تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,070 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,019 |
آموزش جامعهنگر | ||
حوزه | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 150، بهمن 1387، صفحه 3-18 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 23 آذر 1394، تاریخ پذیرش: 23 آذر 1394 | ||
اصل مقاله | ||
رسول اسلام (ص) گام در مسجد نهاد. شمار مسلمانان در پرتو تلاش و جهاد مؤمنان فزونى یافته بود. پیامبر خدا(ص) نگاهى گرم به گوشه و کنار مسجد انداخت. گروهى را در حال عبادت و راز و نیاز با خدا یافت و جمعى را در گوشهاى دیگر مشغول گفتوگوى علمى و فراگیرى معارف دین مشاهده کرد. آخرین فرستاده خدا به سوى خلق، سرى به علامت رضایت و خوشنودى تکان داد و سپس فرمود: هر دو گروه به نیکى ره مىپویند و هر دو به خیرند. برخى مسلمانان حاضر در مسجد، که مجذوب سیما و حضور رسول خدا(ص) شده بودند، منتظر ماندند تا ببینند، آن حضرت به کدام گروه خواهد پیوست و چه خواهد کرد. همچنان که مىنگریستند، پیامبر اعظم(ص) به جمع دانشیان پیوست، در میان آنان نشست و فرمود: »بالتعلیم اُرسِلتُ»1 جملهاى بس فشرده و کوتاه و با این حال، بسى فاخر و آموزنده. تعلیم و تربیت، در نص کلام وحى نیز از بلندترین اهداف و وظایف رسولان الهى و بویژه پیامبر خاتم معرفى شده است. »هوالذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلّمهم الکتاب والحکمة... »2 اوست که در میان مردمى نافرهیخته )درس ناخوانده( هم از خودشان، پیامبرى فرستاد، که سخنان او را برایشان بر مىخواند و پاکشان مىکند و نامه و اندرزشان مىآموزد و هر آینه پیش از این، در گمراهى آشکار بودند. بنابراین، گرچه نخستین کلام انبیاى الهى، به گواهى قرآن، در همه اعصار دعوت به عبادت و بندگى خداى متعال بوده است. و اگرچه حاصل ایمان و دیندارى، حضور دائمى یاد خدا در جان آدمى و رکوع و سجود و خشوع در برابر پروردگار هستى است. امّا با این همه، برترین رسول الهى و پیشواى بىچون و چراى اهل ایمان، خارج از وقت اختصاصى فریضهها، میدان تعلیم و تعلم، مذاکره علمى و آموزشى معارف الهى و حکمتها و راه و رسم زندگى را بر انزوا، مناجاتها و راز و نیازهاى فردى برترى مىدهد و وظیفه برتر و اصلى خود را آموزش دادن مىداند. گاه تکرار بدیهیات نیز ضرورى مىنماید و آن زمانى است که روزمرّگى و تکرار و انس به سنتها و جریانها، غالب و باعث غفلت از بدیهیات شده است! مطالبى که در سطرهاى پیشین آمد، بر هیچ یک از دانشیان حوزه - چه رسد به مدرسان و مجتهدان بلند پایه آن - پنهان نیست. امّا حوزه علمیه، که در طول قرنها، به تدریج و طى شرایط و تنگناهاى مختلف اجتماعى و تاریخى شکل گرفته است، اگر بنا بود امروز با منشورى که رسول خدا براى مبلغان دین و وارثان انبیا ترسیم کرده است، پىریزى شود، چیزى جز این بود، که هست!3 ممکن است این سخن نیز بر حوزویان گران آید و گمان کنند که این قلم، چشم بر فضاى عمومى حوزه بسته است و آمد و شد مداوم طلاب را به مَدرَسها مدرسهها و کتابخانهها و مراکز پژوهشى نمىبیند! بلى! جاى انکار ندارد که بیشتر حوزویان در تکاپوى درس و بحث و گفتن و نوشتن هستند، ولى پرسش این است که مدار، معیار، هدف و غایت این تلاشها چیست، آیا هدفِ آموزشى، جهت آموزشى، مخاطب تعلیم و تعلّم، نیاز کمّى و کیفى مخاطبان حوزه، شیوههاى آموزشى و مواد آن در نظام حوزه تعریف شده است؟ آیا حوزه به عنوان بزرگترین مرکز آموزشى معارفِ دین که تعلیم مىدهد تا معلمانى براى جامعه اسلامى و تودههاى مسلمان بپروراند، برنامه تعریف شده آموزشى دارد. آیا این برنامه الزامهایى را براى دانشپژوهان و حوزویان درنظر گرفته است! پاسخى که خواهیم شنید این است که: بلى، حوزه دیروز و امروز متولیانى داشته است، در گذشته مقاطع تحصیلى به سطح و خارج تقسیم مىشده است، در مقطع سطح ادبیات و معانى و بیان و منطق و اصول و فقه، درسهایى بوده که باید حوزویان فرا مىگرفتهاند و امروز نیز برنامهها دقیقتر شده است، اگرچه مواد و منابع، همان مواد پیشین است; اما عناوین و سطحبندیها قدرى مشخصتر شده و پایههاى: یک، دو، سه و... یا سطح یک، دو، سه و چهار شکل گرفته است! حوزه امروز حتى داراى گرایشهاى تخصصى نیز هست و رشتههاى تخصّصى تبلیغ، کلام، فلسفه، اقتصاد اسلامى، جامعهشناسى و علوم سیاسى در آن تأسیس شده است. بلى، همه اینها هست و بهجا و ضرورى هم هست، امّا آنچه نبوده و هنوز هم نیست، آموزش جامعه نگر است!
ویژگیهاى آموزش جامعه نگر وقتى که عنوان آموزش مطرح مىشود، به سرعت این سوال رخ مىنماید که آموزش چه چیزى، به چه کسى و براى چه هدفى؟ اینکه حوزههاى علمى چه چیزى را مىخواهند آموزش دهند، به نظر مىرسد چندان مبهم و نیازمند تعریف نباشد; زیرا روشن است که رسالت و وظیفه اصلى حوزههاى دینى، آموزش علوم، معارف و متون دینى به کسانى است که به انگیزه فراگیرى همان علوم و متون وارد این مجموعه علمى شدهاند! اگر کسى گمان کند که این مقدار از آگاهى نسبت به موضوع آموزش حوزهها، دردى را درمان مىکند، بسى سادهاندیش است و اهمیت پرسش را درنیافته است. اینکه گفته شود موضوع تعلیم و تعلم در حوزههاى علمیه، مباحث دینى است، مثل این است که گفته شود موضوع تعلیم و تعلّم در دانشگاههاى علوم تجربى، علوم تجربى است. آیا این تعریف مىتواند مبناى روشنى براى شکلگیرى و طراحى یک مجموعه کارآمد علمى و آموزشى باشد، یا اینکه، این تازه اول تأمل و تحقیق و بررسى است که اساساً چه نوع مباحثى در قلمرو علوم دینى4 مىگنجد و هر بحث و موضوع تا چه مرحلهاى باید آموزش داده شود. آیا علوم دینى قرآن محورند یا حدیث محورند یا عقل محور و فلسفه محورند یا محور اصلى همه آنها فقه الاحکام است. تعریف دیروز و تا حد زیادى امروز حوزهها این است که اوج رشد و شکوفایى دانش حوزه و تبلور آن در فقه الاحکام است. فقیه یعنى کسى که بتواند احکام فرعیه را از اصول و منابع شرعى، براساس معیارهاى علمى استنباط، به دست آورد و بگوید چه چیز حلال و چه چیز حرام است، چه چیز پاک و چه چیز نجس است و باید نماز را چگونه خواند و روزه را چگونه گرفت و در نهایت، خمس و زکات به چه چیزهایى تعلّق مىگیرد! به همین دلیل، والاترین مرتبه حوزههاى علمیه، مرتبه رسیدن به اجتهاد در فقه الاحکام است و شاخصترین نمادِ رشدیافتگى یک عالم حوزوى، حاشیه بر عروةالوثقى و ارائه رساله عملیه است. در این تعریف، دین، یعنى فقه الاحکام و رسالت اصلى پیامبر، یعنى آموزش دادن واجب و حرام و بس. عالمان و فقیهان حوزه، در مقام بحث و موعظه و خطابه، دین را بسى گستردهتر و کارسازتر از این تعریف مىکنند، اما در مقام عمل، آنچه اعتبار به شمار مىآید، نه فقه الاخلاق و فقه القرآن و فقه الکلام و فقه الاقتصاد و فقه المعرفه است که باز هم فقه الاحکام الفرعیه است. به همین دلیل است که با گذشت سالهاى متمادى از شکلگیرى مدیریت حوزههاى علمیه، کار تحول و برنامهریزى، به کندى و دشوارى هرچه تمام پیش مىرود، زیرا چهرههاى معتبر فقه الاحکامى حوزه، به خروج حوزهها از این زاویه و گام نهادن جدى در فضاهاى موردنیاز نسل مخاطب، رضایت نمىدهند، بلکه به این تحول و تغییر اعتقاد ندارند.
آموزش براى چه کسى؟ دومین پرسش مهم پیش روى یک نظام آموزشى - تربیتى این است که موضوع مورد آموزش، براى چه کسى و در چه سطحى به اجرا درخواهد آمد. برخلاف آزمونهاى ورودى حوزه، هنوز که هنوز است درهاى حوزه به صورت رسمى و غیررسمى بر روى هر نیرویى که اراده کند وارد حوزه شود باز است. مشکل این واقعیت تلخ، علاوه بر تهدیدهاى امنیتى حوزه در آینده و امکان نفوذ عناصر شناخته نشده یا فاقد هویت جدى علمى و فرهنگى، این است که از این طریق برخى از پایینترین استعدادها، که مجالى در سایر میدانهاى علمى و عملى نیافتهاند، وارد نظام حوزه شده و با حضور و منش خود، چهره علمى حوزه را مخدوش کرده و به صورت عناصر باطل، ناکارآمد، سطحىنگر و بىدانش، انگل و بىخاصیت در سطح جامعه عرض اندام کرده و سیماى روحانیت را در نگاه توده مردم - بویژه نسل جوان و تحصیل کرده - مخدوش مىکنند و یا در نهایت به صورت رسوبهاى بىخاصیت و دست و پاگیر در داخل حوزهها باقى مانده و با امرار معاش از شهریه اندک و گاه تکدى روزگار مىگذرانند و سیاهى لشگر برخى بیوت مىشوند. اى کاش، آنان که خواسته یا ناخواسته بر مدیریت حوزهها اثر مىگذارند و یا جلوى برخى اصلاحات را مىگیرند، از آفات و پیامدهاى سنگین این بىضابطگى خبر داشتند و در نتیجه احساس مسؤولیت مىکردند. گذشته از این مشکل، باید یادآور شد که چون در حوزه جامعهنگرى صورت نگرفته است، و ما به طور دقیق نمىدانیم که چند نیروى مبلغ یا محقق یا معلم و استاد و نویسنده و هنرشناس و اقتصاددان و جامعهشناس و... لازم داریم و باید براى چه سطح از نیاز اجتماعى نیرو آموزش دهیم و تربیت کنیم، نمىدانیم چه شمار طلبه با چه سطحى از استعداد فراگیرى و کارآمدى باید جذب شوند و درچه زمینههایى و تا چه میزان آموزش باید ببینند. به دلیل نداشتن همین شناخت و برنامهریزى است که امروز پس از سى سال که از شکلگیرى نظام اسلامى سپرى شده است، هنوز درسهاى معارف اسلامى در دانشگاههاى کشور، از نیروى لازم براى تدریس برخوردار نیست و این ظرفیت عظیم که بالاترین ظرفیت آموزش معرفت دینى در سطح تحصیل کردگان و جوانان دانشپذیر جامعه است، آنگونه که باید مورد استفاده قرار نمىگیرد و بخشهاى درخور توجهى از آن به هدر مىرود و یا به بازدهى اندک مىرسد، در حالى که ما در حوزه همچنان دلخوشِ اعزام طلاب به شهرها و روستاهاى دور افتاده و تشکیل مجالس وعظ و خطابه، با جمعیتهاى اندک و انگشتشمار هستیم که البته کارى است مورد نیاز، اما آن را هم، که بیشترین همّ و غمّمان است، نتوانستهایم به درستى سامان بدهیم و با برنامهریزى دقیق و سامان مندانه از نیروهاى قوى، درس خوانده، فهیم و آشناى به مبانى دینى و آگاه از مسائل سیاسى و اجتماعى، در ارشاد مردمان شهر و روستا، بهره ببریم و نیز نتوانستهایم تمام مردم مشتاق دور و نزدیک را از یک پوشش تبلیغى مناسب، بهرهمند سازیم و به آنان آگاهى بدهیم، و با دانش و فرهنگ دینى آشناىشان سازیم که این حق آنهاست.5 بارى، امروزه، حوزهها به مغزهاى متفکر و برنامهریز ارشادگرى و هدایتگرى و پاسخگویى نیاز دارند که چسان نیرو خوش فکر، روشناندیش، برخوردار از اندیشههاى ناب، براى عرصههاى گوناگون تبلیغى تربیت شوند و چگونه از زمینههاى موجود براى نشر حقایق دینى، استفاده گردد. نمىشود سلیقهاى، دیمى و گترهاى عمل کرد که نتیجه آن، همان خواهد بود که هست. حوزه هنوز اعتقادى به بهرهگیرى از ظرفیتهاى هنرى ندارد تا استعدادهاى هنرى را جذب خود کند و پیام دین را در قالب ابزارها و امکانات نوین هنرى به جامعه مخاطبان عرضه کند. و اینگونه است که صحنه هنر از اندیشه و باور و روح دینى فقیر مىشود و به وسیله ما حوزویان مورد انتقاد شدید قرار مىگیرد. ما یاد گرفتهایم که نقد کنیم و ایرادها را برشماریم، گویى وظیفهاى در جهت ساختن و آموزش دادن و تولید کردن نیروها براى ساحتهاى نوین تمدن جدید نداریم. حوزه ما، چون دانشگاه ما، امروز پذیراى صدها و هزاران طلبه و دانشجوى خارجى از کشورهاى مختلف جهان است، ولى در هر دو ساحت براى این نیروها برنامهریزى خاصى نشده است و همان مواد و آموزشهایى که به نیروهاى بومى داده مىشود به آنان نیز ارائه مىگردد. این موضوع شاید در آموزشهاى دانشگاهى، چندان شگفت ننماید; زیرا به هرحال پزشکى یا روانشناسى یا علوم ریاضى و مهندسى در ایران و غیر ایران فرق چندانى، شاید نداشته باشد، اما مخاطبنگر نبودن آموزشهاى حوزه، مشکلات جدى را براى طلاب خارجى در پى دارد. طلبهاى که از پاکستان، هند، افغانستان و... به ایران آمده و تحصیل مىکند; ظرفیتها، نیازها و آموزشهایى که باید ببیند، با طلبهاى که از آذربایجان، قزاقستان، چین، آفریقا و اروپا آمده است، هریک با دیگرى متفاوت است. آموزشهاى ناقص و ناکارآمدى که به این نیروها داده مىشود، وقتى خود را نمایان مىسازند که این عناصر به محیط هاى خود بازگردند و ابزار و امکانات و دانشهاى لازم براى تأثیرگذارى بر جامعه خود را نداشته باشند و نتوانند در محیط خود به جایگاه قابل قبول اجتماعى راه یابند و به صورت عناصر ناکارآمد و یا سرخورده جلوه کنند. این مشکل در دانشگاهها به شکل دیگرى براى دانشجویان خارجى مطرح است و آن این است که دانشجویان خارجى در تعامل فرهنگى با دانشجویان ایرانى و تطبیق میان آنچه از ایران انقلابى و دینى تصور مىکردهاند، با آنچه از نزدیک تجربه مىکنند گرفتار سردرگمى و بدبینى مىشوند و به شکلهاى گوناگون از منش و شخصیت و فضاهاى آموزشى و فرهنگى ما زده مىشوند و گاه در شمار نیروهاى منتقد و مخالف درمىآیند.
آموزش به چه هدفى و براى چه جامعهاى چه بسا موضوع اصل این نوشته، همین عنوان بود، ولى چنان که شاهد بودید، این موضوع به طور جدى بر سایر مسائل آموزشى تأثیر مىگذارد، زیرا در بسیارى از موارد، تا جامعه هدف و مخاطبان اصلى و نهایى آموزشى تعریف نشود، نه جذب طلبه و معیارهاى آن به درستى شناخته مىشود و نه موادى که باید به طلبهها آموزش داد و نه سطح آموزشى و جهت و گرایش آن. بزرگترین انتقاد به نظام آموزشى گذشته و حال حوزهها این است که این آموزش، متناسب با جامعهاى نیست که در نهایت حوزویان باید دانش و کارآمدیهایى که کسب کردهاند، تقدیم آنان نمایند. آنچه به صورت رسمى و جدى در حوزهها معمول است فرقى با پنجاه سال قبل ندارد و اگر مؤسسات تخصصى در زمینههاى علوم قرآن، تاریخ، فلسفه و کلام، اقتصاد و حقوق شکل گرفته است، جنبه فرعى و جانبى دارد و طلبه از آغاز با یک جهتگیرى و جهتیابى و استعدادشناسى دقیق وارد آن حوزهها نشده است و ارتباط این توانمندیهاى به دست آمده، با میدانهاى علمى اجتماعى نیز تعریف نشده است و مباحثى چون اقتصاد، فارغ از نیازهاى عملى و پژوهشى و کارکردى نظام، دنبال شده است. به هرحال، حوزههاى علمیه روزى باید آموزشهاى خود را کاملاً با نیازهاى گسترده و متنوع جامعه مخاطب هماهنگ کنند و براساس این شناخت، به جذب و آموزش و اعزام نیروها اقدام نمایند و از حرکت مبتنى بر حدس و گمان در ساحَتِ رشتههاى تخصصى علوم دینى و آموزشهاى فقهى و اصولى و فعالیتهاى تبلیغى پرهیز کنند و با شناخت و بصیرت لازم مبتنى بر آمار به تصمیمگیرى بنشینند. در پایان یادکرد این نکته دور از اهمیت نخواهد بود که آفت فاصله داشتن آموزش با نیازهاى جامعه و کاربردى نبودن آموزشها در صحنه زندگى عملى، مشکلى است که نظام آموزشى دانشگاهى ما نیز به آن مبتلاست و یکى از دلایل ناکارآمدى پایاننامهها و سردرگمى فارغالتحصیلان دانشگاه براى کاریابى و فعال شدن در زمینه گرایشهاى تحصیلى خود، به این موضوع باز مىگردد. اگر مىبینیم که حجم بالاى دانشجویان دانشگاه و ارائه میلیونها ساعت واحد درسى، به تولید اندکى از علم و نظریهپردازى مىانجامد و دانشگاهها در بخشهاى زیادى جز رشتههاى تجربى و علمى که ناگزیرند در ساحت عینیت و عمل آموزش را دنبال کنند، در بقیه زمینهها به دبیرستان شبیهترند تا دانشگاه و دلیل آن، فاصله عمیق میان نیازهاى واقعى جامعه و آموزشهایى است که برگرفته از الگوهاى غربى نیم قرن، بلکه یک قرن قبل اروپا و آمریکاست، بدون اینکه بومى شده باشد و یا همپاى زمان، تغییرها و تحولات لازم را پیدا کرده باشد. بنابراین، ایستایى در الگوى آموزشى و نگرانى و سستى در امر تحول و تغییر و دلبستگى به روشهاى سنتى، بیش از آنکه بلایى حوزوى یا دانشگاهى باشد، مشکلى فرهنگى و ملى است که باید مصلحان اجتماعى به درمان آن در هر دو ساحَت بیندیشند و جلو هرز رفتن نیروها، امکانات و فرصتها را بگیرند. ولى براستى چه نهاد یا سازمان و یا مجموعهاى این کار را بر عهده دارد و دنبال مىکند! احمد ترابى پىنوشتها: آ. »خرج رسول اللّه، فاذا فى المسجد مجلسان: مجلس یتفقهون، ومجلس یدعون اللّه ویسألونه. فقال کِلاَ المجلسین الى خیر. أمّا هولاء فیدعون اللّه، وامّا هؤلاء فیتعلَّمون ویفقهون الجاهل. هؤلاء افضل، بالتّعلیم اُرسِلتُ. ثم قعد معهم. » منیة المرید/13، الحیات، ج 35 - 34 / 1. رسول خدا(ص) از خانه بیرون آمد، دید در مسجد دو گروه هستند و هریک از آن دو گروه، به کارى مشغول است: گروهى به بحث و بررسى در باب دین وقت خویش را ویژه ساخته بودند و گروهى به راز و نیاز با خداى خویش مشغول بودند. فرمود: هر دو گروه به سوى نیکى و کار خیر در حرکتاند. آن گروه، خدا را مىخوانند و آن گروه مىآموزند و به کسانى که نمىدانند، مىفهمانند. آنان که مىآموزند و به دیگران مىفهمانند، برترند. من براى آموزاندن برانگیخته شدهام. آنگاه در کنار کسانى به بحث و کندوکاو در دین مشغول بودند، نشست. 2. سوره جمعه، آیه2. 3. بىگمان اگر حوزه به انبوه آیات و روایات در این باب توجه مىکرد و آنها را به درستى و با برنامهریزى دقیق و همهسویه، سرلوحه کار و برنامه خویش قرار مىداد، غیر از این بود که هست و نیز جامعه شیعى غیر از این بود که هست. جامعه شیعى، پیوندى ناگسستنى و بسیار ژرف با حوزههاى علمیه و عالمان و روحانیان خود دارد و این نهاد مقدس و برآمدگان از آن را، اسوه خود مىانگارد و تلاش مىورزد با اسوه قرار دادن آنها، به حرکتهاى خود جهت و معنى ببخشد، از اینکه مىبینیم عقبمانده و در عرصه و ساحت علم، طلایهدارى نمىکند، از این روست که اسوه او امروزه از میاندارى برکنار است و در عرصههاى گوناگون حضور بنیادین، نقش آفرین و جهتدهنده ندارد. اما با این همه تأکیدهاى قرآن و سیره روشن و سخنان روشنگر رسول گرامى اسلام و ائمه اطهار، حوزههاى شیعى، طلایهدار دانشهاى موردنیاز نیستند، دردى سخت و بیمارى است مزمن که مصلحان و طبیبان دوار، باید به درمان آن برخیزند وگرنه موجب هلاکت و افول آن خواهد شد. شهید مطهرى از مصلحانى بود که به درمان این درد برخاست و راههایى را براى درمان نمود که امروزه جا دارد در فضاى عطرآگین نظام مقدس جمهورى اسلامى، زعماى حوزه بدانها توجه جدى بکنند. وى، درباره اینکه چرا و به چه علتها و سببهایى فریضه علم متروک مانده و شناخته نشده است و این دستور مهم و حیاتى، به جز در قرنهایى که اسلام پرچمدار علم و فرهنگ و تمدن بود و نهضت علمى عظیم و کمنظیرى پدید آورد ، اجرا نشد و به حقیقت نپیوست، مطالب بس مهم و راهگشایى را ذکر مىکند و سپس مىافزاید: »بعضى علتهاى دیگرى ذکر مىکنند. مدعى هستند که: علت اینکه دستورهاى اسلام راجع به علم، زمین خورده، این بود که حسابى از جایى برداشته شد و به جاى دیگر گذاشته شد. و به تعبیر دیگر، اعتبارى از حسابى برداشته شد و به حساب دیگر ریخته شد. مثل اینکه کسى در بانک حسابى داشته باشد و دولت اعتبارى براى آن حساب باز کند و بعد بیایند این اعتباررا از آن حساب بردارند و به پاى حساب دیگر بریزند. این دسته مىگویند علت اینکه دستورهاى اسلام در باب علم، زمین خورد این بود که آنچه اسلام به حساب علم و تشویق عموم به تعلیم و باسواد شدن و فضیلت علم گفته بود، همه به حساب عالم و تشویق به احترام و دستبوسى و فضیلت عالم گذاشته شد و مردم به جاى اینکه توجه پیدا کنند که خودشان سواد پیدا کنند و تا حدّى که مقدورات خودشان و فرزندانشان باسواد و عالم شوند، توجهشان معطوف شد به اینکه اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به علما کسب کنند. نتیجه همین شد که هست. این مطلب، تا اندازهاى درست است. زیرا هرچند علما و محققین اسلامى، همچون تحریفى را مرتکب نشدهاند، ولى در نوشتههاى سطحى و سادهاى که به دست مردم رسیده و در منابر و مواعظ معمولى، منطق همان بوده. اتفاقاً سر و کار مردم، با همین نوشتهها و همین منابر و مواعظ بوده، نه گفتار فلان محقق که در فلان کتاب علمى خود، از این موضوع بحث کرده است. در بیانات برخى علماى اسلامى هم، اگرچه آن انحراف که ذکر شد نیست، ولى یک نوع جمود و انحراف دیگرى، کم و بیش دیده مىشود که البته آن هم، در کُند کردن تیغِ فرمانهاى اسلام درباره علم، تأثیر داشته است و آن انحراف این است که هر دسته و طبقه و صنفى از علماى اسلام، محکم چسبیدهاند که مقصودِ رسول اکرم(ص) از آن علمى که فرموده »فریضه» است، همان علمى است که ما داریم. اخیراً در کتابِ محجة البیضاء مرحوم فیض به کلامِ جامعى در این زمینه برخوردم که على الظاهر، ایشان هم این کلام را از غزالى نقل کردهاند. غزالى مىگوید: علماى اسلام، در تفسیر این حدیث، تقریباً بیست فرقه شدهاند و هر فرقهاى، اهل علم و فنى بودهاند. گفتهاند: مقصود این حدیث، همان علم و فن ما است. متکلمین گفتهاند: مقصود پیغمبر از جمله: »طلبُ العلم فریضةُ على کلِّ مسلمً» علم کلام است; زیرا علم کلام، علمِ اصول دین است. علماى اخلاق گفتهاند که مقصود علم اخلاق است که آدمى بداند منجیات چیست و مهلکات چیست؟ فقها گفتهاند که مقصود علم احکام است که لازم است هرکسى، یا مجتهد باشد و یا از مجتهدى تقلید کند. مفسرین گفتهاند که مقصود علم تفسیر است، زیرا تفسیر، علم به کتاب اللّه است. محدثین گفتهاند: مقصود علم حدیث و روایت است، چون همه چیز، حتى قرآن را از روى احادیث باید فهمید. متصوفه گفتهاند، مقصود علم سیر و سلوک و مقامات نفس است و همین طور.... بعد، خود او بیانى دارد که گرچه کاملاً جامع نیست، ولى نسبتاً جامع الاطرافتر است. خلاصه این است که مقصود پیغمبر(ص)، هیچکدام از اینها انحصاراً نیست. اگر مقصود پیغمبر(ص) خصوص یکى از این رشتهها بود، تصریح مىکرد که مثلاً علم کلام است. یا اخلاق، یا تفسیر، یا فقه، یا حدیث است. باید دید از نظر اسلام، چه چیزى لازم و واجب است، به وجوب عینى، یا وجوب کفایى. و اگر راه انجام آن تکلیف، تحصیل علم و یاد گرفتن است، باید گفت، تحصیل آن علم، واجب و لازم است. » ده گفتار / 141 - 139، صدرا، 61. 4. شهید مرتضى مطهرى درباره علوم دینى و غیردینى، مىگوید: »اصطلاحى شده که ما بعضى از علوم را، علوم دینى و بعضى را علوم غیردینى بخوانیم. علوم دینى، یعنى علومى که مستقیماً مربوط به مسائل اعتقادى، یا اخلاقى، یا عملى دین است و یا علومى که مقدمه یادگرفتن معارف، یا دستورها و احکام دین است، از قبیل ادبیات عرب، یا منطق. ممکن است بعضى این طور خیال کنند که سایر علوم، به کلى، از دین بیگانهاند و هرچه در اسلام درباره فضیلت علم و اجر و ثواب تحصیل علم، گفته شده، منحصر است به آنچه که اصطلاحاً علوم دینى گفته مىشود. یا اگر پیغمبر اکرم(ص) علم را فریضه خوانده، منحصراً مقصود همین علومى است که اصطلاحاً علوم دینى خوانده مىشود. حقیقت این است که این، اصطلاحى بیش نیست. از یک نظر علوم دینى منحصر است به همان متون اولیه دینى، یعنى خود قرآن کریم و متن سنت پیغمبر، یا اوصیاى آن حضرت. در صدر اسلام هم که هنوز مردم به خود اسلام آشنا نبودند، بر همه واجب و لازم بود که قبل از هر چیز، همین متون اولیه را یاد بگیرند. در آن وقت، هیچ علمى، نه کلام، نه فقه و نه اصول و نه منطق و نه تاریخ اسلام و نه علم دیگر، وجود نداشت. این که در حدیثى نقل شده که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: »انما العلمُ ثلاثة: آیهُ محکمه وفریضة عادلة وسنة قائمة. » که خلاصهاش این است یاد گرفتن آیات قرآن و فراگرفتن حدیث پیغمبر، ناظر به تکلیف و وضع آن روز مسلمین است، ولى بعداً مسلمین با آن متون اولیه، که به منزله قانون اساسى اسلام است ،آشنا شدند و به حکم فرمان قرآن و حدیث پیغمبر، علم را مطلقاً به عنوان یک فریضه مسلم شناختند و تدریجاً علومى مدون شد و به وجود آمد. لهذا از نظر دیگر، هر علمى که به حال مسلمین مفید باشد و گرهى از کار مسلمین باز کند، آن علم، فریضه دینى و علم دینى است. ما چرا نحو و صرف و لغت عرب را علوم دینى مىدانیم، آیا جز از این راه است که نفع و فادیدهاى را دربر دارد که موافق با منظور اسلام است؟ به چه مناسبت ما اشعار عشقى امرؤالقیس و اشعار خمرى ابونواس را به عنوان تحصیل علوم دینى یاد مىگیریم؟ البته براى اینکه ما را در فهم زبان قرآن کمک مىکند. پس هر علمى که به حالِ اسلام و مسلمین نافع است و براى آنها لازم است، آن را باید از علوم دینى شمرد. و اگر کسى خلوص نیت داشته باشد و براى خدمت به اسلام و مسلمین، آن علم را تحصیل کند، شمول اجر و ثوابهایى که در تحصیل علم گفته شده، هست. مشمول این حدیث است که: »واَنّ الملائکة لتضعُ اجنحتها لطالب العلم» فرشتگان، زیر پاى طالبان علم، پر مىنهند. اما، اگر خلوص نیت در کار نباشد، تحصیل هیچ علمى ولو یاد گرفتن آیات قرآن باشد، اجر و ثوابى ندارد. اساساً، این تقسیم درستى نیست که ما علوم را به دو رشته تقسیم کنیم: علوم دینى و علوم غیردینى، تا این توهم براى بعضى پیش بیاید که علومى، که اصطلاحاً علوم غیردینى نامیده مىشوند، از اسلام بیگانهاند. جامعیت و خاتمیت اسلام، اقتضاد مىکند که هر علم مفید و نافعى را که براى جامعه اسلامى لازم و ضرورى است، علم دینى بخوانیم. » همان / 147 - 145. 5. براى درمان این درد مزمن و ریشهکن کردنِ این آفت که شمارى در لباس دین به رهزنى مىپردازند و یا با عاطل و باطل بودن و ناکارامدى و زندگى انگلوار خود، چهره کریه و مشمئز کنندهاى از روحانیت به نمایش مىگذارند، شهید بهشتى، اینگونه راهحلّ مىدهد: »آیات قرآن، بخصوص آن قسمت که مربوطِ به روحانیون یهودى و مسیحى است و روایات ما، در ابواب علم و مقام عالم و معرفى علماى حق و علماى باطل، علمائى که اسلام مىپسندد و آنها که نمىپسندد و طرد مىکند، راه را براى سوداگران زهدفروش، یا علمفروش که بخواهند علم دین و تظاهر به تقوى را وسیله کسب مال و شهرت و تفوق بر مردم دیگر قرار دهند، بسته است. ولى ضامن اجراى هر طرح صحیح در هر زمان و مکان، بیدارى افکار عمومى و مراقبت همگانى است. در این مورد و موارد دیگر، اگر عملاً انحرافاتى پیشآمد، معلول ناآشنایى مسلمانان،به حقایق و کوتاهى آنها در عمل است. به همین جهت، نخستین قدم براى مبارزه با این انحرافات آن است که حقائق اسلامى، به همان صورت که پیشوایان الهى گفتهاند، بىپرده و صریح براى عموم گفته شود. با وسائل ارتباطى امروز و با تسهیلات فراوان که در کار طبع و نشر طرق دیگر انتشار افکار پدید آمده، کمک به بیدارى افکار در هر قسمت آسانتر و به همان اندازه ضرورتر شده است.» ر وحانیت در اسلام/ 24 - 23، قیام، قم. 6. »فلولا نفر من کل فرقةً منهم طائفة یتفقهوا فى الدّین ولیُنذروا قومهم اذا رجعوا الیهم... » توبه، 122 چرا کوچ نکنند )و به نزد استادان و مراکز علمى نروند( از هر فرقهاى از مردم، دستهاى، تا علم دین بیاموزند و چون به سوى مردم خویش )همشهریان، هم روستاییان، همچادران خویش( بازگردند، آنان را از کردار ناشایست و جهل و بىاطلاعى( بیمناک سازند. این اصلى که قرآن پى ریخته است، ارج والاى تربیت اسلامى را آشکار مىدارد. در نظام تربیت قرآنى، رسولان به عنوان علم اعزام مىگردند، نه تنها موعظه، یا تبلیغ. پایه بر نشر آگاهى نهاده است و نشر فرهنگ دینى. و از اینجاست که حقوق مردمِ دورافتاده از مراکز، از نظر دستیافتن به علم و آگاهى نیز محفوظ مىماند. حق انسانى ایشان رعایت مىشود. به جاى اینکه به شهرها و مراکز دعوت شوند - که براى آنگونه مردمان، در بیشتر موارد، امکان کوچیدن، یا سفرهاى فردى نیست - باید عالمانى پرهیزگار و متعهد تربیت شوند و مشعل علم و آگاهى را به درون آبادیها و روستاها و صحراها و کوهها و چادرها ببرند. و اگر همواره اینگونه عمل شده بود، معلوم بود که امروز سطح فرهنگ ملتهاى مسلمان، در چه پایه بود.» دانش مسلمین، محمدرضا حکیمى/16. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 390 |