تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,992,345 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,985 |
ببر و دهقان | ||
پوپک | ||
دوره 31، پوپک فروردین مسلسل357-، فروردین 1403، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: افسانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.75679 | ||
تاریخ دریافت: 17 اردیبهشت 1403، تاریخ پذیرش: 17 اردیبهشت 1403 | ||
اصل مقاله | ||
افسانه ببر و دهقان افسانهای از کشور ویتنام بیژن شهرامی ببر جوان از لای درختان جنگل، آدمی را دید که داشت با یک گاومیش زمینش را شخم میزد. منتظر ماند تا کارشان تمام شود و برود و از کارشان سر درآورد. کمی بعد آدم کنار اجاقش نشست تا چای بخورد و این بهترین فرصت برای ببر بود تا سر وقت گاومیش برود و بپرسد چرا حاضر شده برای آدم کار کند، شلاق بخورد و زمین را شخم بزند!؟ گاومیش همینطور که دستهای علف را میجوید با دیدن ببر و شنیدن سؤالش گفت: «برای اینکه عقل دارد!» ببر که تا به حال این کلمه را نشنیده بود، با تعجب پرسید: «عقل چیست؟» گاومیش سری تکان داد و گفت: «درست نمیدانم. بهتر است بروی و از خودش بپرسی!» ببر سراغ آدم رفت و گفت: «شنیدهام عقل داری، میشود بگویی عقل چیست؟» آدم که از دیدن ببر جا خورده بود، اول سعی کرد ترسش را پنهان کند، بعد هم جواب داد: «معمولاً آن را در خانه میگذارم که گم نشود. اگر میخواهی آن را ببینی باید منتظر بمانی تا بروم و آن را با خود بیاورم.» ببر قبول کرد؛ اما آدم قبل از رفتن گفت: «میترسم گاومیشم را بخوری. به همین خاطر اول تو را با طناب به درختی میبندم بعد میروم و عقلم را میآورم.» ببر هر چه گفت صبحانهی مفصلی خوردهام و حالا سیرم، آدم باورش نشد. به همین خاطر رضایت داد با طناب به درخت بسته شود تا آدم برود و با عقلش برگردد! آدم وقتی ببر را محکم به درخت بست، نفس راحتی کشید بعد هم دور و برش آتش روشن کرد و خودش کناری ایستاد و گفت: «این عقل من است، خوب آن را ببین!» ببر هر چه تقلا کرد خودش را آزاد کند نتوانست و تنها موقعی موفق به فرار شد که طنابها سوختند و پوست بدنش راه راه شد! از آنوقت به بعد پوست بدن ببرها راه راه شد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 15 |