تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,014,885 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,661 |
آن مرد مهربان | ||
پوپک | ||
دوره 31، شهریور-مسلسل 362، شهریور 1403، صفحه 3-3 | ||
نوع مقاله: تقویم روزها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76381 | ||
تاریخ دریافت: 12 مهر 1403، تاریخ پذیرش: 12 مهر 1403 | ||
اصل مقاله | ||
تقویم روزها آن مرد مهربان فاطمه بختیاری من و بابابزرگ به پارک رفتیم. رفتم پیش دوستانم و بابابزرگ هم رفت پیش دوستانش. دوستان بابابزرگ مثل خودش پیر بودند. من و ریحانه و ثریا سرسرهبازی، الاگلنگ و تاببازی کردیم؛ اما آنها فقط روی نیمکت پارک نشستند و از مرد مهربانی حرف زدند. وقتی داشتیم قایمباشک میکردم، باران آمد. همه دویدیم توی کلبهی چوبی وسط پارک. ریحانه پرسید: «مریم! تا باران تمام شود چهکار کنیم؟» اما من نمیدانستم چهکار کنیم. بابابزرگ از جیب کتش یک مشت کشمش درآورد: «هر کس میتواند با کشمش یک بازی کند، دستش بالا.» من و دوستانم نمیتوانستیم با کشمش بازی کنیم؛ اما بابابزرگ و دوستانش دستشان بالا رفت. دوست بابابزرگ چند کشمش توی مشتش گذاشت. بعد دستش را پشتش گرفت و گفت: «بگویید کشمش توی کدام دستم است؟» مشتش را جلو آورد. ما نتوانستیم کشمشها را پیدا کنیم؛ اما بابابزرگ زود آن را پیدا کرد و برنده شد. جایزهاش همان کشمشها بود. آنها را به من و دوستانم داد. ما خوردیم. شیرین و خوشمزه بود. بابابزرگ گفت: «یک بازی دیگر. هر کس مدت بیشتری کشمش را سر انگشتش نگه دارد، برنده است.» بابابزرگ کشمش را برداشت؛ اما انگشتان بابابزرگ لرزید و کشمش افتاد. من و ریحانه کشمش را سر انگشتمان گذاشتیم. ریحانه برنده شد. ریحانه با ناراحتی گفت: «بابابزرگم با من بازی نمیکند! میگوید مگر بچهام.» ثریا گفت: «بابابزرگم با من مهربان است ولی با من بازی نمیکند.» بابابزرگ گفت: «اگر آنها بدانند که او همهی بچهها را دوست داشت؛ آن وقت مهربانتر میشوند.» من از بابابزرگ پرسیدم: «او کیست؟» بابابزرگ شروع کرد به قصه گفتن. قصهی پیامبر(ص) که با بچهها بازی میکرد و با آنها مهربان بود. حضرت محمد(ص) همیشه به کودکان سلام میداد و به همه سفارش میکرد با کودکان مهربان باشند. رفتارپر از مهر و محبت پیامبر با نوههای گلش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) برای همه مسلمانان آموزنده است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9 |