تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,684 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,021 |
داستان، شفاست | ||
پیام زن | ||
دوره 33، تیرماه مسلسل364-1403، تیر 1403، صفحه 60-63 | ||
نوع مقاله: گفتوگو | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2024.76152 | ||
تاریخ دریافت: 06 مرداد 1403، تاریخ پذیرش: 06 مرداد 1403 | ||
اصل مقاله | ||
ادب و هنر گفتوگو با عترت اسماعیلی، نویسنده داستانهایی درباره مسالههای اجتماعی زنان داستان، شفاست اگر رنج، عمق پیدا نکند نوشتن اتفاق نمیافتد آسیه سالم
«عترت اسماعیلی» متولد 1356، لیسانس فلسفه غرب دارد. 25ساله بوده که روزنامهنگاری را شروع کرده و علاوهبر آن سالها به معلمی مشغول بوده است. کتابهای« حاءمشدد»، «چه کسی با خانم طلا عکس سلفی گرفت؟» و «تناردیه را من کشتم» از آثار اوست. «تناردیه را من کشتم» بهتازگی توسط انتشارات ققنوس منتشر و به بازار آمده که به موضوعات اجتماعی روز با محوریت زنان میپردازد. این کتاب، 15 داستان کوتاه دارد و نویسنده نشان داده که چشمش را روی اتفاقهای روز جامعه نبسته و به مشکلاتی که در جامعه وجود دارد، با زبان داستان، دور از هر قضاوتی پرداخته است. نثر ساده و روان و موضوع جذاب این کتاب باعث شد تا با «عترت اسماعیلی» گفتوگو کنیم.
سالها پیش، کلاس داستاننویسی را با استاد محمدجواد جزینی شروع کردم. بعد از آن با اساتید دیگری مانند «سیدمهدی شجاعی»، «سیدعلی شجاعی» و «محمد چرمشیر» دورههای داستاننویسی را گذراندم. کرونا باعث شد به کلاسهای «حمیدرضا منایی» راه پیدا کنم. این کلاسها نگاهم را به نوشتن، تغییر داد. ایده برخی از داستانها بهواسطه تجربه روزنامهنگاری و خبرنگاریام بوده و تجربههای مختلف آدمها در ذهنم بود. همچنین در دورانی که معلم بودم با افراد زیادی در ارتباط بودم که هریک از آنها میتوانستند داستانی باشند. همه داستانهای این کتاب به مسایل اجتماعی روز میپردازد و دغدغههای یک نویسنده را بیان میکند. اگر در این داستانها جسارت و از خود بیرونزدنی وجود دارد، نتیجه تلاشهای اساتید من در زمانهای مختلف مانند «محمد چرمشیر»، «محمدجواد جزینی» و «حمیدرضا منایی» بوده است. این را هم بگویم که یکی از داستانهای این کتاب را سالها پیش نوشتم که به دلیل مشکل قلبی در بیمارستان بستری بودم. معتقدم داستان، شفاست! چون در لحظههای پر اضطراب بیمارستان، آن داستان مرا آرام میکرد.
در جامعهای زندگی میکنیم که یک نویسنده وقتی میخواهد کتابی را بنویسد، رنجها و زجرهای زیادی را برای رسیدن به مرحله چاپ تحمل میکند. وقتی قرار است یک داستان، داستان شود و به چاپ برسد، مسیر سختی را میگذراند. فرآیند نوشتن این داستانها دو سال و نیم طول کشید. برای هر داستانی که در این کتاب است، ماهها تحقیق و پژوهش کردهام. پشت هر داستانی، پژوهش بوده است. بخشی از آن تجربه زیستهام بوده و بخش دیگر آن را تحقیق کردهام. بهعنوان نویسنده نمیتوانم هم تجربه رفتن به غسالخانه را داشته باشم، هم معلم و هم در سالن آرایشگاه باشم. اما برای این مجموعه داستان، ساعتهای زیادی را در آرایشگاهها سپری کردهام و به فضا و افرادی که به آنجا رفت و آمد میکنند توجه کردم، اما دیدن کفایت نمیکند. این مشاهدات تا به پیرنگ تبدیل شود، قصه داستان دربیاید و حرفی برای گفتن داشته باشد، زمان زیادی میطلبد. یک نویسنده بارها برای توصیف یک تصویر مینویسد، کلمات را جابهجا میکند و بارها جملههایی را که خودش نوشته، ویرایش و دوباره مینویسد؛ اینها سختیهای کار است. برای یکی از داستانهایم که مکان آن در یک غسالخانه بود، ماهها مطالعه کردم. حدود 5ماه درباره غسالخانه و شرایطی مطالعه کردم که در زمان کرونا درباره فوتشدگان کرونایی در غسالخانه بود. آنقدر خواندم تا توانستم تصویرش را در ذهنم تجسم کنم.
به نظرم زمانی که نویسنده به درجهای از ناراحتی میرسد، دست به قلم میشود و می نویسد. اگر رنج، عمق پیدا نکند نوشتن اتفاق نمیافتد. زمانی رنج تبدیل به کلمه و داستان میشود که نویسنده نگاهی به گذشته انداخته و سالها پیش آن ناراحتی، غم یا انتقاد را دیده و به جایی میرسد که باید مکتوب شود. اگر قرار باشد چیزی نوشته شود و به دنبال آن نقدی وجود نداشته باشد، گفتن ندارد.
در کلاسهای مجازی استاد منایی، تکالیفی داشتیم که یک بخش آن نوشتن پیرنگ بود. یکسری پیرنگهایی که تبدیل به داستان شده بود، در کلاس مطرح شد و بهصورت داستان درآمد. بخشی از داستانها هم مربوط به تجربه دوران خبرنگاری و روزنامهنگاریام بود که از قبل سوژههای آنها در ذهنم بود.
بخشی از این اتفاق، آگاهانه است مانند داستان «پشت دیوارهای نازک» که داستان تمام میشود، اما به نظر میرسد تازه شروع ماجراست. سعی کردم یک انسان را نشان بدهم که لایههای پنهانی دارد که ممکن است این لایهها تاریک یا روشن باشد.
به نظرم یک زن، نمیتواند داستان یک مرد را بنویسد و جاهایی ممکن است تصنعی دربیاید. در نوشتن داستان زنها، خودشان بهتر میتوانند لایههای پنهان شخصیتی و روحیات زنانه را به تصویر درآورند. ترجیح میدهم داستانی با موضوع مردانه ننویسم، چون احساس میکنم خطا خواهم داشت.
اولین سوال این بود که چرا بعد از «حاء مشدد» این داستان را نوشتم. چون موضوع کتاب «حاءمشدد» در ژانر تاریخی و مذهبی بود و تصور میکردند دوست دارم در این ژانر بنویسم. قبل از «حاءمشدد» کلاس آموزش داستاننویسی را با استاد جزینی شروع کردم. در این کلاسها، داستان کوتاه مینوشتم. بعد از مدتی با کلاسهای «سیدعلی شجاعی» آشنا شدم. بعد از مدتی پیشنهاد کردند میتوانم روی داستان «حاءمشدد» کار کنم. اینکه برخی تصورکنند نویسنده باید فقط در یک ژانر بنویسد، اشتباه است. من سالها روزنامهنگار بودم و به مسایل اجتماعی روز اشراف داشتم و به موضوع داستانهای کتاب سالها فکر و دربارهشان تحقیق کرده بودم. بسیاری از سوژهها، حاصل مصاحبهها و گفتوگوییهایی بود که در سالهای روزنامه نگاریام انجام داده بودم. اما انگار باید زمان هر چیزی فرا برسد، تا تبدیل به داستان شود. ایدههای ذهنی من در کلاسهای داستاننویسی آقای منایی، شکل داستان به خود گرفت. برخورد استاد، با شاگردانش طوری بود که به آنها جسارت نوشتن میداد. به کسانی که نوشتن را دوست داشتند، القا کرد به جای اینکه موضوعهای مختلف فقط دغدغه ذهنیشان باشد و فقط به آنها فکر کنند، آنها را به داستان تبدیل کنند و حرفی برای گفتن داشته باشند. باید در هر کاری ایستادگی کرد و دوام آورد تا به نتیجه برسد. قبل از کتاب «حاء مشدد» داستان کوتاه اجتماعی مینوشتم، اما از دل کلاسهای آقای منایی «تناردیه را من کشتم» متولد شد. داستانهای «تناردیه را من کشتم»، داستانهای عجیب و غریبی نیست. میتواند روایت زندگی روزمره هریک از ما باشد که امیدوارم وقتی آن را میخوانیم قسمتهایی از خود را در آن داستانها ببینیم، چون داستانها، جدا از روزگار ما نیستند. فقط آنچه را دیدهام از نگاه خودم نوشتم و درباره آن قضاوت نکردم.
من نویسندهام. حدود 15 سال روزنامهنگار بودم. وقتی وارد کلاسهای «سیدعلی شجاعی» شدم و «حاءمشدد» پیشنهاد شد، آقای شجاعی گفت باید با خبرنگاری خداحافظی کنم، چون برای نویسنده شدن و داستاننویسی نیاز به تمرکز خاصی بود و به اعتقاد او، روزنامهنگاری به داستاننویسی کمکی نمیکرد. وقتی «حاء مشدد» چاپ شد و لذت نوشتن داستان را چشیدم، برای ادامه نویسندگی، روزنامهنگاری را رها کردم. البته کار خبرنگاری ویژگیهای شیرینی دارد. از دوران روزنامه نگاری، بسیار آموختهام. اساتید حرفهای و تجربه زیستی متفاوتی را داشتم اما نویسندگی، اجازه کار در رسانه را نمیدهد. روزنامه نگاری را دوست دارم، زیرا وقتی در دفتر روزنامه کار میکنم، پویا هستم، اما نویسندگی آدم را از آن فضا دور میکند. شاید اگر تجربه روزنامهنگاری نبود، نوشتن داستان برایم سختتر میشد و تجربه روزنامهنگاری بسیار کمک کرد. البته کسی که میخواهد نویسنده باشد، نمیتواند پشت میز بنشیند و بنویسد. نویسنده باید سوار مترو و تاکسی شود و با مردم جامعه تعامل داشته باشد، وگرنه نوشتههایش تصنعی میشود؛ مگر اینکه با تحقیق و پژوهش به آن شخصیت دست پیدا کند.
قطعا بیتاثیر نیست. بخشی از آن، حاصل آموزههای کلاس داستاننویسی است و بخشی از داستانها مربوط به تجربه زیستی من در دوران روزنامهنگاری بوده است. وقتی فردی روزنامهنگار است، تمام کلماتی که در یک خبر استفاده میکند اهمیت دارد و این میتواند تاثیر داشته باشد. در طول سالها یک سری نقدها در ذهنم وجود داشته که فکر میکردم باید تبدیل به یک اثر مکتوب شود. فکر کردم چگونه بنویسم که هم حرفم را بزنم و هم معیارها را رعایت کنم.
این روزها در کلاسهای آقای منایی شرکت میکنم، چون حضور در کلاسها به من کمک میکند. تصمیم دارم رمان جدیدی بنویسم که کارهای اولیه پژوهشی آن در حال انجام است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 11 |