تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,385 |
تعداد مقالات | 34,309 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,961,586 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,689,177 |
سفر به اعماق قلبهای بزرگ | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 34، دی مسلسل406-1402، دی 1402، صفحه 18-23 | ||
نوع مقاله: ادبیات جهان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2023.75258 | ||
تاریخ دریافت: 09 بهمن 1402، تاریخ پذیرش: 09 بهمن 1402 | ||
اصل مقاله | ||
سفر به اعماق قلبهای بزرگ نگاهی به زندگی و آثار جیکیرولینگ هاجر زمانی «جوان رولینگ» که بود؟ شاید شما هم مثل من این را شنیده باشید که خانم «رولینگ»، خالق مجموعهی «هریپاتر»، زمانی یکی از ثروتمندترین زنهای دنیا شد، اما این قدر ثروتش را بخشید تا دیگر آن قدر پولدار نبود! اما حدس میزنم این را نشنیدهاید که خانوادهی او، آدمهای معمولی و حتی فقیری بودند. تازه! اسم کوچکش که کمتر به آن اسم صدایش میکنند، «جوان» است و در سال 1965 میلادی در کشور انگلستان، سرزمین جادو و موجودات افسانهای، به دنیا آمده است. خانم رولینگ از همان کودکی قصهپرداز خوبی بود و دوست داشت نویسنده شود، اما پدر و مادرش فکر میکردند این کار برایش پولِ زیادی ندارد (امان از دست این پدر و مادرها) سالها بعد توی آزمونِ دانشگاه «آکسفورد» در رشتهی زبان انگلیسی شرکت کرد، اما قبول نشد. به اصرار پدر و مادرش به دانشگاه «اکستر» انگلستان رفت تا زبان فرانسه را یاد بگیرد و اینجوری آیندهی مالیاش تأمین شود!
آقای پاتر از کجا پیدایش شد؟ سال 1990 یک روز که منتظر آمدن قطار بود و قطار چهار ساعت تأخیر داشت، ایدهای به ذهنش رسید. ایدهی پسری که جادوگر است، اما خودش از آن خبر ندارد و بوم! ایدهی اولیه هریپاتر، آنجا توی ایستگاه قطار شکل گرفت و البته ایستگاه قطار نقش کلیدی و بامزهای در کتابهای هریپاتر دارد! هرچه توی کیف و جیبهایش گشت، خودکاری پیدا نکرد. برای همین با عجله خودش را به خانه رساند و مشغول نوشتن ایدهاش شد. حتماً انتظار دارید که بگویم او خیلی زود کتابش را نوشت و ناشر هم آن را چاپ کرد و سریع معروف شد! اما اصلاً این طور نیست. نوشتن این ایده چند سال طول کشید و خاک خورد و چه بسا که مدتی هم فراموش شد! رولینگ در سال 1991 به پرتغال مهاجرت کرد و همانجا هم ازدواج کرد و بچهدار شد، اما زندگیاش چندان موفق نبود. به اسکاتلند رفت، اما حالا خودش را زنی تنها و شکستخورده میدید که بیکار و بیپول هم بود. مدتی توی یک آسایشگاه بستری شد، اما به خاطر دخترش و ایدههای زیادی که توی سرش بود، شروع کرد به نوشتن. سال 1996 کتاب «هریپاتر و سنگ جادو» به دنیا آمد! وقتی با خوشحالی آن را پیش ناشر برد، ناشر به او گفت یک اسم زنانه برای یک کتاب که شخصیت اصلی پسر است، ایدهی خوبی نیست. برای همین از مخفف اسمش «جوانکیتلین رولینگ» استفاده کرد و «جیکی رولینگ» خلق شد. البته به این ناشر زیاد هم بدوبیراه نگویید، چون رولینگ قبل از او سراغ 12 ناشر رفت و باز دمِ این ناشر کوچک و نه چندان معروف (بلومزبری) گرم که با این شرط قبول کرد کتاب را چاپ کند! دیگر خودتان کموبیش در مورد افتخارات و جوایز مجموعهی هریپاتر میدانید. خانم رولینگ هم که امروز دارد به زندگیاش میرسد و مجموعهی خیریهاش را اداره میکند. سفر به اعماق هاگوارتز جالب است کمی با دیدگاه متفاوت به شخصیتهای این مجموعه نگاه کنیم: «هاگوارتز» یک مدرسهی جادوگری است و طبیعی است که از خود مدرسه گرفته تا اساتید و شاگردها، کمی عجیب و متفاوت باشند. تازه همه چیز برای هری که یتیم بوده و هیچ وقت توی زندگی با او خوشرفتاری نشده، عجیبتر و سختتر است. خانم رولینگ، وقتی تصمیم گرفت هری یتیم باشد که خودش مادرش را تازه از دست داده بود. هری، شخصیت مخفی و پنهانیٍ خودش بود، شخصیتِ یتیم، فقیر و آسیبدیده که به هاگوارتز پناه آورده و آنجا قرار است خودش و دنیا را بشناسد. در این مدرسه بعضی به طور آشکار و بعضی به طور پنهانی، هوای هری را دارند. شخصیتهایی مثل «هاگرید» و «دامبلدور» آشکارا به او عشق میورزند و بعضی مثل «پروفسور اسنیپ»، حاضر میشود جانش را به خاطر او فدا کند، در حالی که همیشه هری به وفاداریاش شک داشت و به نظر نقش منفی داستان بود! هری که تا به حال خانوادهای نداشت، دوستانی پیدا کرد و یکی از قشنگترین صحنهها وقتی بود که مادرِ خانوادهی «ویزلی»، برای هری مثل دیگر پسرانش ژاکت بافت. همهی ما با خواندن آن قسمت، مثل هری ذوقزده شدیم و احساساتی... حتی این حس حمایتگری و مادرانگیِ دامبلدور بود که دنیای جادوگران را به خطر انداخت؛ وقتی او به یک یتیمخانه رفت و آنجا یتیمی عجیب و با استعداد را دید و او را با خود به هاگوارتز آورد؛ «تام ریدل» یا همان «اسمش رو نبر» یا «لرد ولدموردتِ» معروف. این کار دامبلدور با دیالوگ معروفش هم جور در میآید که میگفت: «خوشبختی حتی میتونه در تاریکترین دوران هم پیدا بشه. کافیه یادمون باشه نوری روشن کنیم.» اما افراد حامی و مؤثر همینها نبودند، حتی پروفسور خشک و سختگیر هاگوارتز، «پروفسور مکگونگال» با دقت نظر و توجهی که داشت، به هریِ تازهواردِ صفرکیلومتر اعتماد کرد و او را به عنوان جستوجوگر در بازی «کوییدیچ»، انتخاب کرد. کاری که ریسک و حرف و حدیث زیادی داشت، اما مشخص شد که تشخیص او خیلی درست بوده است. محافظ اصلی هری پاتر کیست؟ با تمام شخصیتهایی که نام بردیم که هر کدام به نوعی محافظ جان هری پاتر هستند، اما در واقع محافظ اصلی این شخصیت دوست داشتنی، مادر اوست. از همان ابتدا مادر، جانش را فدای هری میکند و در طول زندگی، عشق هری به مادر که از عشق مادر به او به وجود آمده، محافظ اصلی اوست. مادر هری با این که خیلی وقت است که فوت کرده، اما همواره مثل هالهای او را در برگرفته و نمیگذارد خطری او را تهدید کند. و جالب است بدانید آخرین محافظ هری پاتر، مادرانگی خود خانم رولینگ است که نمیگذارد این شخصیت در داستان بمیرد، البته تهدیدهای بسیار زیاد مخاطبینی که این مجموعه را لحظه به لحظه دنبال میکردند و شب تا صبح جلوی در کتابفروشی میخوابیدند تا نسخهی جدید از چاپ در بیاید هم بیتأثیر نبود، مردم زیادی برای خانم رولینگ نامه نوشتند و تهدیدش کردند که اگر هری پاتر در آخر داستان بمیرد، نویسنده را میکشند. البته که بعید بود این کار را بکنند، اما انگار هری پاتر مادرهای زیادی در این دنیا پیدا کرده بود که همگی از جانش محافظت میکردند. نویسنده مادر داستانهایش است. حرف آخر این که خانم رولینگ، یک مادر است و در هیچ کدامیک از آثارش نتوانسته دست از این حس بردارد و آن را به شخصیتهای داستانش، چه مرد و چه زن، چه معمولی و چه جادوگر، خواسته یا ناخواسته تزریق کرده است و ما با خواندن این همه حسِ نابِ انسانی، لذت میبریم و برای بار چندم سراغ این مجموعه میرویم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 12 |