
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,296 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,548 |
نوشته های بچه ها | ||
پوپک | ||
دوره 31، آذر 365 سال 1403، آذر 1403، صفحه 28-29 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2024.76884 | ||
تاریخ دریافت: 09 بهمن 1403، تاریخ پذیرش: 09 بهمن 1403 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان (آثار خوب بچهها) به کوشش: راضیه احمدی محمدطاها خشنود- 9 ساله- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - مرکز 6 شیراز دُمکوچولو، موش را گم کرده بود. او تصمیم گرفت دنبال موشش بگردد. دُم داخل گاراژ را گشت؛ اما موش آنجا نبود. داخل کارتن را گشت؛ ولی موش آنجا نبود. داخل کابینت را گشت؛ ولی موش آنجا هم نبود؛ حتی داخل پیراهن توی کمد هم نبود. دُم به سختی موش را زیر صندلی ماشین پیدا کرد. موش آنجا آرام خوابیده بود. ***
سمانه بشارت نیا 11ساله- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - شهرستان وراوی روزی فیلکوچولو که خیلی خوابآلود بود روی گلها به خواب عمیقی فرو رفت. زنبورها که این صحنه را دیدند خیلی ناراحت شدند و تصمیم گرفتند درس حسابی به فیل بدهند. به دستور ملکهی زنبورها همه آمادهی نیش زدن به فیل شدند. فیل با درد زیادی از خواب بیدار شد و با چشمهای پف کرده به سمت چشمه دوید. بعد که حسابی حالش جا آمد فهمید که به چه علت زنبورها به او حمله کردهاند. به ملکهی زنبورها قول داد که دیگر روی گلها نخوابد و برای جبران این کارش، خرطومش را پراز آب کرد و به سمت گلها دوید و تصمیم گرفت هر روز به آنها آب برساند. حیوانات جنگل به او لقب فیل آبپاش دادند و فیل کوچولوی قصهی ما از همیشه خوشحالتر بود. ***
یاسمن عزیزی 10 ساله- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - شهرستان داراب شهری زیر دریا در یک دریای دورافتاده شهری بود به نام ماهیشهر. در این شهر ماهیهای زیادی آنجا زندگی میکردند. روزی در این شهر یک جشن زیبا برپا شد. این جشن، عروسی عروس دریایی بود. عروس دریایی ماهی بادکنکی را برای عروسیاش دعوت کرد و گفت: «تو میخواهی چیدمان عروسی را انجام بدهی؟» بعد از اینکه کار ماهی بادکنکی تمام شد، عروس دریایی گفت: «حالا به رستوران سفرهماهی برو و از او بخواه تا تشریفات شام را آماده کند.» بعد اسب ماهی آمد تا داوطلبانه مهمانها را از اینطرف شهر دریایی به آنطرف شهر ببرد. وقتی مهمانان وارد سالن شدند از این تشریفات خیلی خوشحال شدند. بعد از این عروسی، عروس دریایی خوشبخت و خوشحال بود.
سوگند سادات موسوی- 9 ساله- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - شهرستان صفاشهر مادرم قرمز است مثل گل رز باغچهی خانهیمان پدرم بنفش است مثل تمشکهای شیرین جنگل مادربزرگم رنگارنگ است مثل رنگینکمان عمهام سفید است مثل کشکهای ترش و خوشمزه داییام آبی است مثل آسمان بیپایان پدربزرگم سفید است مثل گلهای بهارنارنج | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2 |