تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,014,971 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,679 |
شیر و روباه | ||
پوپک | ||
دوره 31، شهریور-مسلسل 362، شهریور 1403، صفحه 18-19 | ||
نوع مقاله: افسانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76449 | ||
تاریخ دریافت: 24 مهر 1403، تاریخ پذیرش: 24 مهر 1403 | ||
اصل مقاله | ||
شیر و روباه افسانهای از کشور یونان بیژن شهرامی در جنگلی بزرگ و سرسبز شیری زندگی میکرد که پیر و ناتوان شده بود و دیگر نمیتوانست حتی یک خرگوش را شکار کند. او مجبور بود ظهرها که حیوانات برای استراحت به لانههایشان میرفتند از غار محل زندگیاش بیرون بیاید و از تهماندهی غذای جانوران دیگر استفاده کند! این وضع مدتی ادامه پیدا کرد تا اینکه بالأخره یک روز حوصلهاش سر رفت و تصمیم گرفت نقشهای بکشد و مثل روزهایی که جوان بود و شکار تازه میخورد سفرهی رنگینتری برای خودش پهن کند. شیر بعد از مدتی فکر کردن نقشهای کشید. وانمود کرد مریض است و میخواهد چند روزی در غار بماند و استراحت کند. خبر این تصمیم او خیلی زود در تمام جنگل پیچید و حیواناتی که سالها از ترس جانشان جرئت نمیکردند به لانهاش نزدیک شوند، تصمیم گرفتند به دیدنش بروند! از آن روز به بعد حال و روز شیر به کلی تغییر کرد. هر روز حیوانی به دیدنش میرفت و او هم آن را میگرفت و میخورد! مدتی به این شکل گذشت تا اینکه روزی روباهی گذرش به در غار افتاد و به نقشهی شیر پی برد. همانجا ایستاد و گفت: «اینجایی دوست عزیز؟» شیر که وانمود میکرد مریض است آه و نالهکنان پاسخ داد: «بله، اینجا هستم.» روباه گفت: «حالت چهطور است؟» شیر جواب داد: «تعریفی ندارد، حالا چرا نمیآیی تو؟» روباه گفت: «فکر میکنم برای من جایی نباشد؟» شیر با تعجب پرسید: «برای چه؟» روباه خندید و گفت: «از جای پاها معلوم است عدهی زیادی به داخل غار آمده و هنوز بیرون نیامدهاند. پس من میروم و یک روز که سرت خلوتتر بود به دیدنت میآیم!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 7 |