تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,359 |
تعداد مقالات | 34,013 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,628,827 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,503,327 |
مترسک | ||
پوپک | ||
دوره 31، اردیبهشت-مسلسل 358، اردیبهشت 1403، صفحه 10-11 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.75990 | ||
تاریخ دریافت: 14 تیر 1403، تاریخ پذیرش: 14 تیر 1403 | ||
اصل مقاله | ||
داستان مترسک مجید طهماسبی باد توی گندمزار چرخید و گندمها را نوازش کرد. گاهی هم با مترسک حرف میزد. از مترسک پرسید : «چهطوری ؟ خوبی؟» مترسک نالید: «پاهایم درد میکند. دیگر توان ایستادن روی پاهایم را ندارم. کاش دوتا پا داشتم یا اینکه میتوانستم پرواز کنم.» باد گفت: «کاری ندارد، پایت را شل کن و دستهایت را باز کن، بقیهاش هم با من.» مترسک که خسته شده بود و سالها بود آنجا ایستاده بود، دلش را به باد سپرد و دستهایش را باز کرد و پایش را شل کرد. باد دور مزرعه چرخی زد، سرعتش را بیشتر کرد. مترسک را از زمین بلند کرد و با خودش بالا برد و در آسمان چرخاند. مترسک از آنجا مزرعه گندم را تماشا کرد، زیبا بود . همیشه روبهرویش را دیده بود، ولی حالا آن دورها، روستایی که هر روز کشاورز از آنجا میآمد، کوههای بلند و حتی رودخانه را که همیشه صدایش را میشنید، دید. باد پرسید: «چهطور است؟» مترسک جواب داد: «خستگی این چند سال از تنم در آمد. تازه میفهمم که پرندهها وقتی بالای مزرعه پرواز میکنند چه حال خوبی دارند و لذت میبرند .» باد، مترسک را دورتادور مزرعه چرخاند و دوباره او را به آرامی سر جایش گذاشت . مترسک پایش را روی زمین سفت کرد و از باد تشکر کرد و گفت: «امروز بهترین روز زندگی من بود.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3 |