تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,358 |
تعداد مقالات | 33,988 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,616,810 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,497,868 |
عقل مردانه و احساس زنانه، دو بال زندگی موفق | ||
پیام زن | ||
دوره 33، فروردین -مسلسل361، فروردین 1403، صفحه 40-44 | ||
نوع مقاله: اجتماعی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2024.75671 | ||
تاریخ دریافت: 16 اردیبهشت 1403، تاریخ پذیرش: 16 اردیبهشت 1403 | ||
اصل مقاله | ||
اجتماعی گفتوگو با دکتر سیدمهدی طباطباییفر؛ روانشناس و مشاور عقل مردانه و احساس زنانه، دو بال زندگی موفق جامعه مردسالار، زنان وابسته و زنان وابسته، پسران بیکفایت، تربیت میکنند سید روح الله دعائی دانشجوی ارشد روانشناسی برای درک درست ظرافتهای زندگی زناشویی علاوه بر مطالعه، استفاده از تجربه بزرگترهای خانواده، نباید از مشاورههای روانشناسی غافل شد. یکی از مهمترین نکتههای موثر در زندگی موفق زناشویی، شناخت درست ظرفیتهای روحی، جسمی عاطفی و احساسی زوجین است. برخی روانشناسان بهطور خاص در زمینه شناخت ظرافتهای روحی همسران کار کردهاند. با دکتر سیدمهدی طباطباییفر درباره نقش عقل و احساس در پیشبرد موفق زندگی زناشویی گفتوگو کردیم.
باید قبل از هر چیزی عنوان بهتری بسازیم: فکر میکنم بهتر است سوال را اینطور بپرسیم: «ویژگی احساساتی و عاطفی بودن زنان و تاثیر آن بر زندگی مشترک چیست؟»
قبل از بررسی نقش احساس و عاطفه در زندگی مشترک، بهتر است تعریف دقیقتری از احساس و عاطفه ارایه کنیم. در روانشناسی به این مفاهیم با دقت بیشتری پرداخته شده است. ما یک بخش هیجانی داریم که مربوط به تجربه غم، خشم، دوست داشتن، تنفر و تعجب است. بخش دیگری داریم به اسم عاطفه که اشاره به آن قسمتی از ما دارد که دنبال دوست داشتن، دوست داشته شدن، مهربانی، محبت نسبت به دیگران و حتی نسبت به خود فرد است. واژه دیگری داریم به اسم «احساس» که ترکیبی از هیجان و فکر است، یا بهنوعی وقتی افکار ما آمیخته با یکسری هیجان میشوند، میگوییم «احساس میکنم تو منو دوست نداری». وقتی این جمله را میگویید، این نوعی فکر است، احساس نیست. در حقیقت فکر میکنم که تو من را دوست نداری. از طرفی هیجان این فکر را در بدن خودم لمس میکنم؛ که هیجان میتواند همراه با غم، یا احساس ناامیدی باشد. بنابراین برای ترکیب تجربه هیجان همراه با فکر، معمولا افراد از عبارت «احساس میکنم» استفاده میکنند. با توجه به دقتنظر در اینباره، میشود گفت: هنگامی که میگوییم فلان شخص «احساساتی» است، یعنی افکاری دارد که این افکار همراه با تجربه هیجان است. این موضوع، الزاما نه مثبت و نه منفی است. اگر این افکارِ آمیخته با هیجان، بتواند کارکرد مثبتی را ایجاد کند، میتواند برای زندگی ما سازنده باشد. ولی اگر این احساساتِ همراه با هیجان، اتفاقهای منفی و ناسازگار را رقم بزند، احساساتی بودن بد است. پس این سوال درست نیست که احساساتی بودن خوب است یا بد. باید از جنبه دیگری بررسی شود؛ این نکته اول.
نکته دوم درباره همین مطلب است. ما در طرف دیگر احساس و هیجان، قسمت منطقی را داریم که براساس یک سری قواعد و قوانین نتیجه میگیرد و قسمتی است که در لایههای بالایی مغز مثل کورتکس و نئوکورتکس تجزیه و تحلیل میشود. همانطور که در احادیث هم اشاره شده، حضرت امیر میفرمایند: «شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَیِّرُ المَنطِقَ»[1] شدّت خشم، ریشه برهان و دلیل را قطع مىکند. وقتی خشم میآید و فرد خشمگین میشود، دیگر منطق کار نمیکند. پژوهشهای اخیر هم نشان میدهد رابطه بخش هیجانی و منطقی مغز، رابطه صفر و یکی است. یعنی وقتی بخش هیجانی روشن میشود، بخش منطقی مغز کمکارکرد میشود و وقتی بخش منطقی مغز، روشن میشود بخش هیجانی کارکرد کمتری پیدا میکند.
البته. ما نباید دنبال این باشیم که آدمها منطقی رفتار کنند یا هیجانی. منطقی بودن خوب است یا هیجانی بودن. باید به دنبال این باشیم که بین این دو بخش در آدمها صلح برقرار کنیم که تصمیمهایشان هم اتصال با منطق و خرد داشته باشد و هم اتصال با قسمت هیجانی.
من سوال شما را تکمیل میکنم که چه چیزی باعث شده افکار خانمها آمیختگی بیشتری با هیجان داشته باشد و اتصال تصمیمهایی که در زندگی میگیرند، با قسمت هیجانات بیشتر باشد؟ طبق پژوهشهایی که انجام شده هم کارکرد فیزیولوژیک و مغز زنان با مردان تفاوت دارد و هم نقشهایی که در طول سالها پذیرفتند و آن را بازی کردند بهنوعی در حافظه کهنالگویی و ژنتیکی آنها ثبت شده و یک زن، یا یک مرد وقتی به دنیا میآید، فارغ از اینکه چه آموزشهایی دیده، میبینیم تمایلاتشان در تصمیمها و انتخاب کارها با هم متفاوت است.
در زمینه تفاوت کهنالگویی ژنتیکی، پژوهشهای مختلفی درباره عملکرد مغز زنان انجام شده. مثلا میزان نقاطی که در ذهن زنان هنگام صحبت کردن تحریک میشود، نسبت به مردها تا دو برابر بیشتر است. یعنی عملکرد مغزی زنان در گفتوگو، با توجه بیشتر و درگیری بیشتری رقم میخورد تا مردان. دنبال مثالهای مختلف برای تفاوتهای ژنتیکی و کارکرد مغزی زنان و مردان در این مصاحبه نیستیم و فقط از باب اشاره و شاهد مثال به این موضوع اشاره کردیم، وگرنه موارد زیادی وجود دارد که میتوان درباره تکتک آنها بحث کرد. نکته دوم که برمیگردد به تفاوت کهنالگویی، از سالهای دور همیشه به این شکل بوده که مردان بهدلیل جثه فیزیکی قویتر باید به مراقبت از قبیله، تهیه وسایل مورد نیاز، غذا و شکار رفتن اهتمام میداشتند و خانمها بهخاطر جثه ضعیفتر و احتمالا داشتن روحیههای مراقبتگرایانه بیشتر در خود قبیله به مراقبت از بچهها و مثلا پخت و پز، فراهم کردن نیازهای خانه و تربیت فرزند تلاش میکردند. این تفاوت نیاز و این تفاوت کارکرد شاید باعث شده مردان بیشتر دنبال نتیجه باشند. ما از یک مرد نمیتوانیم بپذیریم که صبح تا شب کار کرده یا بیرون بود،ه اما شکاری نداشته یا غذایی را تهیه نکرده. ذهن مردان در این قسمت بیشتر تربیت شده که به هر شکلی هست، به نتیجه لازم برسند و در این موضوع، منطقی بودن کمک بیشتری میکند برای اینکه ما به دستآوردهایی مختلف عینی و قابلاندازهگیری برسیم. در طرف مقابل، زنها داخل قبیله بیشتر به ارتباطات و تربیت فرزند و یک گفتمان همدلانه با دیگران توجه داشتند و چهبسا آنها یاد گرفتند بیش از اینکه به یک نتیجه و دستآورد خاص فکر کنند، زمان زیادی را در قبیله، کنار فرزندان و دیگران وقت بگذرانند و از این وقتگذرانی، تعامل و گفتوگو لذت ببرند. این دو تفاوت باعث شده مردان نتیجهگراتر، منطقیتر و با حسابهای دو دوتا چهارتای بیشتری رشد کنند و زنان احساسیتر، فرآیندمدارتر و با توجه بیشتری نسبت به قسمتهای هیجانی و عاطفی همراهان خودشان تربیت شوند و رشد کنند. پس ما با این دو الگوی متفاوت در طی قرنهای مختلف رشد کردیم و وقتی به قرن بیستم و بیستویکم رسیدیم، شاهد از بین رفتن یکسری تفاوتها در کارکرد زن و مرد شدیم.
متوجه منظورتان شدم. بسیاری از نقشهای زنانه که در گذشته برای انجام آن، مردان نیاز به یک همسر مهربان و دلسوز داشتند، امروزه کمرنگ شده. با گرفتن یک شماره تلفن، میتوانید غذا تهیه کنید. برای شستن لباسها، کافی است دکمه ماشین لباسشویی را بزنید، برای شستن ظرفها کافی است ظرفها در ماشین بگذارید و... این، به آن معنا نیست که نقش مهم زنان را در تامین عاطفه خانه، مراقبت از فرزندان، مدیریت اموراتی نادیده بگیریم که هیچوقت تعطیلی ندارد و بسیار سخت است. منظور این است که در برخی حوزهها یک مرد بدون داشتن زن، شاید بتواند در مقاطعی از زندگی، خود و اموراتش را پیش ببرد و از آن طرف هم به همین شکل است، یعنی شاید در گذشته برای یک زن، شغلهای مناسب کمی پیدا میشد. زنها برای تامین مسایل مالی نیاز به یک مرد قدرتمند داشتد. اما امروز میبینیم با گستردگی تکنولوژی، زنها میتوانند در عرصههای مختلف پاسخگویی، اپراتوری کامپیوتر یا سیستمهای مختلف، نقش مهمی ایفا کنند و آنها هم به حقوق مالی نسبتا برابری با مردها دست پیدا کردهاند. دنبال این نیستیم که بگوییم هویت جنسی هر دو از بین رفته است. اصلا علاقهمند به این نیستیم که این نقشها آنقدر درهم آمیخته شود که تفاوت زن و مرد از بین برود. اما زنان و مردان در دهههای گذشته، کارکردهایی داشتند که با توسعه تکنولوژی و سیستمهای پیشرفته، اداره امور جاری زندگی برایشان کمی آسانتر شده. پس اینجا اگر زنی بخواهد همچنان در فضای احساسی و فرآیندمدارش باشد، اقتضای زمان خود را درک نکرده و اگر مردی تصورش این باشد که همچنان میتواند در آن فضای اقتدار مالی مردانه خود بایستد، اقتضائات زمانه را درک نکرده است. لازم است این هشدار را به رسانهها و افرادی که صاحب نفوذ و در جامعه تاثیرگذارند بگوییم که اصرار بر نقشهای جنسیتی، در 30 - 40سال قبل کارکرد داشت، ولی امروز واقعبینانه نیست. امروز باید با مدلهای دیگری به زندگی زنان و مردان یا زندگی زناشویی پرداخته شود. زمانی مرد و زن در توازن قدرت با هم به مصالحه میرسیدند. زن میدانست نیازمند مرد است برای تامین مسایل مالی و باید گاهی انعطاف و همراهی نشان دهد و مرد هم میدانست محتاج مدیریت امور خانه اعم از پخت و پز، تربیت فرزند و مسایلی از این قبیل است و میبایست در جاهایی نسبت به زن منعطف و همراه باشد. اما این بازوی قدرت، یا بهتر بگویم بازوی گروکشی برای هر دو جنس، در دنیای امروز ناکارآمد شده. هم مرد میتواند بخشهای قابلتوجهی از زندگی خود را بدون زن پیش ببرد و هم زن میتواند زندگی را اداره کند.
بله باید به موضوع احساساتی و عاطفی بودن زنان طور دیگری نگاه کنیم؛ هم زنان باید احساس و عاطفه لازم را داشته باشند و هم مردان. زنان دنیای امروز هم نیازمند بخش احساسی و عاطفی خود هستند تا بتوانند خانواده را حفظ کنند. از طرفی نیازمند تقویت خرد و منطق خود هستند تا اگر به هر دلیلی ابراز قدرت در مدل خانوادههای قدیمی از آنها گرفته شد، بتوانند کفایت مالی برای اداره زندگی خود را داشته باشند. در اینصورت اگر مردی خواستههای خودخواهانهای داشت و از آن طرف بهخاطر تغییر مدلهای زندگی، نیازمند خدمات یک زن نبود، برای غذا از رستوران کمک گرفت، برای فرزندپروری پرستار استخدام کرد، برای شستوشو از تکنولوژی کمک گرفت و... این زن باید بتواند با تکیه بر شایستگی و کفایت خودش، استقلالی داشته باشد که مجبور به اطاعت از مردان بهصورت ناسالم و خودقربانگرانه نشود. و از آن طرف مردان هم نیاز دارند علاوه بر منطقی بودن با قسمت احساسی و عاطفی خود، ارتباط بیشتری بگیرند تا اگر حلقه اتصال و گروکشی قدرت در یک رابطه زناشویی ضعیف شد، بتوانیم با تقویت کانال ارتباط عاطفی با همسرمان از یک رابطه سالم و عاطفی لذت ببریم.
اینجا دو موضوع پیش میآید؛ اول اینکه هم زنان و هم مردان باید دو بُعد وجودی خود را به شکل سالم تقویت کنند. یعنی هم اتصال به هیجان داشته باشند و خردمندانه تصمیم بگیرند و هم در تعاملهای زناشویی، بتوانند با ظرفیتهایی که دارند، به صلح برسند. یک مرد با تکیه بر خردمندی خودش، مسیر رسیدن به اهداف و دستآورهای زندگی را تعیین میکند و یک زن با تکیه بر احساس و هیجان خود چگونگی طی این مسیر را لذتبخش میکند. تقویت منطق در خانمها، باعث درک بیشتر آنها نسبت به آقایان و تقویت احساس در آقایان، باعث درک بیشتر آنها نسبت به خانمها میشود و این درک متقابل میتواند آنها را به مصالحه جدید و زندگی کارآمد برساند.
گاهی احساسات ما منجر به تصمیمهایی میشود که به زندگی مشترک آسیب میزند. این موارد باید کشف شود؛ اگر خروجی رفتاری این احساس، پرخاشگرانه یا قهر و آشتیهای پیدرپی است، زدن حرف تلخ و تکه انداختن و کنایه است، یا زورگویی و تحت فشار قرار دادن طرف مقابل برای رسیدن به خواستههای زیادهخواهانه ماست، چه در مرد و چه در زن ... اینها مورد پذیرش نیست. افراد باید در چنین مواردی با کمک گرفتن از کلاسهای آموزشی مختلف، از مشاورانی کمک بگیرند که توانمندند و به ارزشهای جامعه تعهد دارند. اما اگر این احساسات باعث شد زندگی بهتری داشته باشیم، مثل وقتیکه غمگینیم بهخاطر برآورده نشدن یک نیاز، یا از همسرمان کمتوجهی میبینیم و به شکل سالمی با او گفتوگو میکنیم و هر دو دنبال این هستیم چه کاری انجام دهیم تا این احساس غم را کمتر تجربه کنیم، این یک احساس سالم است. اگر این احساسات باعث شود دوست داشتنهای خودمان را بیشتر به زبان بیاوریم و محبت کنیم، این شکل از احساساتی بودن سالم است.
بله، در زندگی نباید هدف تفوق احساس یا عقل بر دیگری باشد، در زندگی نباید هدف تفوق مرد یا زن بر دیگری باشد، بلکه مصالحه مردان و زنان با توجه به اینکه ممکن است مردان توانمندی بیشتری داشته باشند تا موضوعات را از لحاظ منطقی بررسی کنند و با توجه به اینکه ممکن است زنان توانمندی بیشتری داشته باشند که موضوعات را از لحاظ هیجانی بررسی کنند، ترکیب این دو میتواند یک زندگی خوب و یک حال خوشآیند بسازد.
جامعه مردسالار، زنان وابسته و زنان وابسته و پسران بیکفایت، درنهایت پسران بیکفایت، جامعه زنسالار را میسازند. در یک چرخه ناسالم طی 50 یا صد سال مردسالاری و زنسالاری جابهجا میشود.
[1] [بحار الأنوار : 71/428/78.] | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 37 |