
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,320 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
برادر فقیر و برادر ثروتمند | ||
پوپک | ||
دوره 31، آذر 365 سال 1403، آذر 1403، صفحه 16-17 | ||
نوع مقاله: افسانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76872 | ||
تاریخ دریافت: 06 بهمن 1403، تاریخ پذیرش: 06 بهمن 1403 | ||
اصل مقاله | ||
افسانهها برادر فقیر و برادر ثروتمند افسانهای از کشور ترکیه بیژن شهرامی در شهری دو برادر زندگی میکردند که یکی ثروتمند و دیگری فقیر بود. یک روز برادر فقیر سراغ برادر ثروتمند رفت تا از او مقداری پول بگیرد؛ اما دست خالی برگشت، چرا که برادرش خسیس بود و به هیچکسی پولی قرض نمیداد! برادر فقیر ناراحت و غمگین به سمت خانه برگشت؛ اما در بین راه پیرمردی را دید که آسیابی دستی را با خود حمل میکرد. با خودش فکر کرد بهتر است به او کمک کنم تا خدا هم به من کمک کند. او با این فکر به سراغ پیرمرد رفت و او هم پیشنهاد کمکش را قبول کرد؛ اما قبل از راه افتادن، علت غم و اندوهش را پرسید؟ برادر فقیر داستان زندگیاش را برای پیرمرد تعریف کرد و برایش توضیح داد که فردا عید است و برادرش حاضر نشده کمی پول به او بدهد تا با آن برای زن و بچههایش غذایی تهیه کند. پیرمرد لبخندی زد و گفت: «اینکه ناراحتی ندارد، این آسیاب مال تو.» برادر فقیر تشکر کرد و گفت: «ولی گندمی در خانه نداریم که بخواهیم آردش کنیم.» پیرمرد جواب داد: «این آسیاب با بقیهی آسیابها فرق دارد. کافی است آن را بچرخانی تا هر چه بخواهی برایت آماده کند.» برادر فقیر که نمیدانست چه بگوید، آسیاب را گرفت و بعد از خداحافظی با پیرمرد به خانه بازگشت. بچهها با دیدن پدر دورهاش کردند؛ مخصوصاً وقتی فهمیدند آسیابی را به خانه آورده که قرار است آرزوهایشان را برآورده کند... مدتی گذشت و اوضاع زندگی برادر فقیر روزبهروز خوب و خوبتر شد تا جایی که برادر ثروتمند انگشت به دهان ماند و با رفتن به خانهی او تلاش کرد تا از کارش سر در بیاورد. برادر فقیر که حالا حسابی پولدار شده بود فهمید برادرش برای چه کاری به خانهاش آمده است، به همین خاطر اول سیر تا پیاز داستانش را برایش تعریف کرد و بعد آسیاب را به او داد! مرد ثروتمند که باورش نمیشد برادرش اینقدر بخشنده باشد، آسیاب را برداشت و با عجله راه افتاد تا برای همیشه از آنجا برود، راستش میترسید زن برادرش از راه برسد و مانع بردن آسیاب شود. او برای رفتن به آنطرف دریا قایق کوچکی خرید تا همسفری نداشته باشد و رد و نشانی هم از خودش برجا نگذارد. ساعتی بعد او به وسط دریا رسید، دست از پارو زدن کشید تا هم به سادگی برادرش بخندد و هم ناهار بخورد. او همینطور که بقچهاش را باز میکرد متوجه شد با خودش نمک نیاورده است به همین خاطر آسیاب را چرخاند تا از آن نمک بگیرد. آسیاب دستی خیلی زود آرزوی برادر ثروتمند را برآورده کرد و او هم که از خوشحالی در پوستش نمیگنجید شروع کرد به بالا و پایین پریدن! این شادی البته خیلی طول نکشید؛ چرا که آسیاب دستی بیتوجه به التماسهای او به تولید نمک و سنگین کردن قایق ادامه داد. برادر ثروتمند که یادش رفته بود طرز کار آسیاب دستی را بپرسد، به ناچار به درون آب پرید؛ اما قایق و هرچه در آن بود خیلی زود غرق شد و به ته دریا رفت... کسی چه میداند شاید علت شوری آب دریاها و اقیانوسها همان آسیاب دستی باشد که همچنان در ته دریا میچرخد و نمک بیرون میریزد! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2 |