تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,012,229 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,716,218 |
میخواستم ساعت شنی بشم، اما کلم بروکلی شدم! | ||
پیام زن | ||
دوره 32، دی -مسلسل358، دی 1402، صفحه 47-50 | ||
نوع مقاله: گفتوگو | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2023.75271 | ||
تاریخ دریافت: 10 بهمن 1402، تاریخ پذیرش: 10 بهمن 1402 | ||
اصل مقاله | ||
اجتماعی روایتی واقعی از تجربه دختری که میخواست زیباتر باشد میخواستم ساعت شنی بشم، اما کلم بروکلی شدم! صبا امراللهی همین چند ماه گذشته که من و شما سرگرم روزمرگیها و دغدغههای خودمان بودیم، دختری جوان با مرگ دستوپنجه نرم میکرد. شاید فکر کنید بیماری خاصی داشته، اما نهتنها بیماری نداشته بلکه فقط میخواسته زیباتر شود تا به چشم بیاید؛ همین! برای رسیدن به اندامی زیباتر، خود را به دست کسانی سپرده که نه پزشک بودهاند و نه انسان! اگر شما هم جزو یکی از همین دختران و بانوان هستید که فقط برای به دستآوردن عزتنفس از دسترفته، یا برای دیده شدن میخواهید دست به کار شوید و خود را به تیغ جراحی بسپارید، اگر برای انجام جراحی دنبال پزشک در تبلیغات فضای مجازی میگردید، یا شیفته تعریف و تمجیدهای بلاگرها شدهاید، دست نگه دارید، کمی تامل کنید و حتما این گفتوگو را بخوانید.
فرشته هستم، متولد سال1366 و دقیقا 25 اردیبهشت امسال تصمیم گرفتم که عمل لیپوماتیک (پیکرتراشی) انجام دهم.
نه به هیچوجه. من ورزشکارم؛ بدنسازی حرفهای و شنا کار میکنم. وزنم 62 کیلو بود.
در باشگاه ورزشی که بدنسازی کار میکردم، دوستانی داشتم که باهم در گروههایی عضو بودیم و در دورهمیها آنها را میدیدم که همه بدنهایشان را جراحی کرده بودند. مدام فکرم این بود که چرا نتوانستهام در نظر بقیه جذاب به نظر برسم و جزو این گروهها باشم که حرفی برای گفتن داشته باشم؟ چرا تا به این سن هنوز ازدواج نکردهام؟ اینها، دغدغهام شده بود. با خودم گفتم نکند به این دلیل باشد که من به خودم و بدنم رسیدگی نمیکنم و فکر میکردم که به این دلیل است که نمیتوانم جلب توجه کنم و حتما بدنم زیبا نیست. بدن من اصلا چربی نداشت، بدن ورزشکاری داشتم و اصلا مورد مناسبی برای عمل نبودم. با وزن 62 کیلو، جراحی انجام دادم که هیچ نیازی به انجام آن نبود. فقط میخواستم بدنم مثل ساعت شنی شود و اصلا فکرش را نمیکردم که چه اتفاقی برایم میافتد.
بعد از عمل، 56کیلو شدم که این کاهش وزن بهدلیل عوارض بعد از عمل و آنتی بیوتیکهایی بود که مصرف میکردم، نه بهخاطر عمل! و الان بعد از 6ماه دوباره برگشتهام به همان وزن 62 کیلو، اما به چه قیمتی؟
فقط دوست داشتم در گروههایی که همه اعضای بدنشان مثل ساعت شنی بود، عضو شوم. همه آنها با عمل جراحی بدنهایشان این مدلی شده بود؛ هم کراتین مصرف میکردند و هم جراحی کرده بودند.
همه این فکرها از همان اردیبهشت و بهطور ناگهانی شروع شد. برای بدنسازی به باشگاه رفتم و دیدم گروهی از دخترهای پولدار با بدنهای زیبا آنجا بودند که همه این زیباییها با جراحی بود. فکر میکردم نکند این جراحیها نقشی در جلب توجه دارد و نقطه قوتشان این بوده که توانستهاند مردها را به خود جذب کنند.
بله. افرادی بودند در باشگاه ما که شاگردان همان فرد پزشکنما بودند، پورسانت میگرفتند تا برایش مورد جراحی پیدا کنند. من هم نمیدانستم و فکر میکردم تعریفهایی که در باشگاه از این دکتر قلابی میشنوم، واقعی است. به من گفتند فلان دکتر مطب زده و میتوانی بروی کارهایش را ببینی. من هم یک روز رفتم کارهایش را ببینم. دیدم جایی است که تابلو ندارد، ولی پر از مراجعهکننده که بیشتر از شهرستان آمده بودند. اولینبار برای انجام جراحی نرفتم. با خودم گفتم اول با بوتاکس شروع کنم ببینم کارشان مثل تعریفهایشان خوب هست یا نه. اما همهچیز طور دیگری رقم خورد. وقتی این پزشک قلابی مرا دید و متوجه شد که بدنم نیاز به جراحی ندارد، یک تخفیف بسیار خوب داد که من وسوسه شدم. به من گفت چون تو هیچ حجمی نداری و مورد خوبی هستی برای عمل، از تو 60میلیون میگیرم. به من گفت این عمل جراحی را یک فوق تخصص جراحی زیبایی برایت انجام میدهد و همه کارهایت در بیمارستان انجام میشود. من هم همه پول را واریز کردم.
نه، تحقیق نکردم چون آنجا پر از موردهای جراحی بود. پر از بلاگرهایی بود که در اینستاگرام کارهای تبلیغاتی انجام میدهند و چون حجم تبلیغات بالا بود، من جوگیر شدم!
وقتی که پول را واریز کردم، روزی را مشخص کردند که برای عمل بروم، اما به من گفتند که بیمارستان کنسل شده و همینجا در مطب برایت انجام میدهیم. من هم گفتم اینجا که نمیشود، تجهیزات ندارید. آن پزشک قلابی گفت «تو به من اعتماد کن»!
بله. بدترین قسمتش میدانید کجا بود؟ آنجا که بیهوشی کمر از من گرفتند. یعنی مرا از کمر بیحس و سپس بیهوش کردند. در اتاق به اصطلاح عمل دیدم هوشبر آمد و متوجه شدم چیزی را داخل کمرم فرو کرد. پرسیدم «چهکار میکنید؟ باز هم گفتند: «به ما اعتماد کن!» گفتم: «این نوع بیهوشی دستگاه و شرایط ویژه میخواهد، اما بر اثر بیحسی نفهمیدم چی شد. فقط میدیدم مقدار زیادی از من آب و خون بیرون میکشند. سطلهای خون را میدیدم، چون اولش کاملا بیهوش نشده بودم و بعد از اینکه سطلهای خون را دیدم، بیهوش شدم. بعد از عمل، تا چند ساعت به هوش نیامدم. متاسفانه من تنها به آنجا رفته بودم و دوستانم بعد از شنیدن ماجرا میگفتند «همین که کلیههایت را درنیاوردند، برو خداراشکر کن!» بالاخره بعد از اینکه به هوش آمدم، به خانه برگشتم، اما دیدم شرایطم اصلا خوب نیست و یکجور عجیب و غریبی هستم. تا صبح حالت تهوع داشتم و بالا میآوردم. همه سیستم بدنم بههم ریخته بود. تا صبح صبر کردم. صبح تماس گرفتم، اما کسی جوابگو نبود. کل شکمم سیاه شده بود. وقتی دیدم تماسها و پیامهایم را جواب نمیدهند، با بدبختی خودم را به مطب رساندم. از آنها پرسیدم چرا تلفن جواب نمیدهید، حالم خیلی بد است. حتی کنترل بدنم هم ندارم، چه اتفاقی برای من افتاده؟ گفتند چیز خاصی نیست و خوب میشوی. باز هم به من توضیح ندادند که چه بلایی سرم آمده، تا بتوانم کاری کنم یا بستری شوم یا پزشک بالای سرم بیاورند. با همان حال مرا روانه خانه کردند و امید دادند که چیزی نیست. به خانه برگشتم و روز سوم عمل تمام جای عمل نکروز (بافت مردگی) شد. بافت شکمم در حال فرو رفتن به داخل بود. از سمت ناف باد کرده بود و ناف داشت ورم میکرد. میوه کپکزده را دیدهاید؟ شکمم آن شکلی شده بود و سمت چپ شکمم فرو رفته بود. حالم خیلی بد بود، مدام بیهوش میشدم و زمانیکه بههوش بودم، استفراغ میکردم. سه روز عین مرگ برایم گذشت. باز هم تماس گرفتم، کسی جوابگو نبود و باز هم به مطب رفتم، اما این بار کسی در را باز نکرد. تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه از دست بروم، به پزشک دیگری مراجعه کنم. دکتر با دیدن من گفت من نمیتوانم کاری برایت انجام بدهم، چون هر لحظه احتمال شوک ناگهانی و مرگ احتمالی وجود دارد. من را به سونوگرافی فرستاد و وقتی جواب سونوگرافی را دید، گفت اوضاع خیلی خراب است و یک میلیمتر مانده بود که رودهام پاره شود. به من گفت دیگر نمیشود کاری برایت انجام داد و رسما مرا جواب کرد.
هیچ پزشکی مرا قبول نمیکرد و همه مرا جواب کردند. همه میگفتند یک میلیمتر مانده به روده و ما دست نمیزنیم. ششمین روز بعد از عمل بود و پزشک قلابی با من تماس گرفت و شروع کرد مرا فریب دادن. گفت که من اوضاعرو درست میکنم. یکسری دارو برایم نوشت و بدن مرا بیحس کرد و یک لایه از پوست شکمم را برداشت با تیغ آن هم بدون بیحسی. زنده زنده! دوستم همراهم آمده بود به پهنای صورت اشک میریخت و بدنش از دیدن من میلرزید.
چون هیچکس مرا قبول نمیکرد درمانم کند؛ هیچ دکتری. نه بیمارستانهای دولتی نه بیمارستانهای خصوصی، هیچکس! فقط یکجا رفتم به من گفت 60 میلیون تومان میگیرم تا دوباره عمل کنم و نکروز را تخلیه کنم. من هم دیگر هیچ پولی نداشتم، برای همین گفتم برمیگردم همانجایی که عمل کردهاند تا خودشان درست کنند.
بله. رفتم یک لایه از شکمم را برداشتند. از روز بعد، هر روز میرفتم با یک دستگاه که سرش شبیه موچین بود زخم را باز میکردند و میتراشیدند تا خونابهها بیرون بریزد.
زجر؟ مرگ بود! روز نهم روی تخت بودم. نمیدانم تا حالا معجزه دیدی یا نه. یک لحظه، چیزی شبیه صورت یک فرد که موهای سفیدی داشت و موهایش توی هوا پخش بود را دیدم. یک صورت و با یک صدا. من گفتم آمدهاند مرا ببرند. در همان لحظه این صورت برگشت و رفت. اصلا یک چیز عجیبی بود.
اوضاع وحشتناک بود. هر روز درد داشتم و گریه میکردم. موقع تراشیدن زخمها، بدنم میلرزید. حال عجیب و غریبی بود. باز هم پیگیر جراح بودم، اما کسی به من کمک نمیکرد. بالاخره یک نفر، پزشکی را به من معرفی کرد که گفتند جراحی بسیار حاذق، خیّر و نیکوکار است. گفتند یک بار برو پیش این پزشک ببین چه میگوید، شاید به تو کمک کند. دکتر علوی، همان فردی بود که مرا نجات داد، الهی که خیر ببیند. رفتم مطب و فقط او بود که مرا قبول و معالجهام کرد.
رفتم مطبش. از من پرسید چی شده؟ من هم جای عمل را نشان دادم. سمت چپ شکمم مانند یک نارنگی کپک زده شده بود. حالش بد شد. دکتر بعد از معاینه گفت: «این را تخلیه برایت میکنم و فقط یکسری دارو باید تهیه کنی.» الهی خدا خیرش بدهد. دکتر به من نگاه کرد و گفت: «تو را که دیدم، یاد دخترم افتادم. فقط یک لحظه در صورتت انگار دختر خودم را دیدم و الان حالم بد است که دارم تو را در این وضعیت میبینم. میدانم هیچکسی برایت کاری نمیکند، ولی من انجام میدهم.» همانجا بیحسی موضعی انجام داد و نکروز را تخلیه کامل کرد و پانسمان کرد و گفت: «باید پانسمان بگیری پیش زخمکار حرفهای.» چون زخم من باز بود و به اندازه یک نارنگی جای تخلیه، سوراخ بود و باید خودش گوشت طبیعی میگرفت و پر میشد، برای همین باید پیش کسی میرفتم که در زمینه این مدل پانسمان، تبحر کافی داشته باشد. شرایط خیلی سختی بود.
خیلی.
فقط پول داروهای بیحسی و سرمهایی که تزریق شده بود و موادی که برای پانسمان استفاده کرده بود که حدود 4 میلیون تومان شد. در برابر آن هزینههایی که من انجام دادم، واقعا رقم ناچیزی است.
دکتر گفت برو خانه و به من از حالت خبر بده که ببینم در چه شرایطی هستی. خداروشکر هر روز بهتر و بهتر شدم.
بهخاطر آنتی بیوتیکها که آب بدن را کم میکند، لاغر شدم نه عمل.
اصلا. الان تازه برگشتم به همان وزن اولیه، یعنی همان 62کیلو با این تفاوت که عوارض عمل روی بدنم کاملا پیداست.
کلم بروکلی را دیدی؟ الان که جای زخمم پر شده، شکمم شبیه کلم بروکلی شده.
دکتری را برای این کار معرفی کردهاند، اما چون دادگاه داشتم نتوانستم برای درمان اقدام کنم. بعد از دادگاه پیگیر درمانم میشوم. البته به من گفتهاند که فقط با مصرف کورتون جای عمل درست میشود، ولی چند نفر دیگر هم گفتند اگر کورتون مصرف کنی، تمام دندانهایت را از دست میدهی.
بله . من در مرحله شکایت کردن چهار بار پزشک قانونی رفتم و در آخر برای من 7درصد معادل 60 میلیون تومان دیه بریدند، اما کاری که با من کردند، با قتل عمد یکی بود اما دیهاش را اینقدر کم تعیین کردند! متاسفانه نتوانستم به حقم برسم. جالب اینجاست که این خانم پزشکنما الان دوباره یک مطب دیگر در جای دیگری راه انداخته و خدا میداند که قرار است چند نفر دیگر جانشان به خطر بیفتد. اینها که پزشک قلابی هستند، متاسفانه فقط مراجعهکنندههایی را عمل میکنند که از شهرستان آمدهاند، چون آنها نمیتوانند کار و زندگی خود را رها کنند و دنبال شکایت باشند و کسی که در شهرستان است، توان این رفت و آمدها را ندارد.
نه هنوز دادگاه داریم. 25 اردیبهشت عمل کردم و از 10 خرداد شکایت کردم. تیرماه رفتم پزشکیقانونی که سه ماه برای من طول درمان نوشتند. گفتم طول درمان نمیخواهم دیه بدهید، قبول نکردند. بعد از سه ماه هم 7درصد برایم دیه مقرر کردند. فعلا دادگاهم ادامه دارد. خانم پزشکنما به من گفت «بیا رضایت بده. اگر بخواهی دنبال شکایت بروی، بعد از سه ماه رفت وآمد مبلغ ناچیزی کف دستت میگذارند.» تمام فوتو فنها را بلدند. به این خانم گفتم بیا هزینههای پانسمان زخم مرا بده. چند بار به پانسمانکارم گفت تخفیف بده، آخر هم پولش را نداد و مرا رها کرد. من اهل شکایت نبودم، وقتی دیدم شرایطم بحرانی میشود، مجبور شدم شکایت کنم. این ضعف قانون ماست که باعث شده نهایت تنبیه برای این افراد، یک جریمه مالی اندک باشد؛ در مقابل پولهایی که میگیرند، بسیار ناچیز است. قصور پزشکی و دخالت در امور پزشکی شوخی نیست، با قتل عمد یکی است.
هنوز که پس ندادهاند، البته هزینه پانسمانها و دکترهایی که بعدا رفتم و هزینههای داروها را حساب کنیم سر به فلک میکشد. آسیبی که دیدم و آثاری که از عمل باقی مانده، از همه بدتر است. هیچوقت خاطره این عمل از یادم نخواهد رفت. فکرش را بکنید اینکه در جوانی به خیالت خودت میخواهی به بدنت لطف کنی، اما بدنت 60 ساله به نظر میرسد. تو با آن چه کردی؟
من جمعیت داخل مطب را که دیدم، اعتماد کردم. متاسفانه برخی از ما دخترها ترسو هستیم. سادهایم. قدرت نه گفتن نداریم. من همان لحظه باید از ساختمان بیرون میآمدم، ولی متاسفانه قدرت نه گفتن نداشتم و خجالت کشیدم بیرون بیایم.
ما درست راهنمایی نشدهایم. این آموزش باید از مدرسه صورت بگیرد که هر وقت ناامید شدی و بریدی، پیش روانپزشک برو و مشکلت را مطرح کن. خلأ در تو نیست، این زاییده ذهن است و تو کاملی. دنبال رفع نقصهای بدنت نباش. در ذهنت یک خلأ داری و فکر میکنی کم و کاستی داری، درحالیکه و بدنت هیچچیزی کم ندارد. بعد از این قضایا فهمیدم کاش پیش یک روانشناس میرفتم و نفسم را قوی میکردم و عزتنفسم را بالا میبردم. باید کسی باشد که ما را با خودمان آشتی بدهد. ما گم شدیم. لابهلای این حجم کار، ناامیدی و بیپولی گم شدیم و به خودمان توجه نمیکنیم. فکر کردیم توجه به خود، یعنی عمل زیبایی! یاد گرفتیم فقط کار کنیم و پول دربیاوریم و خودمان را فدا کردیم. باید از درون قوی باشیم و ظاهر برایمان مهم نباشد. باید درونت و عزت نفست مهم باشد. قدرت درونی که تو را به کمال برساند. الان که دیگر سرزنش فایده ندارد، ولی کاش ما راهنما و مشاور داشتیم. کاش وقتی تلویزیون را روشن میکنی، یک روانشناس برایت حرف بزند. کاش بین این همه اخبار، یک روانشناس چند جمله درباره عزتنفس صحبت کند. همه اینها بهعهده رسانه است و آدمایی که قدرت دارند و میتوانند به جوانها کمک کنند. ما رها شدیم و کسی نیست به ما کمک کند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 13 |