تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,651 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,001 |
الو سلام روبی خوشگله | ||
پوپک | ||
دوره 31، خرداد مسلسل 359-1403، خرداد 1403، صفحه 4-5 | ||
نوع مقاله: قصه های قدیمی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.75995 | ||
تاریخ دریافت: 16 تیر 1403، تاریخ پذیرش: 16 تیر 1403 | ||
اصل مقاله | ||
قصههای کهنه و نو ۲ الو سلام روبی خوشگله! مجید ملامحمدی گرگ پشمالو که از خجالت و ترس خیس عرق شده بود، گوشی موبایلش را از توی جورابش درآورد و کف دست ننه هاجر گذاشت. - این چیه ننه؟ - گوشی همراهه! - چی چی گفتی موشی همراهه؟ ای وای! این دیگه چه جور موشیه؟ گرگ پشمالو قاه قاه خندید. صدای خندهاش درشت بود و ترس به دل شنگول و منگول و حبهی انگور میانداخت.
بزبز قندی آنها را بغل گرفت.
صدای زنگ موبایل دوباره بلند شد.
آقا گاوه گفت: «ای وای! چرا اون ماس ماسک صدای ببعی دارد؟» بزبز قندی گفت: «پناه بر خدا. ببعیِ این شکلی ندیده بودم!» کلاغه گفت: «من دیده بودم. همین دیروز یک شکارچی توی دشت بود و از اینها داشت؛ اما صدایش صدای قوقولی قوقو بود.» گوشی دوباره صدا داد. ننه هاجر به گرگ پشمالو گفت: «ای وای، اون صدا رو قطع کن!» گرگ پشمالو آنقدر دستپاچه بود که گوشی را روشن کرد و گذاشت دم گوش خود.
مهمانها با هم گفتند: «چی... روبی خوشگله؟! همان روباه مکار؟» گرگ پشمالو بیشتر دستپاچه شد.
با انگشتش گوشی را قطع کرد و آن را توی جورابش انداخت. دوباره گوشی زنگ خورد. آن را برداشت و صدای گرگیاش را بلند کرد: «چرا نمیفهمی نادان؟! من یک جایی هستم که نمیتوانم حرف بزنم.» بعد گوشی را قطع کرد. ننه هاجر هاج و واج مانده بود. گرگ پشمالو با خودش فکر کرد: «الآن وقت خوبی است که بپرم یکی از بچههای بزبز قندی را توی بغل بگیرم و از خانه فرار کنم.» دست به کار شد. صدای جیغ و داد بلند شد. ننه هاجر یک چوب درشت به دست گرفت. گرگ پشمالو منگول را بغل گرفت و تا آمد از خانه بیرون برود
چوب ننه هاجر به سرش خورد؛ افتاد، غش کرد و روی زمین ولو شد. صبح که چشم باز کرد، هوا آفتابی بود. او در کنار یک قصر بزرگ بود. قصری روی ابرهای درشت و پنبهای. او نشست و چشمهایش را مالید و گفت: «من کجا هستم؟ اینجا کجاست؟» ناگهان مامان غول بزرگ چنگ انداخت و او را توی مشت گرفت و گفت: «آخیش! خیالم راحت شد که تو زندهای. آخر شوهرم آقا غولی، گوشت گرگ مرده را دوست ندارد...»س این قصه ادامه دارد... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 14 |