تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,615 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,703,983 |
زاغ و کوزه ی آب | ||
پوپک | ||
دوره 31، خرداد مسلسل 359-1403، خرداد 1403، صفحه 22-23 | ||
نوع مقاله: ایران زیبا | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76006 | ||
تاریخ دریافت: 16 تیر 1403، تاریخ پذیرش: 16 تیر 1403 | ||
اصل مقاله | ||
ایران زیبا زاغ و کوزهی آب بیژن کنگاوری زاغو گرمش بود. به همین خاطر سفارش پدر و مادرش که گفته بودند یک وقت بیرون لانه نخوابی را جدی نگرفت، یواشکی پرد زد و آمد جایی که باد خنکی میوزید و گرفت خوابید. زاغو خوابش سنگین بود. به همین خاطر وقتی که طوفان شن وزیدن گرفت بیدار نشد تا موقعی که احساس کرد بدون بال زدن در میان آسمان و زمین بالا و پایین میرود! اول فکر کرد دارد خواب میبیند؛ اما بیدار که شد تازه فهمید با گوش ندادن به حرف بزرگترها چه بلایی سر خودش آورده است! طوفان او را همچنان میبرد تا اینکه به شنزار بزرگی رسیدند که فقط بوتههای خار داشت، در آنجا یواش یواش آرام گرفت و زاغو توانست بالی بزند و از چنگش بگریزد. او با مقداری پرواز خودش را به سایهی خنک بوتهای رساند و چون تشنه و گرسنهاش بود از او کمک خواست! بوتهی خار همینطور که سایهاش را روی سر زاغو میانداخت، گفت: «کاش دندان داشتی و میتوانستی با جویدن ریشههایم دهانی تر کنی؛ اما عیبی ندارد، الآن راه روستایی را به تو نشان میدهم که مردم مهربانش کوزه میسازند و تو میتوانی از آنها آب بگیری. زاغو خوشحال شد و به سمتی که خار نشانش داده بود، پرواز کرد و خیلی زود به آنجا رسید. آبادی قشنگی بود که روی پشتبام خانههایش تا دلت میخواست کوزه چیده بودند. زاغو که فکر می کرد کوزهها پر از آب هستند با شادی به سمتشان رفت؛ اما وقتی فهمید آنها را جلوی آفتاب گذاشتهاند تا خشک شوند ناراحت شد. زاغو بالای آبادی گشتی زد تا شاید چشمهای پیدا کند؛ اما یکدفعه چشمش به کوزهای افتاد که نزدیک یک چاه قرار داشت و احتمالاً پر از آب بود. با امید و خوشحالی به سمتش رفت، بوی آب میداد؛ اما افسوس که منقارش به داخل آن نمیرسید. اول تصمیم گرفت کوزه را بیندازد؛ اما بعد دید، نه زورش به آن میرسد و نه اینطوری سیراب میشود! او نشست و فکر کرد تا اینکه بالأخره راهی به ذهنش رسید. از سنگریزههای دور و بر کوزه برداشت و داخلش ریخت تا سطح آب یواش یواش بالا آمد و او توانست یک دل سیر آب بخورد. او حالا میتوانست راه رسیدن به لانهیشان را بپرسد و به سمتش پرواز کند. *** روستای زیبای «کلپورگان» در استان پهناور سیستان و بلوچستان قرار دارد و مردم مهربانش هزاران سال است که بدون داشتن چرخ و دیگر ابزار سفالگری، کوزه و دیگر وسایل سفالی میسازند! این کار را اغلب، بانوان آبادی انجام میدهند چرا که درست کردن گل مخصوص کوزهگری و شکل دادن به آن صبر و حوصلهی زیادی میخواهد که خانمها معمولاً بیشتر از آن برخوردارند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5 |