
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,427 |
تعداد مقالات | 34,796 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,501,932 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,920,737 |
یک گرگ کم است | ||
پوپک | ||
دوره 31، بهمن ماه مسلسل358-1403 - شماره پیاپی 368، بهمن 1403، صفحه 14-17 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2025.77116 | ||
تاریخ دریافت: 14 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 14 اسفند 1403 | ||
اصل مقاله | ||
داستان یک گرگ کم است راضیه احمدی وقتی خالهپیرزن میخواست سوار کدو بشود، آهنگ غمگینی شنید. خالهپیرزن پشت سنگ، گرگ طبلزن را دید که با ناراحتی آواز میخواند. خاله کدو را جلو کشید و پرسید: - چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ گرگ اشکهایش را پاک کرد و جواب داد: - آدمها، یک شهر وسط جنگل درست کردهاند. خانوادهام در جنگل آنطرف شهر هستند. خیلی وقت است آنها را ندیدهام. خالهپیرزن گوشهی روسریاش را گره زد و گفت: «خدا بزرگ است، حتماً راه حلی وجود دارد.» بعد کمی به گرگ و کمی به کدو نگاه کرد و گفت: - فهمیدم! تو به جای من برو داخل کدو. گرگ با خوشحالی جواب داد: - یعنی میتوانم با خیال راحت از شهر عبور کنم؟ خالهپیرزن خندید و گفت: - بله! با خیال راحت. گرگ دست و پاهایش را جمع کرد و به همراه طبل داخل کدو رفت. خالهپیرزن کدو را به جلو هل داد و گفت: - برو به سلامت! کدو قل خورد و قل خورد. رفت و رفت تا به شکارچی رسید. شکارچی تفنگش را روی زمین گذاشت. با پا کدو را نگه داشت و گفت: - کدو کدو قلقلهزن ندیدی یه گرگ طبلزن؟ گرگ پوزهاش را جمع کرد و گفت: - نه ندیدم، هلم بده، قلم بده، باید برم. شکارچی کدو را به جلو قل داد و گفت: - برو به سلامت! کدو قلقلهزن از شکارچی خداحافظی کرد و وارد خیابان اصلی شهر شد. به اولین چهارراه که رسید پشت چراغ قرمز ایستاد. از کنار یک مدرسه و پل هوایی عبور کرد تا به سیرک آقای قهرمانی رسید. رئیس سیرک کدو را نگه داشت و گفت: - ما برای نمایش به یک گرگ طبلزن نیاز داریم. کدو کدو قلقلهزن ندیدی یه گرگ طبلزن؟ گرگ با صدای نازک جواب داد: - نه ندیدم. هلم بده، قلم بده، باید برم. آقای رئیس، کدو را قل داد و گفت: - برو به سلامت! کدو از رئیس سیرک خداحافظی کرد و به سمت راست پیچید. از کنار ورزشگاه عبور کرد و یک سه راهی را به سمت چپ قل خورد تا به باغ وحش رسید. رئیس باغ وحش کدو را نگه اشت. به ساعتش نگاه کرد و گفت: - یکی از قفسهای ما خالی است. کدو کدو قلقلهزن ندیدی یه گرگ طبلزن؟ گرگ جواب داد: - نه ندیدم. هلم بده، قلم بده، باید برم. رئیس سیرک کدو را به جلو هل داد و گفت: - برو به سلامت! کدو به سمت جادهی بیرون از شهر قل خورد. از کنار تابلوی سفرتان بیخطر گذشت و جلوی جنگل ایستاد. گرگ از سوراخ کدو بیرون آمد و به سمت جنگل رفت. پنجههایش را روی طبل کشید و شروع به آواز خواندن کرد. ناگهان از بین بوتهها گرگ کوچولویی بیرون پرید و فریاد زد: - دلم برایت تنگ شده بود بابا طبلزن. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5 |