تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,900 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,114 |
کودکی که شعر می گفت | ||
پوپک | ||
دوره 30، بهمن- مسلسل355-، بهمن 1402، صفحه 10-11 | ||
نوع مقاله: آینه ها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.75619 | ||
تاریخ دریافت: 16 اردیبهشت 1403، تاریخ پذیرش: 16 اردیبهشت 1403 | ||
اصل مقاله | ||
آینهها پروین اعتصامی حانیه اکبرنیا خانم جلالی برای زنگ فارسی از بچهها خواسته بود تا برای هفتهی بعد چند بیت شعر از یکی از شعرای نامدار ایرانی پیدا کنند و با خودشان به کلاس بیاورند. بچهها خیلی خوشحال بودند. این راحتترین موضوعی بود که خانم معلم ازشان خواسته بود تا بنویسند. هفتهی بعد سر زنگ انشا، خانم معلم بچهها را یکییکی صدا کرد تا بیایند پای تخته و شعری را بخوانند. اولین نفر ثنا صنیعی بود. او یکی از اشعار شاهنامهی فردوسی را خواند. دومین نفر فرشته بود؛ فرشته پناهی. او شاعر بود و شعر میگفت؛ اما کسی، این را نمیدانست؛ حتی خود خانم جلالی! فرشته با صدای بلند شعرش را خواند: - باغ در انتظار باران بود سینهاش بیقرار باران بود لاله در زیر لب دعا میخواند غنچه چشم انتظار باران بود... همینکه شعر فرشته تمام شد، خانم معلم با تعجب گفت: «شاعر این شعر چه کسی است؟» فرشته لبخندی زد و گفت: «خانم اجازه! راستش را بخواهید این شعر را خودم گفتم.» خانم جلالی گفت: «آفرین دخترم! کسی هم کمکت کرده؟» فرشته دفترش را بست و گفت: «بله خانم، این شعر را خودم گفتم. از بچگی پدرم هر شب برایم شعر میخواند و منم به شعر گفتن علاقهمند شدم.» خانم جلالی گفت: «خیلی قشنگ بود. بهت تبریک میگویم.» یک دفعه، ترانه از آخر کلاس گفت: «پس حتماً این شعر را هم پدرش گفته است!» بقیهی بچهها که این حرف را شنیدند، همهمه و سروصدایشان بلند شد. ساناز گفت: «خانم اجازه! راست میگوید. مگر میشود کسی توی سن و سال ما شعر بگوید!» ریحانه هم از آن طرف داد زد و گفت: «آره خانم، ما هم باورمان نمیشود.» خانم جلالی بچهها را ساکت کرد و گفت: «بچهها، حتماً فرشته برای گفتن این شعر خیلی زحمت کشیده است.» فرشته که بغضش گرفته بود گفت: «خانم اجازه من دروغ نمیگویم. خودم این شعر را گفتم!» خانم جلالی که ناراحتی فرشته را دید، رو به بچهها کرد و گفت: «از همین ردیف جلو، همگی اسم شاعر شعرهایی که آوردید را بگویید تا فرشته روی تخته بنویسد.» ساناز گفت: «خانم ما شعر از قیصر امینپور نوشتیم.» ریحانه دستش را بلند کرد و گفت: «خانم اجازه! سهراب سپهری.» ترانه گفت: «خانم، پروین اعتصامی.» ناگهان خانم جلالی گفت: «خب! صبر کنید!» و بعد رو کرد به ترانه و گفت: «میدانستی همین پروین اعتصامی که شعرش را به عنوان تکلیف آوردی، از کودکی شعر میگفته است؟» ترانه با تعجب گفت: «یعنی از سن ما شعر میگفته؟» خانم جلالی لبخندی زد و گفت: «از سن شما هم کمتر! پروین اولین شعرش را در هشت سالگی نوشت.» ریحانه گفت: «چهطوری خانم؟» - پدرش، یوسف اعتصامی قطعههای زیبای شعر فارسی را انتخاب میکرد و از پروین میخواست وزن و قافیهی جدیدی برای آنها بنویسد. این شد که از سن بسیار پایین شعرهای زیبایی گفت. تازه، شعرهایش از همان کودکی در یک مجلهای به نام بهار چاپ میشد. ترانه که دید حسابی خرابکاری کرده از آخر کلاس بلند گفت: «فرشته جان! ازت معذرت میخواهم. بچهها حالا همگی براش دست بزنید.» بچهها یک صدا برای فرشته دست زدند و دورش جمع شدند و از او عذرخواهی کردند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 14 |