
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,257 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,543 |
ماجراهای قندک و نبات کوچولو | ||
پوپک | ||
دوره 31، آذر 365 سال 1403، آذر 1403، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: خنده منده | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76869 | ||
تاریخ دریافت: 06 بهمن 1403، تاریخ پذیرش: 06 بهمن 1403 | ||
اصل مقاله | ||
ماجراهای قندک و نبات کوچولو سیدناصر هاشمی قندک با خنده آمد به خواهرش گفت: «آبجی دیشب خواب دیدم ماکارونی خوردهام، صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ژاکتی را که مامانم تازه بافته بود نصف شده.» نبات کوچولو حالش بد بود. پدر او را برد پیش دکتر. دکتر به نبات کوچولو گفت: «گاهی حس میکنی که اشتها نداری و نمیتوانی غذا بخوری؟» نبات کوچولو جواب داد: «بله آقای دکتر. درست است.» دکتر پرسید: «چه وقتهایی اینگونه میشوی؟» نبات کوچولو گفت: «پنج دقیقه بعد از اینکه غذایم را تمام میکنم.»
قندک در کوچه بالای درخت بود. پدرش آمد و گفت: «قندک آن بالا چه کار میکنی؟» قندک جواب داد: «دارم توت میخورم.» پدرش خندید و گفت: «ولی اینکه درخت سرو است. توت ندارد.» قندک گفت: «توت توی جیبم است.»
نبات کوچولو دندانش درد میکرد. پدر او را برد دندانپزشکی. دندانپزشک به نبات کوچولو گفت: «دخترم بگو آ آ آ آ.» نبات کوچولو گفت: «ببخشید آ اول یا آ غیر اول؟»
پدر از قندک پرسید: «پسرم امتحان ریاضیات چهطور بود؟» قندک گفت: «یکی از جوابها را غلط نوشتم.» پدرش گفت: «عیبی ندارد. پس بقیهی سؤالها را درست حل کردی؟» قندک جواب داد: «نه، چون اصلاً وقت نکردم به بقیهی سؤالها نگاه کنم.»
معلم در کلاس داشت درس را توضیح میداد: «وقتی که روز قیامت بشود زمین به هم میریزد، طوفان میشود، آب دریاها بالا میآید. کوهها خرد میشوند.» ناگهان قندک از جایش بلند شد و پرسید: «آقا اجازه مدرسهها هم تعطیل میشود؟»
معلم از دانشآموزان خواست که انشایی دربارهی مسابقهی فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند، جز قندک. معلم پرسید: «قندک چرا نمینویسی؟» قندک جواب داد: «نوشتهام.» معلم دفتر او را نگاه کرد. قندک نوشته بود: «به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.»
خانم معلم رو به نبات کوچولو: «نبات خانم بگو ببینم اگر من دوتا تخم مرغ به تو بدهم و دوتا هم خودت بگذاری چندتا میشود؟» نبات کوچولو جواب داد: «خانم اجازه، همان دوتایی که شما دادید، چون من مرغ نیستم که تخمگذار باشم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2 |