تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,385 |
تعداد مقالات | 34,309 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,952,901 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,685,441 |
پیک خدا | ||
پوپک | ||
دوره 31، تیر-مسلسل360-1403، تیر 1403، صفحه 14-15 | ||
نوع مقاله: در باغ مهربانی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76156 | ||
تاریخ دریافت: 06 مرداد 1403، تاریخ پذیرش: 06 مرداد 1403 | ||
اصل مقاله | ||
در باغ مهربانی پیکخدا مرتضی دانشمند پیرمرد فقیر، توی کوچه خسته، گرسنه و غمگین بود. آفتاب تابستان بر سرش میتابید و عرق از سر و رویش میریخت. پیرمرد لحظهای ایستاد و به آخرین حرف همسرش فکر کرد. - ببین مرد! امروز سفرهیمان خالی خالی است... دیگر حتی یک تکه نان خشک در آن نیست. اشک توی چشم پیرمرد حلقه زد و جلویش را تار دید. دستمال سفیدی را از جیب پیراهن وصلهدارش در آورد، صورتش را پاک کرد و با غصه به راه افتاد. آهسته رفت و رفت و رفت تا به خانهای با سردر گچی رسید. خجالت میکشید در بزند. - خدایا کمکم کن! با عصا چند ضربه بر در زد. صدایی از پشت در شنید. - کیه؟ - بندهی خدا هستم، فقیری بیپناه و درمانده! در باز شد. دخترکی چند تکه نان تازه و یک سکه به او داد. - خدا به شما برکت دهد. پیرمرد راه افتاد و به در خانههای دیگر رفت. در هر خانه ضربهای میزد، نان یا خرما یا سکهای میگرفت. برای صاحبخانه دعا میکرد و رد میشد. امامحسین(ع) و دوستانش زیر درخت خرمایی ایستاده بودند. نگاهشان به پیرمرد فقیر افتاد. امامحسین(ع) از دوستانش پرسید: «شما میدانید این مرد چه میگوید؟» دوستان امامحسین(ع) هر یک جوابی دادند. یکی گفت: «میگوید من گرسنهام، به من غذایی دهید.» دیگری گفت: «میگوید من فقیرم به من سکهای دهید.» سومی گفت: «میگوید خدا محتاجتان نکند. به من کمک کنید.» امامحسین(ع) باز هم منتظر ماند. کسی جواب دیگری نداد. امام حسین(ع) فرمود: «او میگوید من پیک و فرستادهی (شما به سوی خداوند هستم) اگر چیزی به من دهید من امروز آن را از شما میگیرم و (بهتر و بیشتر از آن را) روزی دیگر و در جهانی دیگر آنها را به شما پس میدهم.» یاران امام حسین(ع) با تعجب به حرفهای امامحسین(ع) گوش میدادند. انگار همهی آنها به آیهای از قرآن فکر میکردند. آیهای که خدا به دلهایشان انداخته بود. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(1) هرکس (در این جهان) بهاندازهی ذرهای خوبی کند (در آن جهان) آن را میبیند! دوستان امامحسین(ع) حالا هر کدامشان فقط به یک چیز فکر میکردند. هر کدامشان میخواست زودتر از دیگری خود را به آخرین خانه برساند. جایی که پیرمرد فقیر ایستاده و میخواست آنچه را به او میدادند در جهانی دیگر در بهشت به آنها پس دهد. 1- سوره زلزال، آیه 7. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 8 |