تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,253 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,164 |
برگهایى از یک تجربه مدیریتى | ||
حوزه | ||
مقاله 2، دوره 25، شماره 146، خرداد 1387، صفحه 17-88 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 24 آذر 1394، تاریخ پذیرش: 24 آذر 1394 | ||
اصل مقاله | ||
تجربهها، دستاوردِ راههاى پیموده شده، کارگشاند، روشنایى آفریناند، راه مىنمایانند، افقها را روشن مىدارند، از راههاى پرسنگلاخ، دُرشتناک، بى راههها، کژرویها و بیهوده کاریها پرهیز مىدهند. تجربهها، ردِ گامهاى مردانى که راه، ساحَت و یا سرزمینى را گشوده و یا دلِ شبى را شکافته، نقبى به سپیده زدهاند، مشعلهاى فرا راهاند، سنگ نشان، رایَتِ همیشه افراشته که انسان و کاروان انسانى را از ره گم کردکى، زمینگیرى و گرفتارى در گردابهاى نفس گیر زندگى مىرهانند. کاروانهایى که به سلامت و با کمترین آسیب، بیابانهاى قفر و دهشتانگیز را درنوردیده و از گردنههاى دشوار گذر گذشتهاند، و یا ملتها و امتهایى که به قلّههاى سعادت و بهروزى و تعالى فرا رفتهاند، بىگمان از تجربههاى ناب، زلال و درخشان، بیشترین و دقیقترین بهرهها را برده و دقیقههاى آنها را در مرحله به مرحله حرکتِ خود به کار بستهاند وگرنه از آنها نشانى در دست نبود. تمدنها، بر تجربههاى بشرى استوارند. جامعههایى که از اُفق آنها تمدن بردَمیده، در درازاى حیات خود، هیچ چیز از تجربههاى بشرى را در عرصهها و حوزههاى گوناگون فروگذار نکردهاند. همه جا را رصد کرده و هر حرکت بنیادین، اندیشه آزمون شده، تجربه راهگشا، کانونِ گرم و شعلهاى فروزان در دلِ تاریکى را به رصدگاه خود آورده و در کارگاه فکرى خویش، همه زوایاى آن را وارسیده و حرکت نوىِ خود را بر آن شالوده بنیان گذاردهاند. حوزههاى علمیه، که پشتوانه استوار براى حرکت اسلام ناب در تمامى دورهها و روزگاران بوده و زلالى و رخشانى آن را همیشه و همهگاه تضمین کردهاند، از این قاعده مستثنى نیستند و بر این مدار مىچرخند، یعنى همیشه و در همه روزگاران و آنات باید براى نو شدن و به اندیشههاى روز آراسته گردیدن، از تجربهها بهره برند، از برگ برگِ کارنامه درخشان کسانى که جویندگان دانش دین را دقیق آموزش داده، تربیت کرده و منزل به منزل آنان را سیر داده، تا به کمال رساندهاند. آگاهى دقیق و همه سویه از چگونگى اداره مدرسههایى که بر لَبِ برکه حوزههاى بزرگ رویده، بالیده و به بار نشستهاند، براى دگرگونیهاى بزرگ، کارساز و نقش آفرین خواهد بود. حوزههاى بزرگ شیعه، اگر بخواهند همچنان بر تارَک جامعه شیعى بدرخشند و اسلام ناب را که در مکتب اهلبیت جلوهگر است، به سینهها جارى سازند و به کامهاى تشنه بچشانند و همیشه طلایه دار و رائد امت اسلامى باشند، باید کسانى را که از هوش، دقت، همه سونگرى، اندیشه روشن و پاک از رسوبات ارتجاعى و لبالب از آموزههاى اسلام ناباند، به کار گیرند، تا هرگونه تلاشى که از گذشتههاى دور تا امروز در راه اصلاح حوزهها انجام گرفته و هرگونه اندیشه و طرحى که در میدان عمل، زیبا درخشیده و کارآمدى خود را نمایانده، رَصد کنند و پس از بررسیهاى دقیق، در راستاى تحول بزرگ از آنها بهره گیرند. و در این راستا، آنى از تلاش شبان و روزانِ کسانى که نقبى به روشنایى زده و دگرگونى در ساختارِ تعلیم و تربیت حوزه و مدرسهاى پدیده آورده و گروه هایى از طلاب جوان را درپرتو اندیشه، طرح و برنامه و سلوک اسلامى - انسانى خود پرورش داده و شکوفاندهاند، غافل نمانند. مجله حوزه، که همیشه، از اوان شکلگیرى تاکنون، تلاش ورزیده در جهت و راستاى تحول بزرگ، گامهایى بردارد، در این شماره برگهایى از یک مدیریت موفق را ورق مىزند و فرازهاى زیباى آن را مىنمایاند و در بخش پایانى، دانش آموختگان مدرسه موسوى نژاد، و پرورش یافتگان در حوزه اخلاقى و فکرى مدیر این مدرسه، از بهرههاى علمى و معنوى که از مدرسه بردهاند سخن مىگویند و اوجها و زیباییهاى آن را ترسیم مىکنند. »حوزه«
حوزه: جناب استاد از این که دعوت ما را براى این گفت و گو پذیرفتید، سپاسگزاریم. با توجه به این که حضرتعالى مؤسس این مدرسه بودهاید و بیش از چهار دهه مدیریت آن را نیز خودتان در دست داشتهاید و در حوزه مشهد، به عنوان مدرسهاى موفّق در برنامههاى درسى و تربیت اخلاقى طلاب، زبانزد است، بفرمایید چه انگیزهاى سبب شد به چنین کار بزرگى دست بزنید. استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. با این که بنده زیاد اهل ارتباط با بیوت و علماى حوزه نبودم، اما به لطف خدا توانستم بر این کار موفق شوم. چون به واقع، انگیزهام خالص بود و نظر به هیچ چیزى نداشتم و کسى که صادقانه کار کند خدا کمک مىکند. من پانزده سال خوب درس خواندم و خوب هم تدریس کردم. از همان ابتدا، هر کتابى را که خواندم، به تدریس آن مىپرداختم. یادم هست صرف میر که مىخواندم بعد از آن که ده باب اول تمام شد، در حال خواندن ده باب آخر آن بودم، اما هنوز تمام نکرده بودم که از اول آن شروع به تدریس کردم.1 و بعدها تا مکاسب و کفایه در حدّ مقبول تدریس داشتم. بسیارى از فضلاى فعلى حوزه مشهد، در درس بنده شرکت مىکردهاند. درس و تدریس ادامه داشت، تا اینکه مشکل جسمى برایم پیش آمد یکى ضعف شدید چشم و دیگر سردرد شدید به طورى که دیگر نتوانستم درس و تدریس را بدرستى ادامه بدهم. با خودم گفتم چه کار مىتوانم بکنم؟ آن وقتها مدرسهها خیلى نظام و نظم درستى نداشتند. کسانى که وارد حوزه مىشدند، با آن که خانوادههاشان امید داشتند افرادى به درد بخور و ملاّ بار بیایند و به درد اسلام و دین بخورند; اما چون بر مدرسهها برنامه درستى حاکم نبود، بیشتر هدر مىرفتند و ضایع مىشدند. یادم هست چند نفر از بازاریها را که مىشناختم، بچههاىشان را گذاشتند براى طلبگى، چند سالى که گذشت، دیدند موفقیتى ندارند، از مدرسه بردند کنار خودشان براى کار در بازار. اینها را که مىدیدم رنج مىبردم و علاقه پیدا کردم که اگر بشود مدرسهاى تاسیس شود، تحت نظم و برنامه درستى باشد تا افراد از تحصیلشان نتیجه بگیرند. اما هرگز فکر نمىکردم خودم به عنوان مؤسس و مدیر مدرسه باشم، چون شناخته شده نبودم; لذا به افرادى که در حوزه شناخته شده بودند و شخصیتى بودند، پیشنهاد تأسیس مدرسه مىدادم. مثلاً به آیتاللّه مروارید، رحمة اللّه علیه، گفتم: شما مدرسهاى راه بیندازید، کار داخلى آن با من; چون من درسها را بلدم، کارى هم ندارم مىتوانم خودم را وقف آنجا کنم و بر نظم و برنامه آن نظارت داشته باشم. ایشان فرمودند: این کار، کار مراجع است. درست هم مىگفتند چون قدیم هر مدرسهاى به نام یکى از مراجع بوده است; مثلاً در نجف مدرسه مرحوم آخوند خراسانى و... به مرحوم حاج آقا حسین شاهرودى گفتم و همینطور به حاج آقاى سیدان و دیگران پیشنهاد دادم; اما هیچیک از اینان نپذیرفتند. در یکى از روزها در مسیر منزل، نزدیک ظهر، با مرحوم میرزا جواد آقاى تهرانى، رحمة اللّه علیه مصادف شدم. با ایشان پیشنهادم را مطرح کردم که مدرسهاى ایجاد شود تحت نظارت و نظم براى این که وقت طلبهها هدر نرود. ایشان فقط گوش کردند و هیچ نگفتند، تا اینکه از هم جدا شدیم. فردا ظهر که رفتم خانه، خانواده گفتند کسى در زد گفت: من جوادم. شما نبودید، رفتند. من عصر همان روز خدمت ایشان رسیدم. احوالپرسى کردند و فرمودند: من آمدم به شما بگویم که این کار را خودتان بکنید. این فرمایش ایشان تصمیم جدّىاى در من ایجاد کرد. شخصیت دیگرى که مرا به این کار سوق داد، مرحوم آیتاللّه کوهستانى بودند. در یکى - دو سال پیش از آن تصمیم، وقتى مشهد مشرف مىشدند، من خدمت ایشان مىرسیدم، ایشان هم از طریق افرادى من را شناخته بود که تدریسهایى در حوزه دارم. من در جاهایى از جمله در مدرسه جعفریه درس مىگفتم. مرحوم شیخ غلامحسین تبریزى مدرسه جعفریه را دایر کرد و شرط کرده بود که طلاب این مدرسه در روز چهار درس باید داشته باشند: فقه، تفسیر، عقاید و حدیث. اینها جزو وقفنامه مدرسه است. در دوره اول عمل کردند و وسیلهى اجراى آن هم بنده بودم. آن زمان در همین خانه که الان مدرسه است مىنشستم و با مدرسه جعفریه همسایه بودیم. من در این مدرسه هر روز صبح، غیر از پنجشنبه و جمعه، پس از طلوع آفتاب درس تفسیر داشتم، بعد درس لمعه مىگفتم و روز پنجشنبه و جمعه هم قسمت اول اصول کافى، بحث توحید را براى آنان تدریس مىکردم که هم جنبه حدیث داشت و هم عقاید. این تدریسها چند سالى طول کشید و براى شاگردان مدرسه هم اثربخش بود. لذا آن دوره اول که حدود سى نفر طلبه داشت، هیچ ضایعات نداشت همهشان آدمهاى بدرد بخور شدند. خلاصه پیش مرحوم آیتاللّه کوهستانى از درسهاى بنده صحبت شده بود و در سفرى که به مشهد آمدند خدمتشان رسیدم. وضعیت من را پرسیدند. گفتم این درسها را مىگویم. فرمودند: به ادبیات اینان هم برس. این نَفَس ایشان هم مانند نَفَس مرحوم میرزا جوادآقا تهرانى در من تأثیر گذاشت. شخص دیگرى که سبب تأسیس این مدرسه شد، صاحب همین خانه )مدرسه( است. وى فردى بازارى بود و اخلاص فوقالعاده داشت. زیرا معمولاً آنانى که کارهاى خیر انجام مىدهند و مدرسه مىسازند دوست دارند اسمشان برده شود. عکسشان را بزنند، خودشان مىآیند در مدرسه و گاهى اظهار سلیقه مىکنند و گاه باعث اختلال در مدیریت و آموزشهاى مدرسه پیش مىآورند; ولى این بزرگوار کوچکترین توقع و دخالتى در امور مدرسه نداشت. حتى گاهى براى عمامه گذارى طلاب دعوت مىشد، ولى اصلاً اعتنایى به اینکه این خانه را واگذار کرده است، نداشت. در خانهاش مجلس روضه داشت، توقع این که طلاب مدرسه به مجلس روضهاش بروند و از این گونه مسائل، اصلاً اهل این حرفها نبود. خلاصه این مسائل دست به دست هم داد و در سال 1349 اینجا تأسیس شد.
حوزه: به هرحال، اگرچه این مسائل دست به دست هم داد و این مدرسه بنیان گذارده شد، ولى انگیزه شما نقش اصلى را در شکلگیرى و به حقیقت استاد: بلى. من ابتدا که وارد حوزه شدم، تحلیلام این بود، من کمال را دوست دارم، کمال را هم در علم مىبینم. علم هم یک مقدارش ساختههاى انسانهاست. انسانى فکرى کرده بعد هم دست به دست، زیاد شده و یک سلسله علوم شکل گرفته است. اما یک علم هست که خدا از عالم غیب فرستاده، مبلغین آنها هم یک سلسله انسانهایى هستند که ما بدون استدلال عقلى، بالفطره توى دلمان افتاده که معصومین هستند یعنى انبیاء و امامان)ع(. این علم هم خالى از خطاست و هم معلمان معصوماند. حالا از کجا مىشود به این علم راه پیدا کرد؟ از طریق حوزه. وقتى آمدم داخل حوزه دیدم اینجا هم رشتههاى گوناگون آدم را مىخواهند این طرف و آن طرف بکشانند. از خدا کمک خواستم که کمک کند کوتاهترین راه را پیش بگیرم که با متن قرآن و احادیث آشنا بشوم. حرم على بن موسى الرضا)ع( مشرف مىشدم خدمت امام)ع( عرض مىکردم: هیچ براى خودم پیشبینى نمىکنم، هیچ مقامى، هیچ نحوه زندگى را. حال آن که غالباً توى فکر افراد همین است که زندگى آینده چه مىشود. خانواده مىگوید: تو مىخواهى ازدواج کنى، زندگى از کجا مىخواهد تأمین شود، چکاره مىخواهى بشوى. اما من به امام)ع( عرض مىکردم: هیچى نمىخواهم، مىخواهم بدانم شما براى ما چه آوردهاید. روحیهام اینگونه بود. و دوست داشتم درس بخوانم چیزى یاد بگیرم و دیگران را هم تشویق کنم درس بخوانند و آشنا بشوند با منابع دینى و وقتشان را هدر ندهند. چون حالتم این بود، دوست داشتم مدرسهاى ایجاد شود تا انسان بتواند در این راه قدمى بردارد، لذا دست تنها شروع کردم.
حوزه: از برنامههاى مدرسه بگویید. نخست از نحوه پذیرش شاگرد و گزینش آنان. چه ملاکهایى براى این کار داشتید. استاد: من گاهى با کسى که بنا داشت به این مدرسه بیاید و درس بخواند، مصاحبه مىکردم. گاهى پیشنهادهایى به وى مىکردم; یعنى کارهایى را بر عهده او مىگذاشتم و از او مىخواستم که تکالیفى را انجام دهد و بیاورد.2 و به این صورت چند چیز را به دست مىآوردم: علاقهاش بر طلبگى،3 فهم و درکاش را، قدرت حفظاش را، روحیهاش را. خلاصه با این کارها و رفت و آمدش به اینجا این مسائل را به دست مىآوردم.4 اینها به تشخیص خود بنده بوده است، ضوابط کلى مدوّن براى این کار نداشتهایم.5
حوزه: شرط تحصیلى داشتهاید که افراد از چه مقطع تحصیلى وارد مدرسه بشوند. استاد: خیر نبوده است، نه شرط تحصیلى و نه شرط سنى، بلکه میزان علاقه، قدرت فهم و سلامت نفس شرط اصلى بوده است.6 سرمشق را امام صادق)ع( در آن حدیث عنوان بصرى داده است. عنوان بصرى چندین مرتبه خدمت امام آمد تا علم بیاموزد ولى امام براى اینکه علاقهمندى و روحیهاش را به دست آورد او را ابتداءً نپذیرفت. لذا هرکسى که آمد هرچند استعدادش هم خیلى خوب باشد، نمىتوان پذیرفت. همانگونه که گفتم ابتدا تکالیفى را براى فردى که مراجعه مىکرد معین مىکردیم بعضى افراد مىرفتند و دیگر نمىآمدند. مثلاً گفته مىشد برو فلان مطلب را حفظ کن و بیا. خوب بعضیها دیگر نمىآمدند، اما کسى که واقعاً علاقهمند به طلبگى است، اگر ده مرتبه هم رانده شود، دوباره مىآید. این چنین فردى باید گزینش شود. حتى از میان کسانى که شرط سنى را ندارند و یا به شغل دیگرى اشتغال دارند و مىتوانند به صورت پاره وقت شرکت کنند.7 امام)ع( چندین مرتبه عنوان بصرى را راندند. مىخواستند ببینند از جاهاى دیگر کنده و بریده مىشود یا خیر؟ اما او مرتب به امام)ع( مراجعه مىکرد. حتى داخل مسجد پیامبر)ص( رفت، نماز خواند و از خدا خواست تا قلب حضرت را نسبت به او مهربان کند. این بار که مىآید امام)ع( کمى بر او ملاطفت مىکنند و او هم خوشحال مىشود. آن وقت امام)ع( وارد تعلیم و تربیتاش مىشوند.8
حوزه: از میان افراد پذیرش شده ریزش هم داشتهاید؟ استاد: بوده است ولى خیلى اندک.
حوزه: بعد از پذیرش، مرحله دیگرى هم براى سنجش افراد تازه وارد داشتهاید؟ استاد: بلى. براى این افراد دوره صرف را خودم با آنان کار مىکردم، تا اولاً، بتوانم روحیهشان و استعدادهاىشان را دقیقتر به دست بیاورم و ثانیاً، براى آنان جهتدهى اولیه را داشته باشم.9 استعدادهاىشان که به دست آمد باید آنان را تقسیم کرد، چون از جهت استعداد متفاوتاند و همهشان را با هم نمىتوان پیش برد. بر اساس قوت و ضعف استعداد به سه گروه تقسیم مىکردیم.10 زیرا آنان که استعداد قوىترى دارند، باید دست کسى سپرد که زودتر جلو بروند و ضعیفترها آهستهتر و با مباحثه و کار بیشتر.11 این برنامه سبب مىشود تا استعدادها به پاى هم معطل نشوند و هرکس با هر توانى که دارد جلو برود.
حوزه: فرمودید براى ورودیها درس صرف را خودتان مىگفتید، چه کتابى متن درسى بود. استاد: صرفى که من مىگفتم با آنچه که متداول است، فرق داشت، نه »صرف میر« محض بود و نه »صرف ساده« یک درس صرف با روش خاص بود. روز اول به آنان گفته مىشد تنها چیزى که لازم است بیاورید، یک دفتر و یک قلم است. دو کلمه به آنان درس مىدادم; اما مىگفتم که ده دوازده ساعت کار لازم دارد. به این نحو که علائم صیغههاى فعل ماضى را به آنان مىگفتم که چگونه چهارده صیغه مىشود، بعد مىگفتم بروید موادى و کلماتى که عربى است و در فارسى هم زیاد به کار مىرود، پیدا کنید و صیغهسازى کنید و معانىاش را بفهمید. مثلاً »ذهبتُ« یعنى من رفتم. »ذهبنا« یعنى ما رفتیم. »ذهبتم« یعنى شما رفتید. خوب این را نسبت به ذهب یاد گرفتید سایر کلمات، مانند: نصَر، جلَس، سجَد و... مثل ذهب است بروید پنجاه کلمه را صیغهسازى کنید و بیاورید.12 یاد دادن این مطلب خیلى طول نمىکشد; اما براى شاگرد ده تا دوازده ساعت کار لازم دارد و تا یاد نگیرد نباید عبور کرد. فردا که مىآید شاید چهل یا پنجاه واژه را درست کرده باشد; اما براى این که خوب یاد بگیرد و مسلط شود، بعضى وقتها این کار تا سیصد واژه ادامه مىیافت. خلاصه این گونه کار با افراد تازه وارد به مدت سه - چهار ماه جلو مىرفت، تا درس صرف تمام شود و در ضمن شاگرد ارزشیابى شود.
حوزه: یکى از برنامههاى سازنده و رشد دهنده براى طلاب، برنامههاى جمعى است. در برنامههاى جمعى استعدادها شکوفا مىشود، افراد همدیگر را بهتر مىشناسند، هرکسى به قوت و ضعف خود بهتر آشنا مىگردد و مهم این که مسؤولان و برنامهریزان و مربیان در مىیابند که چگونه باید افراد را مدیریت معنوى کنند. آیا حضرتعالى برنامههاى جمعى براى شاگردان داشتید؟ استاد: بله. یکى از برنامههاى جمعى مدرسه شرکت در نماز جماعت بود که در ضمن آن آموزشهاى دیگرى نیز داده مىشد.13 اولاً به آنان عملاً آموخته مىشد که در صف نماز مرتب و منظم شانه به شانه بایستند. ثانیاً آن که اذان و اقامه گفتن، خواندن تعقیب نمازها، صحبت بین دو نماز به شاگردان واگذار مىشد و اینها جنبه آموزشى داشت. همینطور افرادى از همین شاگردان در سطح بالاتر این برنامهها را تنظیم و مدیریت مىکنند. یعنى هم شخص را تعیین مىکند و هم نوع تعقیب خاص را و هم مشخص مىکند که چه کسى چه مطلبى باید بین نماز بیان کند. که نوعاً آداب خوابیدن، آداب غذا خوردن، آداب نماز و... یعنى آداب اسلامى را بگویند که آسان هم هست و یا یک مسأله بیان کند. نیم ساعت صبحها برنامهى صبحگاهى است.14 صبحگاهى عبارت است از سخنرانى بنده در موضوعات مختلف: اعتقادى، معنوى، تربیتى، اخلاقى و تفسیر دعاها، مثل دعاى مکارم الاخلاق و... .15 در برنامه صبحگاهى که با محوریت مسائل اخلاقى، تربیتى جلو مىرود، دو نکته درخور توجه است: 1. اینکه یک مطلب که گفته مىشود، آنقدر ادامه پیدا کند تا در ذهنها خوب جا بیفتد. هر روز مطلبى گفته نشود، باز روز بعد مطلب دیگر. مثلاً به مناسبت دعایى که خوانده مىشد و موضوع حمد خدا در آن مطرح بود، شاید نزدیک دو ماه درباره حمد خدا بحث مىشد. 2. اینکه فرد سخنران هم باید ثابت باشد. اگر اینگونه باشد تأثیرگذارى آن بیشتر است. علاوه بر آن، در اینجا به شاگردان تأکید مىشود که دو درس: صبحگاهى )درس اخلاق( و عصر )درس احکام( درس اصلى است و باید همه حاضر باشند و اصلى بدانند. حتى اگر در درسهاى دیگر مثل ادبیات و... بىانضباطى یا ضعفى نشان دادند، خیلى سخت گرفته نمىشود. ولى نسبت به این دو درس هیچگونه اغماضى در کار نیست. چون طلبه نخست باید خودش ساخته شود بعد به سازندگى دیگران بپردازد و نیز وظیفه اولیهاش آن است که احکام شرعىاش را به خوبى یاد داشته باشد. حتى براى اینکه طلاب با احکام بهتر آشنا شوند، بعضى از مسائل را استاد به گونه عملى آموزش مىدهد مثل وضو گرفتن، تیمم کردن، تجهیز میت، ذبح گوسفند و... .
حوزه: شاگردان مدرسه شما اخلاقى بار آمده و مىآیند و روى رفتار اخلاقى، بسیار اهمیت مىدهند، به گونهاى که براى آنان گویا ملکه شده است. حضرت عالى سرّ آن را در چه مىدانید و چه روش و برنامهاى را پیشه کردهاید که این چنین دستاوردى داشته است. استاد: یکى همین جلسه صبحگاهى )درس اخلاق( و توجه دادن طلاب به این مسائل است که خیلى تأثیر دارد. الان چند جلسه است که خطبه على)ع( در ذیل آیه شریفه: »ولکم فى رسول اللّه اسوه حسنه« توضیح و بیان مىشود16 که اساس دعوت انبیاء)ص( بر دو چیز است: یکى خداباورى و دیگر آخرت باورى. این دو مطلب باید خوب بیان شود و جا بیفتد. و نیز این مطلب باید خوب تفهیم شود که انگیزه و چشمانداز ما در زندگى، خوب خوردن و خوب پوشیدن نباشد. هدف زندگى درست و اجراى دستورهاى خداى متعال است و توجه به اینکه دنیاى دیگرى داریم که باید به آنجا منتقل شویم. اگر این مسائل موردنظر باشد، قطعاً نسبت به دنیا جور دیگرى فکر خواهیم کرد و از بسیارى راحتیهایش خواهیم توانست بگذریم. در جلسههاى صبحگاهى از این بحثها خیلى مطرح مىکنیم. مثلاً باب حب دنیا را از »بحارالانوار« موضوع سخن قرار مىدادیم. على)ع( مىفرمایند اگر توانستید پیامبر)ص( را اسوه قرار دهید و دیدگاهتان را نسبت به دنیا درست کنید موفق خواهید شد وگرنه »فَلا تَأمَن الهلکه« هیچ امنیتى در برابر هلاکت ندارید، زیرا »حبّ الدنیا رأسُ کلّ خطیئه« حبّ خواب، حبّ خوراک، حبّ مسکن و... اگر اینها در دل آدم ریشه بدواند محال است بتواند خودش را نجات دهد.17
حوزه: آیا غیر از جلسه صبحگاهى که هر روز به عنوان درس اخلاق بوده است، فرصتهاى دیگرى براى تذکرات اخلاقى ایجاد مىکردید. استاد: کسانى که یک کتاب را تا آخر پیش من خواندهاند، مىدانند که من در لابه لاى درسها، حتى درس ادبیات، به مناسبت تذکرات اخلاقى مىدادم.18 مثلاً صمدیّه که درس مىدادم به اینجا که مىرسید: إنارةُ العقل مکسوف بطَوع هوى و عقل عاصى الهوى یَزداد تنویراً شاهد در »مکسوف« است که باید »مکسوفة« مىآمد، ولى مونث از مذکر کسب تذکیر کرده است. اینجا مقدار زیادى تذکرات اخلاقى مىدادم: اگر کسى دنبال هوى و هوس برود عقلش پوشیده مىشود و دیگر نورافشانى نمىکند; یعنى بین حق و باطل تشخیص نمىدهد. اما اگر کسى با هواى نفس مخالفت کند نورافشانى عقل بیشتر و بیشتر مىشود تا جایى که گاه مىتواند کوچکترین خوبیها و بدیها را از هم جدا کند.
حوزه: از شاخصههاى مدیریت حضرتعالى نظمى است که در مدرسه برقرار کردهاید و بىگمان نظم و سر وقت حاضر شدن طلاب سر جلسه درس، نیاز به راهکارها، برنامه ریزیهاى دقیق و یک نوع رابطه معنوى بین مدیر مدرسه و طلاب دارد که الحمدللّه جناب عالى در این عرصه و به کارگیرى اهرمهاى کارآمد، موفق بودهاید. اگر ممکن است به بخشى از آن برنامهها که فکر مىکنید در نظم طلاب مدرسه اثرگذار بوده اشاره بفرمایید. استاد: بلى افراد باید سر وقت حاضر باشند و نظارتى بر این کار باشد، حضور و غیابى بشود تا اگر افراد غایب شدند، مراجعهاى به دفتر بکنند و درباره عذرشان صحبت کنند. اولین درس صبح، صبحگاهى است که همه در همه سطوح باید حاضر باشند و حضور و غیاب، انجام بگیرد. اما بعد از ظهر، با درس احکام19 و عقاید20 شروع مىشود، ولى درس احکام سطحهاى مختلف: یک، دو و سه دارد. و هر درس نیز حضور و غیاب خاص دارد.21 برنامهریزى شده بود که اگر شاگرد غیبت مىکرد، فردا سر آن کلاس نمىتوانست برود، مگر آن که به دفتر مراجعه کند و توضیح بدهد و عذرش را بگوید و نامه بگیرد. البته این نامه گرفتن براى شاگرد خیلى تنبیه روانى داشت. زیرا وقتى شاگرد مراجعه مىکرد، اگر از آنانى بود که مىدانستم غفلت کرده، ولى شاگرد خوب و منظمى است، همینکه وارد دفتر مىشد، روى یک تکه کاغذ نامه جواز ورود به کلاس را مىنوشتم و به او مىدادم، ولى دیگران چه بسا نیم ساعت در دفتر معطل مىشدند و مورد پرسش قرار مىگرفتند، تا نامه را دریافت مىکردند. حتى اگر مىگفت مریض بودم و دکتر رفتهام پرسیده مىشد که ساعت دیگرى نمىشد دکتر بروید؟ و... . معتقدم در یادگیرى درسها نیز نظم و انضباط باید باشد. لذا قبل از شروع درس جدید، از شاگردان سوال مىشد که درس را فهمیدهاند یا نه؟ تا درس را همه نمىفهمیدند، درس بعدى شروع نمىشد. و شاگردان باید درس را خوب مىفهمیدند و یاد مىگرفتند. اگر شاگردى تنبلى مىکرد و یاد نمىگرفت، سخت مؤاخذه مىشد. و یقیناً این سختگیریها در نظم و فهم درس، به نفع شاگردان بود. لذا آن شاگردانى که مواخذه مىشدند چون در کل به نفع خودشان مىدیدند ناراضى نبودند.22
حوزه: شاید بسیارى از مدیران مدرسههاى علوم دینى، بخواهند و به تلاش برخیزند، تا نظم طلاب را نهادینه کنند و یک یک آنان را به مکارم اخلاق پاىبند سازند; اما توفیق نیابند و یا روش آنان این نتیجه را ندهد. حضرتعالى براى آن که شاگردان مدرسه، به نگهداشت نظم و اخلاق پاىبند شوند، چه شیوهاى به کار مىگرفتید. استاد: دو چیز در نظم و پایبندى افراد به اخلاق خیلى مؤثر بوده است: یکى همان جلسه صبحگاهى که در طول سال هر روز درباره شؤونات طلبگى و رعایت نظم و مسائل اخلاقى تذکر داده مىشد.23 و دیگر این که خود بنده مقید بودم منظم باشم و استادان مدرسه نیز همینگونه بودند.
حوزه: آیا به شاگردان شهریه و یا کمک مالى هم مىکردید؟ استاد: خیر. البته ممکن است گاه گاهى براى افرادى که در وضعیت خاص بودهاند، کمکى مىشده است ولى شهریهاى نبوده است. حتى اساتیدى هم که اینجا درس داشتهاند، نه آنان توقع کمک مالى داشتهاند و نه چنین مسالهاى وجود داشته است. اگر احساس کردهایم که کسى نیاز به کمک مالى دارد، به صورت پنهان کمک شده، به گونهاى که دست چپ خودش هم خبر نشود.24
حوزه: بالاخره نیاز طلاب یک جورى باید برطرف شود و از نظر هزینه زندگى، دغدغه کمترى داشته باشند. استاد: مگر در گذشتهها شهریه بوده است؟ بنده وقتى طلبه شدم، اصلاً شهریهاى نبود. بعد از گذشت چندین سال در مدرسهاى رفتم که موقوفه داشت و مدیر باید اموال موقوفه را بین طلاب مدرسه تقسیم کند; چون موقوفه مال طلبهاى است که آنجا درس مىخواند، طلبهها اول ماه مىرفتند و شهریه مىگرفتند. اما من هرگز براى گرفتن مراجعه نکردم. میانههاى ماه که مىشد چون جلو اسم من براى امضا خالى بود، مدیر مدرسه من را صدا مىزد و در ضمنِ امضاء، سهم مرا مىداد. به هر حال، در گذشتهها این طور نبوده که مرتب هر ماه شهریه باشد. علماى بزرگوار به همان مقدار خوراکى که از طریق خانواده فراهم مىشده است، اکتفا مىکردند و روزگار را مىگذراندند. لذا توکلشان هم بیشتر بود. در حدیث وارد شده است: »جبرئیل خزائن ارض را به پیامبر)ص( عرضه کرد. پیامبر)ص( فرمود: نمىخواهم. زیرا مىخواهم یک روز داشته باشم که خدا را شکر کنم و یک روز نداشته باشم که صبر کنم و توکل داشته باشم. «25 هرچه این شهریهها را بیشتر کردند، رونق طلبگى کمتر شد و آن مشى و زىّ طلبگى هم کمرنگتر شده است. اگر بخواهیم فکر معیشت آینده بکنیم که چطور مىخواهیم زندگى کنیم، بچهها چگونه صاحب زندگى بشوند و... این امور، طلبه را از رشد تحصیلى و تکامل معنوى باز مىدارد. شما ببینید در همان حدیث عنوان بصرى، امام)ع( فرمودند: تو باید اول حقیقت عبودیت را در وجودت پیاده کنى بعد دنبال علم بروى تا علمات نافع بشود. مىپرسد حقیقت عبودیت چیست؟ امام)ع( مىفرمایند: اولاً آنچه در اختیار تو هست آنها را نعمت خدا بدانى و خودت را مالک چیزى ندانى، جورى خرج کنى که خدا راضى باشد. ثانیاً »اللّه یدبّر بنفسک تدبیراً« اصلاً فکر نکن که فردا چه مىشود، مىخواهى ازدواج کنى، بچههایت چه مىکنند و... اینها را واگذار کن به خدا، وظیفه طلبه آن است که امروز اشتغال داشته باشد »بما أمرهُ اللّه و مانهاه« الان وظیفه فعلى را انجام دهد و امور آینده را به خدا تفویض کند. الان ما جورى شدیم که گویا باورمان نیامده که رزق از جانب خدا تقسیم شده است و براى کسب علم وظیفه داریم تلاش کنیم و دنبال آن برویم سخن على)ع( این است که: »و أن طلب علم اوجب علیکم من طلب المال. ان المال مقسوم بینکم، مضمون لکم، قد قسَّمه عادل بینکم و ضمنه سیفى لکم به والعلم مخزون علیکم عند اهله قد أمرتم بطلبه منهم... «26 و به راستى دانش جستن بر شما از مال خواهى واجبتر است. زیرا مال میان شما تقسیم گردیده و براىتان ضمانت شده است. عادلى آن را میان شما تقسیم کرده و ضمانتاش فرموده و به زودى با رساندن آن به شما وفا کند. دانش براى شما نزد اهلاش ذخیره است و شما به خواستن آن از ایشان مأمورید. این مطالب را باید کسى باشد که به طلاب بباوراند، یعنى به صورت باور قلبى و ایمانى درآید.27 اگر این طور شد، طلبگى با حقیقت و با لذت مىشود.
حوزه: به گمان ما یکى از عوامل موفقیت این مدرسه در پرورش طلابى درسخوان، منظم و متخلّق، آن است که علاوه بر برنامهریزى دقیق و حساب شده در مدرسه، حضرتعالى حضور تمام وقت و مدیریت و نظارتى شبانهروزى براى اجراى درست برنامهها داشتهاید. یعنى برنامهریزى به تنهایى کافى نیست، بلکه حضور و نظارت و پىگیرى است که این نتیجهها را به بار مىآورد. استاد: درست است. من از وقتى آمدم اینجا، آدم ناکارآمدى نبودم که به درد هیچ کارى نخورم. کارهاى متعددى پیشنهاد شده، ولى نپذیرفتم. حتى آمدند و مدارسى را پیشنهاد دادند که شعبهاى از همینجا باشد و مدیریت آن با من باشد، ولى پاسخ من این بود که مدیریت همین مدرسه بس است، تا بتوانم به درستى و تمام وقت به اینجا برسم. به خاطر دارم یکى از طلاب که شاگرد ما بود، پیش از پیروزى انقلاب، چند سالى قم رفت. دو - سه سالى بعد از پیروزى، در یکى از شهرستانها پدرش امکاناتى داشت و مىخواستند مدرسه علمیه راهاندازى کنند. ایشان آمد پیش ما و درباره ایجاد مدرسه سؤالاتى مىکرد. از جمله پرسید بسیارى از مدارس ابتداى تأسیس رونق خوبى دارد; اما به تدریج افول پیدا مىکند، ولى مدرسه شما اینطورى نیست همچنان موفق و پررونق مانده است، علت آن چیست؟ در جواب گفتم: بىعرضگى من; چون آن آقایى که مدرسه تأسیس مىکند ابتدا کار را درست انجام مىدهد; اما اندکى بعد جاى دیگرى به او پیشنهاد مىشود. او هم به عُرضه خودش مىبیند قبول مىکند، جاهاى دیگر هم همینطور، آن وقت مىشود سه چهار کاره، طبعاً چنین شخصى نمىتواند حضور درست و اِشراف کاملى بر مدرسه داشته باشد; لذا کار عیب پیدا مىکند و درست پیش نمىرود. روش و اعتقاد من این است که مدیر مدرسه باید پیش از آن که طلاب بیایند و سر کلاس بروند، خودش در مدرسه حضور داشته باشد، بر رفت و آمد آنان نظارت کند و امور مدرسه را نیز تماماً ردیف کند. همانگونه که گفتم در این مدرسه هم صبح برنامه داشتیم و هم بعد از ظهر، صبحها با جلسه صبحگاهى و بعداز ظهرها از ساعت دو با کلاس احکام، برنامهها شروع مىشد. بنده صبح قبل از همه اینجا بودهام، نماز ظهر و عصر خوانده مىشد مىرفتم خانه و سریع برمىگشتم که ساعت دو اینجا حاضر باشم، تا بتوانم یک کلاس را خودم اداره کنم و یا لااقل اشراف بر کلاس داشته باشم. بعد از ظهر وقتى از منزل به طرف مدرسه مىآمدم براى آن که سر وقت به مدرسه برسم، سریع مىآمدم و اگر در بین راه شاگردى صحبتى با من داشت، پاسخ نمىدادم. امّا وقت رفتن به منزل هر سؤالى را با حوصله پاسخ مىدادم، چون زمان در اختیار خودم بود و نهایتاً مقدارى دیرتر به خانه مىرسیدم.
حوزه: آیا مدیرانى که مدیریت مدرسهاى را بر عهده دارند، به نپذیرفتن کارهاى دیگر سفارش مىکنید. استاد: یکى از شاگردان خوب و ارتقاء یافته و فاضل اینجا بنا شد یکى از مدارس را مدیریت کند. بعد از آن که مدیریت آن مدرسه را پذیرفت من به ایشان گفتم: مدیر هر مقدار که در مدرسه حضور داشته باشد مىتواند مؤثر باشد. شما مىآیید اینجا درس مىدهید به همین مقدار که براى تدریس در اینجا وقت صرف مىکنید، از حضور در آنجا باز مىمانید و حضورتان در آن مدرسه کم مىشود و این تأثیر منفى دارد. لذا ایشان تدریس اینجا را رها کرد. تا این حدّ مصرّ بودم که وقتى کسى مدیر یک مدرسه است، حضور بیشتر و کامل داشته باشد.
حوزه: به نظر حضرتعالى، مدیر موفق چه ویژگیهایى باید داشته باشد. استاد: علاوه بر علاقه و پاىبندى به انجام وظیفه و اخلاص در کار و نیز حضور تمام وقت که قبلاً اشاره شد، یک مدیر خوب کسى است که بر مجموعه کارهایى که زیر نظر او انجام مىشود، مسلّط و توانمند باشد و هرچه آشنایى و احاطهاش بر کارها بیشتر باشد، موفقیتاش بیشتر خواهد بود. مثلاً اگر در مدرسه تا حدّ لُمعَتین شاگرد مىپذیرد، هرچه استادىاش بر صرف و نحو و... بیشتر باشد در پرورش شاگرد موفقتر است.
حوزه: علاوه بر مدیریت اجرایى، صلاحیت علمى و خبرویّت تدریس نیز باید داشته باشد. استاد: بلى، یکى از عوامل موفقیت مدیر تسلط بر درسهایى است که در آنجا تدریس مىشود; زیرا بعضى وقتها براى استاد عذرى پیش مىآید و نمىتواند به کلاس بیاید، خوب درس که نمىشود تعطیل شود; مدیر، یا خودش یا از شاگردان خوب مدرسه یکى باید برود با آمادگى کامل کلاس را اداره کند و درس را بگوید. بدون آنکه شاگردان احساس ضعفى در تدریس مشاهده کنند.28 بعضى از شاگردان این چنین داشتهایم که آن قدر اشرافِ بر درسها داشتهاند که در چنین مواقعى مىرفتم سراغشان مىدیدم دارند مباحثه مىکنند، مىگفتم فعلاً مباحثه را کنار بگذارید و براى تدریس فلان کلاس بروید و اگر کسى نبود، خود من براى تدریس مىرفتم. بدون آن که شاگردان احساس ضعف و کمبودى در درس ببینند. بلکه چه بسا با قوت بیشتر درس جلو مىرفته است.
حوزه: به نظر حضرتعالى، بویژه با تجربهاى که دارید در مدرسه ارتباط مدیر با شاگردان چگونه باید باشد. استاد: من همیشه در جمع شاگردان و در دسترس آنان بودهام. هرگاه سوالى به لحاظ درسى، خانوادگى و... داشتهاند مىآمدند و من هم در حدّ توانم پاسخ مىدادهام.29 خودم را در یک اتاق و محل خاصى محصور نمىکردم که اگر شاگردى بخواهد چیزى از من بپرسد یا کارى داشته باشد، با مشکلى روبهرو شود. من هم به هر گونه ممکن پذیراى سؤالها و کارهاى آنان بودم.30
حوزه: آیا مدیر براى حفظ احترام و ابهّت لازم نیست در مدرسه حریمى براى خود داشته باشد. استاد: خیر، حریم لازم نیست. حفظ ابهت و وقار بدون حریم هم مىشود. انبیاء در عین اینکه با افراد مأنوس بودهاند و حریم نداشتهاند، ابهت و وقارشان محفوظ بوده است. در روایات داریم که چند صفت است که به جز به مومن واقعى داده نمىشود، یکى تفقّه در دین که بصیرت در تمام ابعاد دین است و دیگر حفظ سَمت است. یعنى همه جاى زندگىاش همخوان باشد; ظاهرش با باطنش دو جور نباشد، در سخن یک جور و در عمل جور دیگر نباشد. اگر کسى این صفت نصیباش شود در عین محشور بودن با افراد، ابهت و وقارش نیز حفظ خواهد شد.31
حوزه: با توجه به مطالب حضرتعالى که ویژگیهاى مدیر موفق را اینگونه بیان کردید و از سوى دیگر گستردگى و بسیارى مدارس در مراکز و شهرستانها را شاهد هستیم، آیا حوزه مىتواند پاسخگوى نیاز مدارس با چنین مدیرانى باشد؟ استاد: خیر. یک دهم نیاز هم برآورده نمىشود; چرا که حوزهها به فکر این نیستند که اول نیازهاى داخلى خودشان به مدیر، استاد و... را تامین کنند، تا بتوانند طلاب مدارس را اشباع کنند، راضى نگه دارند، درست پرورش دهند، به درسشان و به تربیتشان برسند، بعداً به فکر تأمین نیازهاى جامعه باشند. اولویت نخست براى حوزهها پرورش چنین نیروهایى براى خودش هست، تا آموزشها و تربیت صحیح طلاب استمرار پیدا کند. اساس حوزه آن است که اول خودش را حفظ کند. الان براى بعضى مدرسهها هزینه مىشود، ولى حاصل قابل قبولى ندارد چون مدیریت علمى و درسى و تربیتى درستى نیست. الان نوع مدارسى که بویژه در شهرستانها هست، مدیر و مدرّس خبره و صلاحیتدار ندارند.
حوزه: براى پرورش چنین مدیرانى چه برنامهاى پیشنهاد مىکنید. استاد: باید افرادى درس خوانده و متعهد را گزینش کنیم بفرستیم شیوه یک مدیر خوب و موفق را در یک مدرسه تجربه کند و از نزدیک کارآموزى ببیند.32 یادم هست در مشهد قبل از این که شوراى مدیریت تشکیل شود، مدیران پنج - شش مدرسه، هرچند وقت یک بار، جلسه مىگذاشتند. من هم گاهى مىرفتم. مطالبى گفته مىشد. از جمله گفته مىشد: افرادى مدرسهاى را تأسیس مىکنند و شاگرد مىپذیرند; اما خودشان سررشتهاى از طلبگى ندارند و یا مدیریت براى این کار ندارند، بعد از چند سال مىآید اعتراف مىکند که ما پنج شش سال زحمت کشیدیم، هزینه کردیم، ولى حاصلى نداشت. هرسال مدیر را عوض مىکردند تا شاید بهتر شود، ولى ثمرى نداشت. سخن این بود که چه عیب دارد پیش از این که این گونه هزینهها بشود و افرادى در آن مدارس سرگردان و سرخورده شوند، فردى که مىخواهد مدیر مدرسه بشود، به یکى از مدرسههاى سابقه دار و موفق برود بگوید مىخواهم یکى دو سال کمک شما باشم و در حقیقت کارآموز باشد. خوب این از دو جهت فایده دارد، هم آن مدیر مدرسه کار بیشترى مىتواند انجام دهد و شاگردان بیشترى بپذیرد، چون کمک کار دارد و دیگر آن که این فرد اداره موفقآمیز مدرسه را یاد مىگیرد. آن وقت برود و مدرسه تأسیس کند. اما بدون آشنایى با مدیریت صحیح مدرسه و حتى گاه بدون آشنایى درست با درسهاى مدرسه، روشن است که نتیجهاى از مدیریت او گرفته نمىشود.33
حوزه: از امورى که بر ارتقا و رشد درسى طلاب اثر منفى دارد تعطیلات حوزه است. بر این مطلب همه اتفاق نظر دارند و در پى راه حل هستند، حضرتعالى تعطیلات را چگونه مدیریت کردید. استاد: قوى و محکم در تعطیلات مىایستادم. اولاً مراسم شادمانى و عزادارى را ما تعطیل نمىکردیم، خودمان مراسم را برگذار مىکردیم. در همین جلسه صبحگاهى، مدح مىخواندیم و شیرینى پخش مىکردیم. البته در این مناسبتها وقت صبحگاهى را از نیم ساعت به 45 - 40 دقیقه افزایش مىدادیم و در مناسبتهاى سوگوارى همینگونه، اما ایام تاسوعا و عاشورا و صَفر و رمضان، مراسم طولانىتر مىشد و حتى سینهزنى هم در همینجا داشتیم. مىگفتیم کجا مىخواهید بروید هر جا بروید همین روضه و عزادارى است. همان کار را اینجا انجام مىدادیم. بعد به درس و بحث مىپرداختیم. شعار ما در تعطیلات این بود که: »مدرسه تعطیل است، اما درس تعطیل نیست«. لذا ایام تعطیلى عمومى هم مىگفتیم مدرسه بیایند، وقتى مىآمدند مىگفتیم مباحثه کنند و اگر اشکالى دارند از استاد بپرسند بعد هم بیکار که درست نیست باشند،34 از استاد خواهش کنند یک درس براى آنان بگوید. و این شیوه برکات زیادى داشت. حتى افرادى در همین تعطیلات از بیرون مدرسه مثلاً از دانشگاه اینجا مىآمدند و براىشان درس و بحث داشتیم. خیلى از آنان علاقهمند شدند و در حوزه ادامه تحصیل دادند. بعضى هم الان دکتر و مهندس هستند و با ما مرتبطاند.
حوزه: مدرسه پنجشنبه و جمعه تعطیل بود؟ استاد: پنجشنبهها تعطیل نبود، فقط جمعهها تعطیل مىکردیم.
حوزه: تعطیلات تابستان چطور؟ استاد: تابستان به طور رسمى تعطیل است; اما مدرسه باز است و افراد، درسها و کارهاى متفرقهاى دارند. من هم تا اندازهاى نظارت مىکنم. برنامهاى از طرف مدرسه نیست، ولى افراد بیکار نمىمانند.
حوزه: حضرت استاد! در اینجا به موضوع دیگرى مىپردازیم که از پیشتر بحثى جدّى و موضوعى پر گفت و گوى میان حوزویان بوده است; تغییر متون درسى، در اینباره نظر شما چیست؟ استاد: ما در مدرسه سالیانى است که بعضى کتابها را تغییر دادهایم.35 درس صرف از کتاب جامع المقدمات گفته نمىشود. بلکه یک روش خاصى در صرف داشتهایم که الان هم در مدرسه متداول است.
حوزه: متن خاصى است؟ استاد: خیر. همان روشى که ابتدا در مدرسه تدریس شده است الان هم اساتید اینجا به همان روش تدریس مىکنند.
حوزه: کتابهاى نحو در جامع المقدمات چطور؟ مناسب مىدانید یا خیر؟ استاد: »عوامل فى النحو« و »عوامل ملامحسن« مناسب نیست و در مدرسه تدریس نمىشود. اصلاً کتاب »عوامل فى النحو« براى آشنایى طلبه با نحو براى اولین کتاب نحوى که مىخواهد بخواند هیچ مناسب نیست، بلکه مضحکه است. طلبهاى که هنوز با نصب، جرّ، فاعل، مفعول، مبتدا، خبر آشنا نیست، چطور مىتواند عوامل آنها و احکام آنها را بفهمد. جلد دوم کتاب عربى آسان بسیار کتاب خوبى است. اینجا نحو را با این کتاب شروع مىکنیم و بعد کتاب هدایه و صمدیّه خوانده مىشود. کتاب مبادى العربیه هم براى کمک درسى و اطلاعات بیشتر خوب است; اما به عنوان متن درسى خیر. هرچند که شاگرد ممکن است این کتاب را با استاد کار کند.36
حوزه: درباره کتاب سیوطى چه نظرى دارید؟ استاد: کتاب سیوطى عبارتهایش سنگین است; زیرا در مقام شعر، عبارتهایى را گنجانده است که براى درست کردن مفادش زحمت لازم است. دیگر اینکه نقل اقوال مانند: کما قال فى الکافیه و کما قال فى... ، اینها براى کسى که تازه وارد ادبیات شده است، معنى ندارد، بلکه باید بر مطالب و قواعد نحوى که مورد اتفاق است متمرکز شود. در این سطح طلبه اقوال مختلف را لازم ندارد مثلاً اختلاف ابنمالک با ابنهشام به چه درد طلبه ابتدایى مىخورد. چرا طلبه وقتش را تلف کند تا این عبارتهاى مغلق به خاطر ضرورتهاى شعرى را درست کند و اقوال را بفهمد. به جاى آن بهتر است متنى که با عبارت ساده، اصل مطلب را آورده و بویژه همراه با تمرین باشد، بخواند. به نظر من این مفیدتر است. به همین جهت در مدرسه به جاى سیوطى، کتاب قواعد الاساسیّه قرار داده شد. قواعد الاساسیّه کتابى است که قبلاً تدریس نشده است، کتابى که تدریس شده باشد طبعاً اساتید اشکالش را بیان مىکنند، اغلاطش را اصلاح مىکنند و... این کتاب ابتدایى است یک بنده خدایى نوشته و طبعاً اشتباهاتى دارد، ولى در اصل کتابى است که مطالب نحوى را با عبارتهاى ساده در دسترس مىگذارد و تمرین هم دارد که طلبه با انجام آنها ورزیده مىشود.
حوزه: براى ادبیات چه کتاب دیگرى تدریس مىشود. استاد: باب اول کتاب مغنى، از این مختصرها به نام مهذب مغنى، یا مغنى الأریب و سپس باب رابع، از متن مغنى ابنهشام تدریس مىشود، تا طلبه هم با عبارتهاى مشکل آشنا بشود و هم اگر با چنین عبارتهایى در بعضى کتابها روبهرو شد از عهده برآید.
حوزه: با خواندن این کتابها دوره ادبیات عربى تمام مىشود؟ استاد: وقتى این کتابها تمام شد براى آن که طلبه بر ادبیات خوب مسلط شود، درس تجزیه و ترکیب مىگذاریم; یعنى وقتى که کتاب مغنى رو به اتمام است، پیش از آن که بخواهد معانى و بیان را شروع کند، چند ماه درس تجزیه و ترکیب کار مىکند.37 البته تجزیه و ترکیب مقدارى در درسهاى پایینتر هم هست. مثلاً استاد از شاگرد مىخواهد که یک جمله از صمدیه را تجزیه و ترکیب کند. یا در امتحان جملهاى براى تجزیه و ترکیب داده مىشود. اما در درس تجزیه و ترکیب متنى از قرآن، حدیث یا خطبه نهج البلاغه کار مىشود. و با این درس، دوره ادبیات عربى کامل مىشود.
حوزه: براى درس معانى و بیان چه کتابهایى را مناسب مىدانید. استاد: ما چند سالى کتاب جواهر البلاغه را، که مثل قواعد الاساسیّه، انگیزه ما را یک مقدار تأمین مىکند، یعنى عبارتها آسان است و تمرین هم دارد، جایگزین مختصرالمعانى کردیم. اما چون تمرینهاى این کتاب زیاد است و لغت هم زیاد دارد، استادى که مسلّط باشد و بتواند آن را درست تدریس کند کم داشتیم، لذا کنار گذاشته شد و همان کتاب مختصر تدریس شد. البته افراد در کنار آن جواهر البلاغه را هم مىخوانند.
حوزه: براى درس اصول چه برنامهاى دارید؟ استاد: در گذشته طلبهها ابتدا کتاب معالم بعد کتاب قوانین را مىخواندند، البته یک بخش کمى از آن، یعنى دو سه باب از مباحث الفاظش را، تا اول عام و خاص، مىخواندند. مباحث عقلیه، که در جلد دوم است، اصلاً خوانده نمىشد. معالم نیز مباحث عقلیه ندارد، عمدتاً مباحث الفاظ است و مختصرى اجماع و خبر واحد را بحث مىکند. در دوران طلبگى اتفاقى برایم پیش آمد که متوجه شدم معالم کتاب کامل و کافى براى آشنا شدن طلبه با مباحث اصولى نیست: من درسها را خوب مىخواندم خوب هم مىفهمیدم; لذا از همان ابتدا هر کتابى خواندهام تدریس هم کردهام. یادم هست ابتدا که مىخواستم درس رسائل شرکت کنم، درسى رفتم که وسط بحث اشتغال بود، ولى دیدم چیزى نمىفهمم، با خودم گفتم ابتداى بحث که برسد شاید بفهمم، ولى باز هم دیدم نمىفهمم. علت این بود که دیدم این حرفها هیچ جا بگوش من نخورده است و فقط در کتاب رسائل دارم مىشنوم. رسائل بحر موّاج شیخ انصارى، با ذهن ضعیف طلبه، قبل از رسائل، جور در نمىآید. به هر حال، متوجه شدم کتاب اصولى قبل از رسائل باید کتابى باشد که ولو به طور اجمال و فشرده، متناسب با مطالب و مباحث کتابهاى بعدى باشد.38 آن جا بود که دیدم کتاب »اصول استنباط« براى درس اصول قبل از رسائل مناسب است. این کتاب اگرچه چند تا بحث سنگین هم دارد، که استاد باید زحمت بکشد، تا بتواند به شاگرد تفهیم کند، ولى کتابى تقریباً هم افق و موازى با کتابهاى بعدى است. جلد اول آن تقریباً مباحث را به مانند کفایه جلو برده است و جلد دوم آن، مانند رسائل است; اما مختصر و موجز. لذا در مدرسه به جاى کتاب معالم، کتاب اصول استنباط را متن قرار دادیم. اگر چه که قبل از تأسیس مدرسه هم، من این کتاب را براى شاگردانم تدریس کرده بودم. همین طور کتاب اصول مظفر را کتاب درسى کردیم که تا مدتها ایراد و اشکال مىکردند، ولى بعد دیگران هم پسندیدند و معمول شد. کتاب حلقات مرحوم شهید صدر همان اول که چاپ شد، من گرفتم و بنا داشتم که مطالعه کنم و ببینم مىتوانم جایگزین کنم، ولى موفق به مطالعه کامل نشدم. البته در مجموع دیدم اطلاعات خوبى به شاگرد مىدهد، ولى جاى کتابهاى اصولى را نمىتواند بگیرد.
حوزه: یکى از نیازهاى جدّى در حوزه تدوین کتابهاى درسى است در این موضوع چه پیشنهادى دارید. استاد: پیشنهاد بنده آن است که یک گروهى بنشینند کتاب لمعه را به گونه عالمانه، تمام مباحثى که مربوط به إماء و عبید است، حذف کنند. این کار باید از اول طهارت تا آخر دیات صورت گیرد. چون وقت زیادى صرف خواندن همین مباحث مىشود و الان هیچ موضوعیت ندارد. البته نمىگویم آنها را معدوم کنند، آن مباحث در کتابهاى کتابخانهاى باشد، ولى در کتابهاى درسى نباشد. اگر کسى این کار را بتواند انجام دهد خیلى کار بزرگى است. من معتقدم کسى که مىخواهد لمعه را تدریس کند، باید اطلاعاتى از کل فقه داشته باشد و تا اندازهاى از اجتهاد هم بهرهاى داشته باشد والاّ نمىتواند خوب تدریس کند. بویژه مباحث وقت و قبله از کتاب صلاة و مبحث ارث.
حوزه: پیشنهاد دیگرى در تدریس فقه دارید؟ استاد: متأسفانه الان معمول درسهاى خارج بر آن است که استاد همان مباحث گذشته و پیشین را به صورت بیان مسأله، که از قبل معمول بوده است، بیان مىکند. ولى کار استاد در درس خارج نباید این باشد که براى شاگرد مسأله واضح کند، بلکه باید شیوه و روش فقاهت و استنباط حکم را به شاگرد یاد بدهد. آن هم روى مسائلى بحث شود که جدید است. تا هم روش و سبک استنباط آموزش داده شود و هم مسائل جدید که نیاز به پاسخگویى فقهى دارد، پاسخ گفته شود.
حوزه: درباره دیگر کتابهاى درسى فقه، مانند کتاب مکاسب چه نظرى دارید. استاد: کتابهاى دیگر نیز به بازنگرى و تهذیب نیاز دارند. اما معتقدم تا متن درست و کامل و بهترى آماده نشده است و در اختیار قرار نگرفته و به تجربه درنیامده است، انتقاد کردن از کتابهاى درسى موجود سودى ندارد، بلکه ضرر دارد.
حوزه: در حوزه بحث تخصصى شدن مطرح است نظر شما چیست. استاد: به نظر بنده طلبه باید درسهایش را تا پایان سطح خوب و قوى بخواند، بعد به گونه کارشناسانه رشتهاى را انتخاب کند. یعنى اولاً ببیند استعدادش چیست و ثانیاً در کدام رشته نیاز بیشتر است و افراد به اندازه نیاز به آن نپرداختهاند. پیشتر گفتم که الان تأمین نیازهاى داخلى حوزه زیاد احساس مىشود. تربیت استادهاى قوى و پخته که بتوانند طلبهها را جذب کنند و آنان را در حوزه نگه دارند. همین طور مسأله مرجعیت آینده باید تأمین بشود که قوام تشیع به مرجعیت است. و الان کمتر در این زمینه کار مىشود. البته در همه زمینهها خلأ هست و نیاز شدید است. همه جا به دینشناس و دین آگاهى که در تعلیم و تربیت دینى توانمند باشد، نیاز هست.
حوزه: به موضوع مرجعیت اشاره فرمودید و این که باید این مهم همچنان با اقتدار و شکوهمند جلو برود. اما الان تعدّد مراجع شاید یک معضل محسوب شود. استاد: این اشکال دیگرى است و خطرناک هم هست. در گذشته معمولاً این گونه بوده است که یک مرجع شاخص مىشده و در رأس قرار مىگرفته است و علماى دیگر، اگر چه به لحاظ علمى شاید مبرّز بودهاند، ولى همین که یک نفر جلو مىآمده، بقیّه بىحرکت محض بودهاند، ادعایى نداشتهاند و به خود دعوت نمىکردهاند. اصلاً ما در تاریخ حوزه نداریم که کسانى براى مرجعیت کسى تبلیغ بکنند، یا کسى براى مرجعیت خودش تبلیغ بکند. همواره از پذیرفتن این مسؤولیت واهمه داشتهاند، وقتى بار روى دوششان مىافتاده، به ناچار قبول مىکردند. مثلاً معروف است که مرحوم بروجردى وقتى بار روى دوششان افتاد، این مسؤولیت را به عهده گرفتند. بعد از این مرحله اگر کسى مخالفتى مىکرد، یک جورى به او مىرساندند که مخالفت نکند.
حوزه: این شکل و ساختارى که اکنون بر مدارس و درسهاى حوزوى حاکم شده است; گذراندن ترم و واحد و امتحان و مدرک، مىپسندید یا خیر؟ استاد: اینها براى حوزه ضایعه است. از مرحوم امام، رحمة اللّه علیه، یادم هست که فرموده بودند: سعى کنید نظام دانشگاهى از حوزه الگو بگیرد، نه این که نظام حوزه برود به طرف دانشگاه. همین طور یادم هست هفت - هشت سال قبل، مرحوم آیت اللّه فاضل لنکرانى مشهد مشرف شده بودند، بنده و آقایان دیگر، شب شهادت امام عسکرى)ع( براى دیدن ایشان و صحبتى که ایشان داشتند به دفترشان دعوت شدیم. ایشان در ضمن صحبت فرمودند: امتیاز حوزه این است که طلبهها درس را براى فهمیدن بخوانند و مباحثه کنند، اما الان فهمیدیم که طلبهها درسها را شب امتحان براى نمره مىخوانند. آن مرحوم از این موضوع خیلى ناراحت بودند و تأسف مىخوردند. به هر حال این امتیاز بزرگ را از حوزه مىگیرند. امیدوارم آقایان نگذارند این امتیاز از دست برود.39
حوزه: در پایان اگر توصیهاى براى حوزویان دارید بفرمایید. استاد: دل نگرانى من این است که اگر تمام کسانى که الان در حوزه مشغول تحصیل هستند، به ثمر برسند و مفید فایده بشوند، باز هم بیش از نصف نیاز جامعه به طلبه، برآورده نمىشود. لذا لازم است طلاب جوانى که مشغول درس هستند تشویق بشوند که وقتشان را ضایع نکنند، شانه خالى نکنند و استعدادشان را جدّى بگیرند. آنان هم که مدتى در حوزه بودهاند، حوزه را رها نکنند و جاهاى دیگر نروند. و نیز در کنار تشویق به جدّیت در درس و بحث، کوشش شود تا جهات معنوى در آنها احیا بشود. به قناعت و زهد سفارش شوند. همچنان که این رویّه علماى سلف بوده است. در همان زمانها نیز رفاهیات بوده است. راوى مىگوید: به پیامبر)ص( عرض شد کسراها و قیصرها در کاخهاى کذا و کذا هستند، ولى شما این گونه با رنج و زحمت زندگى مىکنید. حضرت فرمودند: روش ما همین است، سنّت ما همین است. دنیا را عرضه کردهاند ولى قبول نکردیم، نه این که دسترسى به دنیا نداشته باشیم. امیرالمومنین)ع( مىفرمودند: اگر من بخواهم نان از مغز گندم تهیه کنم مىتوانم، ولى روش ما این نیست. 40کسى هم که آمده طلبه شده باید چنین باشد چون: »العلما ورثة الانبیاء« یعنى باید در شیوه زندگى نیز شباهتى به انبیاء داشته باشد. البته این سخت است. براى این کار تنها راه این است که هر روز بیست دقیقه تا نیم ساعت براى طلبه از این مسائل گفته شود. تصور نشود که هفتهاى یک بار درس اخلاق کافى است، خیر. مثل کوبیدن چکش بر سر فیل است، هر روز باید این کار انجام بشود. هر روز باید شارژ بشود; زیرا نیاز به شارژ دارد. درس اخلاق اولاً هر روز باید باشد و ثانیاً یک استاد خودساخته و مهذب براى یک دوره طولانى در مدرسه، اخلاق بگوید.41 دیگر این که استاد بحثهاى اخلاقى - تربیتى را آن قدر مکرر و با بیانهاى گوناگون بگوید که در ذهن و باور طلبه جابیفتد.
حوزه: از این که به ما مجال دادید که از تجربههاتان بهره ببریم و انشاء اللّه در اختیار اهل فضل، مدیران و طلاب سختکوش و پرنشاط قرار بدهیم، کمال سپاس را داریم. استاد: متشکرم. | ||
مراجع | ||
پى نوشتها: 1. فاضلىنژاد: استاد از آغاز کار طلبگى خود همواره هر درسى را که مىگرفته، همان درس را براى هم کلاسیهاى خود در حدّ یک استاد ماهر تقریر مىکرده است و به تجربه دریافته بود که اثرگذارى شاگردان بر رشد علمى استاد به یک معنى کمتر از اثرگذارى استادان بر رشد علمى شاگردانشان نیست، از همینروى، همواره طلاب پر استعداد را تشویق مىکرد که آنچه را درس مىگیرند، بعد از مطالعه و مباحثه دقیق براى طلاب ضعیف تقریر کنند و در نقش یک استاد پخته به تعلیم دادن آنان بپردازند. 2. فاضلىنژاد: مواد امتحانى استاد عبارت بود از حفظ شعرى به نسبت، بلند با محتواى اخلاقى و مذهبى. حفظ مقدار درخور توجهى از قرآن، معرفى کتاب معینى از شهید مطهرى یا شهید دستغیب، یا بزرگان دیگر و درخواست خلاصهنویسى آن، حفظ مقدار درخور توجهى از رساله توضیح المسائل یا رساله آموزشى. مصاحبه حضورى، روانخوانى قرآن کریم با تجویدى شرع پسند. البته پیش از انقلاب روانخوانى قرآن کریم با تجوید در برنامه امتحانى مدرسه مطرح نبود و از انقلاب به بعد وارد برنامه شد. 3. باغستانى: پذیرش اولیه ما در مدرسه اینگونه بود که استاد فرمود تا فردا صبح ساعت 7/5، که باید اینجا باشید در سوره بقره هرچه فعل ثلاثى مجرد است پیدا کنید. آن شب تا نیمههاى شب بیدار ماندم و کار را )فعلهاى ثلاثى و مزید هر دو را( کامل درآوردم و پاکنویس کردم. براى این کار تا صبح تقریباً بیدار ماندم و صبح ساعت 6 در مدرسه بودم. استاد آثار خستگى و بیدارى را در من دید و گفت: فعلهاى مجرد کافى بود. دست مرا گرفت و با خود به کلاس درس اخلاق برد. و مرا کنار خودش نشاند با اینکه طلاب مدرسه با فاصله مىنشستند، این رفتار براى من خیلى عجیب بود. لذا اشتیاق من براى وارد شدن به مدرسه و فراگیرى درسهاى طلبگى چند برابر شد. و با اینکه در هنرستان قبول شده بودم و اقوام و خانواده هم اصرار داشتند که به هنرستان بروم، ولى استاد با رفتار فوق العاده خود و مهر و محبتى که به این جانب داشت، مرا جذب کرد. 4. حکیمباشى: روش به دست آوردن استعداد و شایستگى شاگرد اینگونه بود که امتحان ورودى را گاهى خود ایشان انجام مىداد و گاهى مىسپرد به آقایان دیگر. پرسشهایى که مطرح مىشد، پرسشهاى هوش بود، از درسهایى که قبلاً افراد خوانده بودند. پرسشهاى مذهبى بود و یا احکام و مهمتر از همه، به دست آوردن صداقت فرد بود که چه اندازه است. این قسمت را فردى که تحت نظارت استاد امتحان ورودى مىگرفت، اینجور پرسشها را مطرح مىکرد. از باب مثال از نظر آمادگى ذهن آن آقا از شاگرد مىپرسید: 2 و 2 چند مىشود؟ 4 و 8 4 و 16 8 و 32 16 و 32 و... خود آن بزرگوار مىگفت که بعضى از اینها وقتى عدد دو رقمى به سه رقمى مىرسد، دیگر ذهنشان توان ندارد بالا برود. ولى بعضى حتى تا چهار رقمى جلو مىروند. خوب این نشان از استعداد و هوش طرف دارد. از باب مثال، براى به دست آوردن صداقت شاگرد، همان آقا مىپرسید: قرآنى که به خط حضرت یوسف نوشته شده در کدام موزه نگهدارى مىشود؟ اینجا افراد سه دسته بودند: بعضى مىگفتند: نمىدانیم. بعضى مىگفتند: آن زمان که قرآن نبود. بعضى همینطورى مىگفتند: مثلاً موزه فلان. بستگى داشت به شناختى که از موزهها داشتند. دسته اول و دوم را مىپذیرفتند. ولى دسته سوم را خیر، چون معلوم مىشد در حرفهاىشان خیلى صداقت ندارند. بعد از این مرحله براى پذیرفتن تکالیفى را به عهده او مىگذاشتند. از جمله به وى مىگفتند: فلان سوره را حفظ کن و فردا بیا. یا فلان روز امتحان خواهیم گرفت. خوب حفظ دو سوره به گونه مطلوب و آماده شدن براى امتحان، اینها دلیل بر علاقه او به طلبگى گرفته مىشد. حفظ یک شعر بلند نیز توصیه مىشد، به علاوه، خلاصه کردن یکى از کتابهاى شهید مطهرى، یا دیگرى توصیه مىشد. استاد از روى این کارها استقامت افراد را در راه طلبگى به دست مىآورد; زیرا صرف علاقه آنان به این کار را کافى نمىدانست. بارها از استاد شنیدیم که کسانى بودهاند سرشناس و مورد سفارش، ولى چون در این امتحانها چیزى احراز نمىشد، پذیرفته نمىشدند ولو اصرار هم باشد. چون ملاک پذیرش صلاحیت فرد بود. 5. فاضلىنژاد: با این که استاد معتقد بود آنان که در حوزه پذیرش مىشوند، سزاوار است پراستعدادترین و خوش فهمترین جوانان باشند، اگر جوانى متقى و پشتکاردار و درسخوان مىیافت، او را مىپذیرفت و ضعف استعداد وى، مانع پذیرش او نمىشد; زیرا معتقد بود که تقوا و پشتکار دارى این افراد لطف خداى تعالى را نسبت به آنان جلب خواهد کرد و راه رشد را به روى آنان خواهد گشود. تجربه نشان داد که دیدگاه آن بزرگوار در این باب، دیدگاه درستى است; زیرا این گونه افراد طلاب قوى به درد خور و پربرکتى از آب درآمدند. ایشان به آینده کسانى که حافظه قوى داشتند و یا فوق العاده باهوش بودند و یا فوق العاده پرتحرک و زرنگ بودند و یا رشد فوق العاده داشتند، خوشبین نبود و معتقد بود که اینگونه اشخاص، بیشتر شکار مىشوند و یا بر اثر غرورى که از توجه دیگران پیدا مىکنند، بر صراط مستقیم باقى نمىمانند و یا به اتکاى استعداد و حافظه و هوش خود درس نمىخوانند و به کارهاى دیگر سربند مىشوند که در بین طلاب پذیرفته شده چنین کسانى را مىتوان دید. به منظور حفظ آنان مراقبتهاى ویژهاى داشت، ولى با همه اینها برخى از آنان تحت ضابطه درنمىآمدند و در نهایت به صورت اسفناکى ضایع مىشدند. 6. فاضلىنژاد: در آغاز و یا نیمه دوم هر سال، همواره کسانى با سِنهاى مختلف و پیشینه تحصیلى حوزوى و یا غیرحوزوى گوناگون به استاد مراجعه مىکردند و از او مىخواستند که براى آنان درس صرف یا نحو بگذارد و یا اجازه دهد در یک - یا چند درس عمومى شرکت کنند. ایشان با طرح چند سؤال و تخلیه اطلاعاتى آنان، به سرعت نسبت به ایشان شناخت اجمالى پیدا مىکرد. و مىفهمید که صلاحیت لازم را براى آن درس دارند یا خیر و پس از احراز صلاحیت، از آنان تعهد مىگرفت که اول وقت مقرر در درس حاضر شوند و از غیبت و حاضر نشدن بموقع، در کلاس بپرهیزند و پس از آن براى آنان درس مىگذاشت. دو - یا چند نفر از آنان را در اختیار استادى قرار مىداد و استاد را موظف مىکرد که به طور مرتب گزارش کار آنان را به وى بدهد. به کسانى که اجازه شرکت در درسهاى عمومى را مىداد، علاوه بر تعهدات یاد شده، از آنان تعهد مىگرفت که اگر از دروس اخلاق یا عقائد، شبهه و یا ابهام و یا اشکالى به نظرشان مىآید، حتماً آن را بپرسند و نفهمیده از کنار آن رد نشوند. همه ساله، تعداد کمى از کسانى را که متاهل بودند و به شغلى مشغول بودند و کار و کاسبى داشتند، ولى علاقه شدیدى به طلبگى از خود بروز مىدادند، و خلق و خو و افکار و منش و شخصیتشان نیز از هر جهت براى این کار مناسب بود به صورت پاره وقت مىپذیرفت و در اختیار اساتیدى مىگذاشت و مرتب از وضع تحصیلى آنان جویا بود و گزارش کارشان را از اساتیدشان مىگرفت. بسیارى از آنان به سرعت رشد کردند و استاد ماهرى شدند و بسیار خوب منبر مىرفتند و دیگران را ارشاد مىکردند و چنانچه به مراکز شهرت وصل مىشدند، با شهریهاى که مىگرفتند و کمکهایى که زمینه دریافت آن، هم در حوزه و هم در بین گروههاى مردم براى ایشان فراهم مىشد و مىتوانستند بدون شغل گذشته، عائله خود را اداره کنند، در چنین شرایطى به آنان اجازه مىداد شغل خود را ترک کرده و به صورت تمام وقت به درس و بحث بپردازند. پیش از انقلاب اسلامى، بسیارى از طلابى که جذب مدرسه مىشدند از نظر خط و انشاء و ریاضى، ضعف داشتند. و ایشان این گونه نقصها را براى طلبهها ننگ مىدانست و از همین روى، براى آنان، کلاس خط، انشاء و ریاضى مىگذاشت و ضعفهاى آنان را برطرف مىکرد. 7. فاضلىنژاد: در صورتى که امکانات استاد به وى اجازه مىداد، افزون بر طلاب تمام وقت، به صورت پاره وقت نیز افراد باصلاحیت را مىپذیرفت و به آنان خدمات ارائه مىداد و بسیارى از آنان را به طلاب کارآمد و پربرکت تمام وقت تبدیل مىکرد. 8. قال المجلسی رضوان اللّه تعالى علیه: وجدت بخطّ شیخنا البهائیّ قدّس اللّه روحه ما هذا لفظه: قال الشیخ شمس الدین محمّد بن مکّیّ: نقلتُ من خطّ الشیخ أحمد الفراهانیّ عَن عُنوانِ البَصرىِّ - و کانَ شَیخاً کَبیراً قَد أتى عَلَیهِ أربَع وتِسعون سَنَةً - قالَ: کُنتُ أختَلِفُ إلى مالِک بنِ أَنسً سِنینَ، فَلَمّا قَدِمَ جَعفَر الصَّادِقُ)ع( المَدینَةَ اختَلَفتُ إلَیهِ، وأحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ کما أخَذتُ عَن مالِکً، فقالَ لی یَوماً: إنّی رَجُل مَطلوب و مَعَ ذلکَ لی أوراد فی کُلِّ ساعَةً مِن آناءِِ اللًَّیلِ و النَّهارِ، فَلا تَشغَلْنی عَن وِردی، وخُذْ عَن مالِکً وَاختَلِفْ إلَیهِ کَما کُنتَ تَختَلِفُ إلَیهِ. فَاغتَمَمتُ مِن ذلکَ، وخَرَجتُ مِن عِندِهِ، و قُلتُ فی نَفسی: لَو تَفَرَّسَ فِیَّ خَیراً لَما زَجَرَنی عَنِ الاختلافِ إلَیهِ والأخذِ عَنهُ، فَدَخَلتُ مَسجِدَ الرَّسولِ)ص( وسَلَّمتُ عَلَیهِ، ثُمَّ رَجَعتُ مِنَ الغَدِ إلَى الرَّوضَةِ وصَلَّیتُ فیها رَکعَتَینِ، و قُلتُ: أسألُکَ یا اللّهُ یا اللّهُ أن تَعطِفَ عَلَیَّ قَلبَ جَعفَرً و تَرزُقَنی مِن عِلمِهِ ما أهتَدی بِهِ إلى صِراطِکَ المُستَقیمِ. وَ رَجَعتُ إلى داری مُغتَمّاً ولَم أختَلِفْ إلى مالِکِ بنِ أنَسً لِما اُشرِبَ قَلبی مِن حُبِّ جَعفَرً، فَما خَرَجتُ مِن داری إلاّ إلَى الصَّلاةِ المَکتوبَةِ حَتّى عِیلَ صَبری، فَلَمّا ضاقَ صَدری تَنَعَّلتُ و تَرَدَّیتُ وقَصَدتُ جَعفَراً وکانَ بَعدَ ما صَلَّیتُ العَصرَ، فلَمّا حَضَرتُ بابَ دارِهِ استَأذَنتُ عَلَیهِ فخَرَجَ خادِم لَهُ فقالَ: ما حاجَتُکَ؟ فقُلتُ: السَّلامُ عَلَى الشَّریفِ، فقالَ: هُوَ قائم فی مُصَلاّ هُ، فجَلَستُ بِحِذاءِ بابِهِ، فَما لَبِثتُ إلاّ یَسیراً إذ خَرَجَ خادِم فقالَ: اُدخُلْ عَلى بَرَکَةِ اللّهِ، فدَخَلتُ وسَلَّمتُ عَلَیهِ، فرَدَّ السَّلامَ و قالَ: اِجلِسْ غَفَرَاللّهُ لَکَ، فجَلَستُ، فأطرَقَ مَلِیاً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، و قالَ: أبو مَن؟ قُلتُ: أبوعَبدِاللّهِ، قالَ: ثَبَّتَ اللّهُ کُنیَتَکَ ووَفَّقَکَ، یا أباعَبدِاللّه ما مَسألَتُکَ؟ فقُلتُ فی نفسی: لَو لَم یَکُن لی مِن زِیارَتِهِ والتَّسلیمِ غَیرُ هذا الدًُّعاءِِ لَکانَ کَثیراً. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: ما مَسألَتُکَ؟ فقُلتُ: سَألتُ اللّهَ أن یَعطِفَ قَلبَکَ عَلَیَّ و یَرزُقَنی مِن عِلمِک، وأرجو أنَّ اللّه تَعالى أجابَنی فی الشَّریفِ ما سَألتُهُ، فقالَ: یا أبا عَبدِاللّهِ، لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نور یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى أن یَهدِیَهُ، فإن أردتَ العِلمَ فَاطلُبْ أوَّلاً فی نَفسِکَ حَقیقَةَ العُبودِیةِ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ، وَاستَفهِمِ اللّهَ یُفهِمْکَ. قُلتُ: یا شَریفُ، فقالَ: قُل: یاأباعَبدِاللّهَ قُلتُ: یاأباعَبدِاللّهِ ما حَقیقَةُ العُبودِیَّةِ؟ قالَ: ثَلاثَهُ أشیاءَ: أن لایَرَى العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللّهُ مِلکاً; لأنَّ العَبیدَ لایَکونُ لَهُم مِلک، یَرَونَ المالَ مالَ اللّهِ یَضَعونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللّهُ بِهِ، ولایُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبیراً، وجُملَةُ اشتِغالِه فیما أمَرَهُ تَعالى بِهِ وَنَهاهُ عَنهُ، فإذا لَم یَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى مِلکاً هانَ عَلَیهِ الانفاقُ فیما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى أن یُنفِقُ فیهِ، و إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبیرَ نَفسِهِ عَلى مُدَبِّرِهِ هانَ عَلَیهِ مَصائبُ الدّنیا، وإذا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى ونَهاهُ لایَتَفَرَّغُ مِنهُما إلى المِراءِ والمُباهاةِ مَعَ النّاسِ، فإذا أکرَمَ اللّهُ العَبدَ بِهذِه الثَّلاثَةِ هانِ عَلَیهِ الدّنیا وإبلیسُ و الخلق، ولا یَطلُبُ الدّنیا تَکاثُراً و تَفاخُراً، ولا یَطلُبُ ما عِندَ الناسِ عِزّاً وعُلُوَّاً، ولا یَدَعُ أیّامَهُ باطِلاً، فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقى، قالَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى: »تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلّذین لایُریدونَ عُلُوّاً فی الأرضِ وَلا فَساداً وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ«. قُلتُ: یاأباعبداللّهِ أوصِنی، قالَ: اُوصیکَ بِتِسعَةِ أشیاءَ فإنَّها وَصِیَّتی لِمُریدی الطَّریقِ إلىَ اللّهِ تَعالى، وَاللّهَ أسألُ أن یُوَفِّقَکَ لاستِعمالِه; ثَلاثَة مِنها فی رِیاضَةِ النَّفسِ، وثَلاثَة مِنها فی الحِلمِ، وثَلاثَة مِنها فی العِلمِ، فَاحفَظها وإیّاکَ والتَّهاوُنَ بِها. قالَ عُنوان: ففَرَّغتُ قَلبی لَهُ. فقالَ: أمّا اللَّواتی فی الرِّیاضةِ: فایّاکَ أن تَأکُلَ ما لاتَشتَهیهِ فانَّهُ یورثُ الحَماقَةَ والبَلَهَ، ولا تأکُلْ إلاّ عِندَ الجُوعِ، وإذا أکَلتَ فکُلْ حَلالاًوسَمِّ اللّهَ، وَاذکُرْ حَدیثَ الرَّسولِ)ص(: مامَلأَ آدَمِیّ وِعاءً شَرّاً مِن بَطنِهِ، فأن کانَ ولابُدَّ فثُلث لِطَعامِهِ وثُلث لِشَرابِهِ و ثُلث لِنَفَسِهِ. وأمّا اللَّواتی فی الحِلمِ: فَمن قالَ لَکَ: إن قُلتَ واحَدَةً سَمِعتَ عَشراً فقُلْ: إن قُلتَ عَشراً لَم تَسمَعْ واحِدَةً، ومَن شَتَمَکَ فقُل لَهُ: إن کُنتَ صادِقاً فیما تَقولُ فَأسألُ اللّهَ أن یَغفِرَلی، وإن کُنتَ کاذِباً فیما تَقولُ فَاللّهَ أسألُ أن یَغفِرَلَکَ، ومَن وَعَدَکَ بِالخَنى فَعِدْهُ بِالنَّصیحَةِ والرِّعاءِ. وأمّا اللَّواتی فی العِلمِ: فَاسألِ العُلَماءَ ما جَهِلتَ، وإیّاکَ أن تَسألَهُم تَعَنُّتاً وتَجرِبَةً، وإیّاکَ أن تَعمَلَ بِرَأیِکَ شَیئاً، وخُذْ بِالاحتیاطِ فی جَمیعِ ماتَجِدُ إلیهِ سَبیلاً، وَاهرَبْ مِنَ الفُتیا هَرَبَکَ مِنَ الأسَدِ، ولاتَجعَل رَقَبَتَکَ لِلنّاسِ جِسراً. قُم عَنّی یا أباعَبدِاللّهِ فقَد نَصَحتُ لَکَ وَلا تُفسِدْ عَلَیَّ وِردی، فَإنّی امرُؤ ضَنین بِنَفسی، وَالسّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى. بحار، ج224/1، ح17; میزان الحکمه، ترجمه فارسى، ج 3980/8. علامه مجلسى، مىنویسد: دستخطى از استادمان شیخ بهایى، قدس اللّه روحه، دیدم که عین آن این است: شیخ شمس الدین محمد بن مکّى گفت: از دستخط شیخ احمد فراهانى، از قول عنوان بصرى، که پیر سالخورده نود و چهار سالهاى بود، نقل کردم که گفت: من سالها به محضر درس مالک بن انس آمد و شد مىکردم. اما وقتى جعفر صادق)ع( به مدینه آمد به مجلس درس ایشان رفتم و دوست داشتم همچنان که از مالک بهره گرفتم از ایشان نیز بهرهمند شوم. روزى به من فرمود: من آدم گرفتارى هستم )ارباب رجوع زیاد دارم( و با این حال، در هر ساعتى از ساعت شب و روز براى خودم اوراد و ادعیهاى دارم; مرا از دعا خواندن باز ندار. از همان مالک علم بیاموز و همچون گذشته پیش او برو. من از این سخن غمگین شدم و آن حضرت را ترک کردم و با خود گفتم: اگر در من حُسنى مىدید، مرا از آمد و رفت پیش خود و فراگرفتن دانش از خویش نمىراند. پس به مسجد رسول خدا)ص( رفتم و به آن حضرت سلام دادم و فرداى آن روز به روضه )حرم رسول خدا( برگشتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا! خداوندا! از تو مىخواهم که دل جعفر را به من متمایل و مهربان گردانى و از دانش او، روزیم فرمایى، که در پرتو آن به راه راست تو رهنمون شوم. غمزده به خانهام برگشتم و چون دلم از عشق و محبت جعفر پر شده بود، دیگر به درس مالک بن انس نرفتم. از خانهام فقط براى خواندن نماز واجب بیرون مىرفتم، تا آنکه سرانجام صبرم تمام شد و حوصلهام سر آمد. بعد از آن که نماز عصر را خواندم، کفشهایم را پوشیدم و ردایم را بر تن کردم و به طرف خانه جعفر رفتم. چون به در منزل او رسیدم، در زدم، خدمتکارش بیرون آمد و گفت: چه مىخواهى؟ گفتم: بر آن مرد شریف سلامى کنم. خدمتکار گفت: ایشان در حال خواندن نمازند. من مقابل در نشستم. دیرى نگذشت که خدمتکار بیرون آمد و گفت: به امید خدا، وارد شو. من داخل خانه رفتم و به حضرت سلام کردم. جواب سلامم را داد و فرمود: بنشین، خدا تو را بیامرزد. من نشستم. حضرت مدتى سر به زیر افکند و آن گاه سرش را بلند کرد و فرمود: کنیهات چیست؟ گفتم: ابوعبداللّه. فرمود: خداوند کنیهات را استوار بدارد و تو را توفیق دهاد. اى ابوعبداللّه! چه مىخواهى؟ با خودم گفتم: اگر از دیدار او و سلام گفتن، براى من بهرهاى جز همین دعا نباشد، باز هم بهره زیادى بردهام. حضرت دوباره سرش را بلند کرد و فرمود: چه مىخواهى؟ گفتم: من از خداوند خواستم که دل تو را نسبت به من متمایل و مهربان گرداند و از دانش تو روزیم فرماید و امیدوارم که خداى تعالى خواهشى را که از او درباره این مرد شریف کردم اجابت کرده باشد. حضرت فرمود: اى ابوعبداللّه! دانش به آموختن نیست، بلکه نورى است که در دل هرکس که خداوند تبارک و تعالى خواهان هدایتش باشد، مىافتد. بنابراین، اگر خواهان دانش هستى پیش از هر چیز حقیقت عبودیت را در جان خود جست و جو کن و علم را با به کار بستن آن بجوى و از خداوند فهم بخواه تا به تو بفهماند. گفتم: اى بزرگوار! فرمود: بگو، اى ابوعبداللّه. گفتم: اى ابوعبداللّه! حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: سه چیز: اول این که: بنده در آنچه خداوند به او عطا فرموده است، براى خود مالکیتى قائل نباشد; زیرا بندگان و غلامان مالک چیزى نیستند، مال را مال خدا مىدانند و آن را در هر جا که خداوند فرموده است به مصرف مىرسانند. دوم این که: بنده براى خود تدبیر و چاره اندیشى نکند. سوم این که: همه سرگرمى و اشتغالش به چیزى باشد که خداى تعالى او را به انجام آن فرمان داده، یا از ارتکابش نهى فرموده است; زیرا هرگاه بنده در آنچه خداى تعالى به او داده است، براى خود مالکیتى قائل نباشد، انفاق کردن آنها درمواردى که خداوند فرمان به انفاق داده است، برایش آسان مىشود و هرگاه بنده تدبیر و چارهگرى کار خود را به مدبر خویش واگذارد، مصائب و گرفتاریهاى دنیا بر وى آسان گردد و هرگاه بنده به اوامر و نواهى خدا سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزهگرى و فخرفروشى با مردم پیدا نمىکند، پس، هرگاه خداوند بنده را با این سه خصلت بنوازد، مشکل دنیا و شیطان و مردم بر او آسان شود و دنیا را براى فزونخواهى و فخر فروشى نجوید و چشمش دنبال جاه و جلال مردم نباشد و روزگار خویش را بیهوده نگذراند. این نخستین پلکان پرهیزگارى است. خداى تبارک و تعالى فرموده است: »این سراى آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که خواهان برترى و تبهکارى در زمین نیستند و فرجام )نیک( از آنِ پرهیزگاران است.« گفتم: اى ابوعبداللّه! به من سفارشى بفرما. فرمود: تو را به نه چیز سفارش مىکنم که اینها سفارش من به طالبان راه خداى تعالى است و از خداوند مىخواهم که تو را در به کار بستن آنها توفیق دهد. سه چیز از این نه چیز به ریاضت نفس مربوط مىشود و سه چیز به بردبارى و سه دیگر به دانش. اینها را حفظ کن و زنهار که ناچیزشان شمارى. عنوان مىگوید: دلم را به کلى به آن حضرت سپردم. حضرت فرمود: آن سه چیز که به ریاضت مربوط مىشود اینهاست: از خوردن آنچه که میل و اشتها بدان ندارى، خوددارى کن; زیرا این کار حماقت و کودنى به بار مىآورد. دیگر آن که تا گرسنه نشدهاى غذا نخور و هرگاه غذا خوردى، حلال بخور و نام خدا بگو و این حدیث رسول خدا)ص( را به یاد آر که: آدمى هیچ ظرفى بدتر از شکم خویش پر نکرد. اما چون چارهاى از خوردن نیست، پس یک سوم معده را به غذا اختصاص ده، یک سوم دیگرش را به آب و نوشیدنى و یک سوم را هم به نفس آن. آن سه چیز که به بردبارى مربوط مىشود اینهاست: چنانچه کسى به تو گفت: اگر یکى بگویى ده تا مىشنوى، در پاسخاش بگو: اگر ده تا بگویى یکى هم نخواهى شنید. اگر کسى به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آنچه مىگویى راست باشد، از خداوند مىخواهم که مرا بیامرزد و اگر دروغ باشد، از خداوند مىخواهم که تو را بیامرزد. اگر کسى به تو سخن زشتى گفت، تو او را نصیحت و ارشاد کن. آن سه چیز که به دانش مربوط مىشود، اینهاست: آنچه نمىدانى از دانشمندان بپرس و زنهار که به قصد مجادله و آزمودن از ایشان سؤالى کنى. زنهار که بر اساس رأى خود کارى کنى و در کارها تا جایى که راه دارد، به احتیاط عمل کن. از فتوا دادن بگریز چنان که از شیر مىگریزى و گردن خود را پلى براى مردم قرار مده. اینک; اى ابوعبداللّه، تو را نصیحت و راهنمایى کردم. برخیز و مرا تنها بگذار و ورد و دعایم را بر من خراب مَکن; زیرا من مردى هستم که نسبت به نفس خود بخل و مضایقه مىورزم و درود بر کسى که از راه هدایت پیروى کند. 9. فاضلىنژاد: استاد در لابهلاى درس صرف، در تمام این چند ماه، کار تربیتى بزرگى را نیز انجام مىدهد و آن این که به شاگردان مىآموزد: طرز نشستن در کلاس و در حضور استاد، طرز سؤال کردن از استاد، طرز معاشرت با همکلاسىها، این که چه نوع سؤالهایى در کلاس مجاز است و چه نوع سوالهایى نه، این که سؤالهاى مجاز را چه زمانى و به چه انگیزههایى مىتوان و یا مىباید مطرح کرد و در چه زمانى و به چه انگیزههایى خیر و پارهاى از امور دیگر. عمل بسیار مهم دیگرى را که در این بین انجام مىگیرد توجه دادن آنان به خداى تعالى، توحید و قیامت است. ایشان با تذکرات فطریى که در این زمینهها مىدهد و موعظههایى که مىکند، فضائل اخلاقى را در آنان تقویت کرده و رذایل اخلاقى را از آنان مىزداید و هنگامى آنان را به اساتید دیگر مىسپارد که از جهات بسیارى هم به لحاظ اعتقادى و هم به لحاظ اخلاقى ساخته شدهاند. 10. فاضلىنژاد: از نظر استاد درسهاى عمومى مانند: اخلاق و عقائد و احکام و قرآن در رتبه اول اهمیت است و درسهاى صرف و نحو و معانى و بدیع و لغت و منطق و اصول فقه و... رتبه دوم را دارند; زیرا اهمیت شرعى خود را از درسهاى نوع اول مىگیرند. چون مقدمه فهم و استنباط اخلاق و احکام و عقاید از قرآن و حدیثاند، همواره اهمیت این درسها را به طلاب و اساتید گوشزد مىکند و دلیلهاى این اهمیت را ارائه مىدهد و نسبت به بها دادن به آنها انگیزش ایجاد مىکند و از همین رو، طلاب را نسبت به درسهاى نوع دوم، به دو دسته تقسیم مىکند: دسته متوسط و ضعیف و دسته قوى. به دسته متوسط و ضعیف اجازه نمىدهد در شبانه روز، بیش از یک درس داشته باشند و تنها به گروه قوى اجازه مىدهد دو درس بردارند; زیرا با توجه به اینکه همگان باید روى درسهاى نوع اول نیز کار کنند، گروه متوسط و ضعیف از عهده بیش از یک درس از درسهاى نوع دوم برنمىآیند و گروه قوى نیز با توجه به اینکه علاوه بر درسهاى نوع اول همواره باید وقتى براى تقویت طلبههاى ضعیف و یا تدریس طلاب رتبههاى پایینتر بگذارند، نمىتوانند از عهده بیش از دو درس از درسهاى نوع دوم برآیند. 11. حکیمباشى: مباحثه یک امر الزامى بود. شاگردان مدرسه هم جهت دهى مىشدند که چه کسانى با یکدیگر هم مباحثه باشند و هم از درس و بحث آنان پرسیده مىشد و تحت نظارت بودند. گاهى مباحثه براى آن بود که افراد ضعیف از طریق مباحثه با افراد قوى، ضعف خود را جبران کنند. 12. فاضلىنژاد: یکى از روشهاى استاد این بود که: طلابى که اول سال پذیرفته مىشدند، چند ماه با آنان کار مىکرد. به این نحو که آنچه در مدرسه راهنمایى و دبیرستان، از قواعد زبان فارسى و عربى و صرف خوانده بودند، ملاک کار قرار مىداد و با بهرهگیرى از همانها، ایشان را با هیأتهاى مختلف ماضى، مضارع امر و صیغههاى دیگر آشنا مىکرد. حدود چهارصد لغت عربى به همان معناى عربى در زبان فارسى کاربرد شایع دارد. بعضى از این لغتها مصدرند و بعضى از آنها صفت مشبهه و بعضى از آنها صیغه مبالغه و بعضى از آنها فاعل و بعضى از آنها مفعول. پس از آشنا کردن آنان با هیأتهاى مختلف ماضى، مضارع، امر، نهى، نفى و جحد و استفهام، استاد از ایشان مىخواست که آن کلمات را پیدا و آنها را در دفترى یادداشت کنند. سپس روز به روز آنها را نگاه مىکرد، تا به کار وادار شوند. و نیز از آنها معانى کلماتى را که پیدا کرده بودند، مىپرسید. اگر معناى آنها را به طور مبهم و غیر دقیق مىدانستند، به صورت روشن و دقیق آنها را به ایشان تفهیم مىکرد و اگر آن را نمىدانستند معناى کلمه را به آنان یاد مىداد. سپس از آنان مىخواست فلان کلمه را که معنى آن را مىدانند به هیأت ماضى درآورند و بگویند که اگر آن را به صیغه مثلاً متکلم وحده دربیاورند، معناى آن چه مىشود؟ مفرد مذکر غائب چه طور؟ همچنین سایر صیغههاى ماضى و سپس از آنها مىخواست همان کلمه را به صیغههاى مضارع دربیاورند و معناى آن را بگویند. این تمرینها را تا آنجا ادامه مىداد که در این کار ورزیدگى و مهارتِ لازم و بلکه کافى را پیدا کنند او چندین ماه، روزى بین یک - تا دو ساعت به این نحو با آنان کار مىکرد، تا با توجه به معلوماتى که خود دارند در مادهشناسى و صیغهشناسى ماهر و ورزیده گردند و حاصل این کار این بود که در خاتمه کار با حدود صد هزار لغت آشنا مىشدند. استاد در لابهلاى این تمرینها، لغات قرآن را نیز مطرح مىکرد و از این رهگذر آنان را به قرآن و آموزههاى انسانساز آن پیوند مىداد. این کار کارى صرفى است و تأثیر آن به صورت مستقیم در زبان صرف که بعدها با آن سر و کار پیدا مىکنند، آشکار مىشود، ولى بر اساس این الگو، طلاب یاد مىگیرند که چگونه در هر زمینه و رشتهاى از معلومات پیشین خود استفاده کرده و راه دستیابى به مقصد را با این عمل هموار و کوتاه نمایند و نیز یاد مىگیرند که در هر زمینهاى چگونه از معلومات پیشین مردم در تعلیم و تربیت آنان کار بکشند و راه را براى آنان هموار و کوتاه بسازند. 13. تبادکانى: نماز مدرسه براى ما خیلى سازنده بود. در مَثَل من هرچه تعقیب یاد دارم از همان نماز جماعت آنجا به یاد دارم. همه چیز نماز جماعت آموزشى بود. در مَثَل گفته مىشد این هفته براى نماز ظهر این تعقیب را مىخوانیم. خوب وقتى یک هفته یک تعقیب تکرار مىشد، شاگردان حفظ مىکردند، بویژه که بعد از چند وقتى دیگر، باز همین تعقیب دوباره و چندباره تکرار مىشد. تعقیب هر نماز به همینگونه بود. از نظر اجرا، این گونه بود که یک نفر مسؤول تعقیب بود که هم دعاى تعقیب را تعیین کند و هم فردى که باید آن را بخواند. مىگفت فلانى تو در این سه روز، این تعقیب را براى نماز ظهر، یا عصر و... بخوان و براى هر نماز، تعقیبى و فردى را مشخص مىکرد. یا در مَثَل فلان شخص براى نماز ظهر، یا عصر اذان بگوید. اگر بین نماز ظهر و عصر با صحبت فاصله مىافتاد دو نفر، یکى براى ظهر و یکى براى عصر اذان مىگفتند. و همینطور مغرب و عشاء. یا حدیث خواندن و مسأله گفتن بین نمازها، معمول بود. استاد خوب گوش مىکرد و اگر اشکالى به بیان فرد و یا مطالب ارائه شده داشت، به او تذکر مىداد. این نمازها سازنده بود و افراد اینگونه در جمع تربیت مىشدند. 14. فاضلىنژاد: یکى از راههایى که استاد از آن در این جهت بهره فراوان مىبرد، کلاس اخلاق بود که همه روزه اول صبح برگذار مىشد و همه طلاب و حتى استادان مدرسه، مىبایست در آن شرکت بجویند و مطالبى که طرح مىشد، جدى بگیرند و آنها را یادداشت کنند و مانند یک درس اساسى و رسمى با آن برخورد داشته باشند. این کلاس را بیشتر خود ایشان اداره مىکرد و مسائلى که در آن تعلیم مىداد بخشهایى از مسائل عقیدتى - عملى دین بود که پس از تذکرات ساده و در عین حال محکم، براى طلاب روشن مىشد و آنان با عقل و فطرت خود، حقانیت آنها را درک مىکردند و بر بطلان اندیشههاى خلاف آگاه مىشدند. در این کلاس، از یک طرف زیر بناى اعتقادى و اخلاقى طلاب محکم مىشد و شبههها و اشکالهاى آنها زدوده مىشد و معلومات پراکنده فراوانى که پیش از آن فراگرفته بودند، نقد و تصحیح و یا رد و تأیید مىشد و مطالب نامنظم انباشته در ذهن آنان، نظم و نسق مىیافت. و از طرف دیگر توهم ناسازگاریهاى آنها با یکدیگر از بین مىرفت و با نحوه استنباطِ مطالب از قرآن و حدیث و حمل مطلق بر مقید و عام بر خاص و مجمل بر مبین و معیارها و ضوابط فهم کتاب و سنت آشنا مىشدند. 15. فاضلىنژاد: استاد در درس اخلاق، خیلى روى شاگردان اثرگذار بود. ایشان یک سلسله عقاید محکم از قبل به دست آورده و نسبت به آنها خیلى پابرجا بود و بر اساس همان ایمان محکم، مطالب را بیان مىکرد. از این روى اثرگذار بود. حتى توفیق اداره تمام شؤون مدرسه، مرهون همین درس اخلاق بود. چون این درس سبب مىشد استاد یک ابهت معنوى خاص نزد شاگردان پیدا کند و شاگردان از ایشان حرف شنوى و تبعیت کامل داشته باشند و در برابر کوچکترین تخلفى از ایشان هراس داشته باشند. باغستانى: استاد از سه راه و به سه شکل روى شخصیت شاگردان اثر معنوى مىگذاشت. 1. رفتار و منش شخصى و شخصیت معنوى: نگاه که به ایشان مىکردیم، به یادمان مىآمد که نباید غیبت بکنیم، باید نماز اول وقت بخوانیم و... 2. از طریق آموزهها: تلاش مىکرد آداب و معنویات را به طلبهها آموزش بدهد. 3. از طریق برنامههاى حاکم بر مدرسه: شروع کار مدرسه با توسل و اخلاق بود. این برنامه، خیلى مؤثر بود. با این حال، اگر کسانى پیدا مىشدند که نسبت به ذکرها، ناقلهها و اعمال مستحبى و... افراط مىکردند، مانع مىشد. در مَثَل طلبهاى بود که مرتب روزه مىگرفت، استاد او را از این کار منع کرد و یادآور شد: رهبانیت در اسلام نیست، بلکه دین اسلام، دین سهله سمحه است. آنچه ایشان در درسهاى اخلاقى تأکید مىکرد این بود که طلاب نسبت به واجبات و محرمات دقیق باشند و مواظبت کامل داشته باشند. حتى مىگفت اگر مىخواهید به حرام نیفتید، باید مقدمات حرام را ترک کنید. 16. نهج البلاغه، خطبه 160 »... ولقد کان فى رسول اللّه، صلى اللّه علیه و آله، کاف لک فى الاسوة و دلیل لک على ذمِّ الدنیا و عیبها و کثرة مخازیها و مساویها، اذ قبضت عنه اطرافها و وطِّئت لغیره اکنافها و فطم عن رضاعها وزُرى عن زخارفها... « براى تو بسنده است رسول خدا را مقتدا گردانى و راهنماى شناخت بدى و عیبهاى دنیا و خوارمایگى و زشتیهاى فراواناش بدانى، که چگونه دنیا از هر سو بر او درنوردیده شد و براى دیگرى گستریده، از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد. »فتأسَّ بنبیّک الاطیب الاطهر، صلى اللّه علیه و آله، فان فیه اسوة لمن تأسى و عزاءً لمن تعزّى واَحَبُّ العباد الى اللّه المتأسى بنبیّه و المقتصُّ لاثره. قضَمَ الدنیا قضماً ولم یُعِرها طرفاً. أهضَم اهل الدُّنیا کشحاً و أَخمَصَهُم من الدّنیا بطناً عُرِضَت علیه الدّنیا فابى ان یقَبَلها... « پس به پیامبر پاکیزه و پاک)ص( خود اقتدا کن که در رفتار او خصلتى است آن را که زدودنِ اندوه خواهد و مایه شکیبایى است براى کسى که شکیبایى طلبد. و دوست داشتهترین بندگان نزد خدا کسى است که رفتار پیامبر را سرمشق خود کند و به دنبال او رود. از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان که گوشه چشم بدان افکند. تهیگاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه خالىتر. دنیا را بدو نشان دادند، آن را نپذیرفت... . »...فتأسَّى متأسً بنبّیه واقتصَّ اثره و وَلَجَ مولجه والاّ فلایأمن الهلکه....« پس آن که خواهد باید پیامبر خدا را پیروى کند و بر پى او رود و پاى بر جاى پاى او نهد، وگرنه از تباهى ایمن نبود. 17. فاضلىنژاد: یکى از اثرگذارترین راههاى تربیت و رشد اخلاقى طلاب، این بود که طلاب به مجموعههاى کوچک چند نفره تقسیم مىشدند و افراد هر گروهى در هر بیست و چهار ساعت، دست کم، نیم ساعت دور هم مىنشستند و از حالات پیامبران و امامان و عالمان و صالحان سخن مىگفتند و از آیات قرآن و روایات اهل بیت، علیهم السلام، نکتههایى را گزینش مىکردند و امورى را به یکدیگر یادآورى مىکردند. این برنامه سبب مىشد عواطف ایمانى و انسانىشان برانگیخته شود و از این رهگذر قساوتها از صفحه دلها زدوده گردد. با این برنامه، یکدیگر را به خدا و آخرت سوق مىدادند و جلسه را به جلسه گریه و حال، تبدیل مىکردند. به اعتقاد استاد این نشستها به اندازهاى در تربیت طلاب اثرگذار بود که قوىترین معلمان اخلاق نیز نمىتوانستند تا آن اندازه در آنان اثر بگذارند و تجربه نشان مىداد که استاد در این عقیده از واقعبینى ویژهاى برخوردار است. 18. فاضلىنژاد: ایشان حتى بعد از ظهرها طلاب را جمع مىکرد و با آنان مىنشست و متن دعاى کوتاهى را مطرح مىکرد و ضمن سؤالهاى تجزیهاى و ترکیبى و صرفى و نحوى از آنان، ایشان را با مضمون دعا آشنا مىساخت و بعد از اینکه طلاب بر اساس آموختههاى پیشینشان و با کمک او به معنى آن مىرسیدند و مىتوانستند آن را به روانى ترجمه کنند، درباره مضمون آن توضیحاتى داده و جلسه را به جلسه شور و حال تبدیل مىکرد و در لابهلا، از کثرت تکرار، افراد حاضر در جلسه، جمله دعا را حفظ مىکردند. او با این کار هم معارف و عواطف طلاب را پرورش مىداد و هم صرف و نحو و لغت آنان را رو به کمال مىبرد و هم آنان را با دعاهایى که به طور روزمره باید با آنها سر و کار مىداشتند، آشنا مىکرد. 19. فاضلىنژاد: یکى از راه هایى که از آن در این جهت بهره فراوان مىبرد کلاس احکام بود. طلاب مدرسه همگى به لحاظ سابقه علمى خود، به سه دسته تقسیم مىشدند و هر گروهى دو روز در هفته، روزى یک ساعت احکام دین را فرا مىگرفتند و چون این گروهبندى به لحاظ رتبه علمى طلاب انجام مىگرفت، هر گروهى سالها در کلاس احکام شرکت مىکرد و از توضیح المسائل به تحریرالوسیله و از تحریر به عروه الوثقى بالا مىرفت. در این کلاسها اساتید موظف بودند کلیات احکام را از جزئیاتى که در کتاب درسى آمده، جدا سازند و به شاگردان خود گوشزد کنند که فلان مسائل، همگى، جزئیات این کلى هستند و فلان مسائل جزئیات آن کلى و... و از این رهگذر، هم ذهنیت روشنى به شاگردان خود بدهند و هم آنها را در تطبیق کلیات بر جزئیات یارى برسانند. افزون بر این، اساتید موظف بودند آن دسته از جزئیات مورد نیاز طلاب و مردم را که در کتابهاى درسى نیامده، در کلاس مطرح کرده و کلیات احکام را بر آنها تطبیق و ذهن تطبیقى طلاب را با این روش، کامل کنند. رجوع اساتید به استفتاءات بزرگان و ارجاع طلاب به آنها در کار تطبیق، کمک فراوانى به آنان مىکرد. در این کلاسها اساتید موظف بودند بخشهایى از احکام را که تئورى آنها در کتابها آمده و خواندن تئورى آنها در مقام عمل کفایت نمىکند، در عمل به طلاب بیاموزند و آنها را در این باب به تمرین وادارند، تا عمل به آنها براىشان به صورتى روان درآید. پاک کردن انواع متنجسات، طهارات ثلاث، آداب و سنن نماز، حتى بریدن کفن، کفن کردن مردگان، غسل و تیمم جبیرهاى و... از مهمترین بخشهایى هستند که استاد در مورد آنها با شاگرداناش کار عملى انجام مىداد. در این کلاسها اساتید موظف بودند موارد متفق علیه بین مراجع موجود و موارد اختلاف بین آنان را روشن سازند. موارد جواز رجوع از احتیاط به فتوا و موارد عدم جواز آن را بازگویند. موارد تمکن از احتیاط را از موارد لزوم تقلید جدا کنند. اساتید ماهر در هر کجا زمینهاى مىیافتند، به فلسفه حکم اشاره مىکردند و به مدرک قرآنى و روایى و عقلى حکم، تنبه مىدادند و با این کار کلاس را از خشکى درآورده و طلاب و درس را به نشاط مىآوردند. ولى در عین حال همواره تأکید مىکردند که در احکام دینى، بناى کار هر مؤمنى، حتى علما و مجتهدان بر تعبد است و رجوع فقها به اسناد و مدارک و ادله اجتهادى و فقاهتى و بحث سندى و دلالى همه و همه به منظور احراز چیزى است که شرع مقدس معلمان را به آن متعبد کرده است و با این سنخ تذکرات روحیه تسلیم و تعبد را در آنان پرورش داده و هرگونه روشنفکرى و روشنفکرزدگى را از آنان مىزدودند. الگوى کار اساتید این کلاسها نیز در همه موارد نامبرده، خود استاد و راهنماییها و تعلیمات او بود. 20. فاضلىنژاد: طلاب مدرسه، همگى، به سه گروه تقسیم مىشدند و هر گروهى دو روز در هفته، روزى یک ساعت، معارف قرآن و حدیث را فرا مىگرفتند این گروهبندى، نه به لحاظ پیشگیرى از افزایش بىقاعده افراد کلاس که به لحاظ رتبه علمى آنان بود و بنابراین، هر گروهى کلاس عقائد را سالها ادامه مىدادند و از خرمن دانش اساتید خود خوشهها مىچیدند. در این کلاسها، شاگردان مىباید شبههها و اشکالهاى خود را طرح کنند و از استاد پاسخ دریافت کنند و از این راه شبههها و اشکالهاى خود را برطرف کنند. استاد موظف بود با حوصله بسیار به آنان پاسخ کافى و دقیق بدهد. چنانکه شاگردان موظف بودند مبهمات بحث را از استاد بپرسند، او نیز موظف بود به پرسشهاى آنان عنایت داشته باشد و توضیحات کافى را در پاسخ آنها ارائه بدهد. بعد از عبور طلاب از مراحل ابتدائى و افزایش رتبه حوزوى آنان و بالا آمدن استعدادها و توانا شدنشان بر فهم قرآن و حدیث، استاد آنان را گروهبندى مىکرد و براى هر گروهى سرگروهى معین مىساخت و همه گروهها را موظف مىنمود که به ابواب تعیین شده حدیثى و مواد تعیین شده قرآنى مراجعه کرده و روایات و آیات وارده در موضوع موردنظر را جمعآورى کنند و روى لغات و فقه آنها کار کنند و روزى که نوبت کلاس دارند، یکى از آنان حاصل تحقیقات گروه خود را براى همگان مطرح کند و استاد ضمن تأمین نظم کلاس و هدایت طلاب آنچه را باید تصحیح شود، تصحیح مىکرد و آنچه را باید نقد شود نقد مىکرد و آنچه را باید تکمیل شود تکمیل مىکرد و آنچه را در باب جمعبندى مطالب و نظم و نسق آنها با یکدیگر باید گفته شود و به آنان مىگفت و تا آنجا که مىتوانست ذهن خود طلاب را فعال مىکرد تا آنان خود به تصحیح و نقد و تکمیل و جمعبندى برسند. یکى از بزرگترین و مهمترین کارهایى که در این کلاسها انجام مىگرفت روز آمد کردن عقائد و معارف و ارتباط دادن آنها با افکار جدید شرقى و غربى و دانشگاهى بود و استاد بزرگوار همواره بر کار اساتید عقائد نظارت داشت و به آنان توصیه اکید مىکرد که مباحث را به صورتى شبههزدا مطرح کنند و نه شبههزا. در روش شبههزا معمول این است که اول شبهات را مطرح مىکنند و پس از آن جواب آنها را تعلیم مىدهند، ولى در روش شبهه زدا معمول این است که بحث اصیل دینى را همانگونه که هست به صورتى ساده و فطرى و محکم و روشن مطرح مىکنند و بدون اینکه ذهن طلاب را متوجه شبههها و اشکالها کنند، مباحث را طورى بسط و توسعه دهند و یا در سوئى پیش برند که پاسخ آنها داده شود، به طورى که بعد از فراگیرى درس، اگر طلاب به اشکال و یا شبههاى که متوجه آن است برخورد کنند، یا تعجب آنان را برانگیزد که چه شده که بر بحثى با این همه روشنى و استحکام، شبهه یا اشکالى این همه واهى وارد شده و یا اگر شبهه و اشکال را در این حد واهى نیابند، دست کم، پاسخ آن را با آنچه فرا گرفتهاند به روشنى پیدا کنند. روش مذکور روش کارى خود استاد بزرگوار در تدریس عقائد است و اساتید کلاسها روش مذکور را از خود وى آموختهاند. 21. فاضلىنژاد: یکى از شاخههاى مهم مدیریت استاد بزرگوار در مدرسه که افزون بر اداره تحسین برانگیز آن، سهم بسزایى در تربیت اخلاقى طلاب داشت این بود که: در هر کلاسى یک نفر را مسؤول حضور و غیاب شاگردان کرده بود تا دیرآمدنها و غیبت کردنهاى استاد و شاگردان را یادداشت کند و مسؤول حضور و غیاب موظف بود غیبت غائبان را به استاد کلاس گزارش نماید و استاد کلاس موظف بود از ورود شاگرد متخلف به کلاس درس خود جلوگیرى کند، مگر اینکه برگه جواز ورود به کلاس را به مسؤول دفتر حضور و غیاب ارائه نماید. استاد بزرگوار، با تاکید فراوان از اساتید و مسؤولان دفاتر حضور و غیاب مىخواست که در این زمینه همکارى لازم را با وى داشته باشند و از آن سرنپیچند و کوتاهى نکنند. یکى از طلاب مسؤولیت این کار را به عهده مىگرفت که دفاتر حضور و غیاب را بررسى کند و دیر آمدنها و غیبت کردنهاى طلاب و اساتید را با ذکر نام مشخص و عنوان درس و علت نوع تخلف به صورت روزانه در دفتر ویژهاى ثبت کند و آن را دم دست استاد بگذارد. زمانى که طلاب متخلف موظف بودند برگه جواز ورود به کلاس دریافت کنند، بلافاصله بعد از درس اخلاق و پیش از رفتن به کلاسها بود. و استاد بزرگوار در آن چند دقیقه به کار دیگرى نمىپرداخت و رسیدگى به تخلفات آنان و دادن برگه ورود به کلاس را به ایشان، بر هر کارى مقدم مىداشت و چنانچه متخلفى به ایشان مراجعه نمىکرد، استاد در ساعاتى که مزاحم کلاس رفتن وى نباشد، براى این کار او را توبیخ مىکرد. بیشتر این کار را در پیش روى دیگران انجام مىداد، تا به وى فشار وارد شود و دیگر جرأت چنین تخلفى را به خود راه ندهد. مسؤول دفتر حضور و غیاب، در هر پنجشنبه نام کسانى را که در طول هفته غیبت و یا تأخیر زیاد داشتند در ستونى یادداشت مىکرد و به نظر استاد مىرسانید و استاد اینگونه اشخاص را مىخواست و علت تکرار غیبت و تأخیر را از آنان جویا مىشد و به گونهاى که صلاح مىدانست، با آنان برخورد مىکرد. او بعد از رسیدگى به تخلف متخلفان، چنانچه عذر موجه داشتند مىنوشت موجه و یا مىنوشت معذور و چنانچه علت تکرار تخلف آنان مسافرت یا بیمارى یا امر دیگرى از این قبیل بود، مىنوشت مسافرت است یا بیمار است، یا... و در صورتى که به اخراج وى مىانجامید، مىنوشت خط بخورد و این جمله به معنى حذف نام وى از دفتر حضور و غیاب بود. 22. باغستانى: رعایت نظم در مدرسه بیشتر متأثر از نظم خود استاد بود. ایشان، در هر شرایطى، سر وقت و به طور منظم در مدرسه حاضر بود. و دیگر اینکه در کلاس اخلاق طورى شاگرد را تربیت مىکرد که با شوق و اشتیاق نظم را رعایت کند; در مَثَل همین که طلبه از خانه بیرون مىآید ملائک بالها را زیر پایش پهن مىکنند و... لذا اگر به هر دلیلى وقتى مىشد که دیر به مدرسه مىآمدیم، نه به خاطر ترس، بلکه از روى شرم از استاد جرأت ورود به مدرسه را نداشتیم. جالب این بود که در صورت تخلف از نظم، نه تنها شاگردان موظف بودند که از استاد ورقه اجازه ورود به کلاس را بگیرند که براى استادان هم همین برنامه بود. نظم مدرسه مبتنى بر معرفتى بود که به شاگرد داده مىشد; در مَثَل در درس اخلاق جناب استاد احادیثى مثل: ایاک و الکَسَل، اللّه اللّه فى نظم امرکم و... را خوب به شاگرد تفهیم مىکرد. استاد، نظم را در همه چیز بیان مىکرد و معتقد بود حتى نظم در درس خواندن و یاد گرفتن. مىگفت: یک صفحه یاد بگیرید، بعد صفحه بعدى بروید، یک کتاب را خوب یاد بگیرید، بعد کتاب بعدى را شروع کنید. تخلف و بىنظمى آنقدر در نظر شاگردان مهم شده بود که گویا خلاف شرع مىپنداشتند. لذا در وقت امتحان استاد سوال را مىداد و مىرفت و هیچکس تقلب نمىکرد. 23. فاضلىنژاد: یکى از شیوههاى کار استاد در باب پذیرش افراد این بود که در هنگام پذیرش، امورى را به مراجعه کنندگان تفهیم مىکرد. از جمله اینکه این مدرسه شهریه ندارد. طلاب این مدرسه آزادیهایى را که سایر طلاب در جاهاى دیگر دارند، ندارند. در این مدرسه از شوفاژ و کولر و کاغذ دیوارى و فرش چشمنواز و نرم و مبل و میز و صندلى و زرق و برق و رفاه خبرى نیست و اساتید مدرسه طلبههاى خود مدرسهاند و شخصیت شناخته شده حوزوى ندارند. بسیارى از درسهاى مدرسه شیوهاى برخلاف شیوه رایج و معمول حوزه علمیه دارد و امثال اینها... افزون بر این، به آنان تفهیم مىکرد که شروع کار مدرسه پیش از ظهر از چه ساعتى، تا چه ساعتى است. و بعد از ظهر از چه ساعتى تا چه ساعتى و افزون بر درسهاى رایج، هر روز نیم ساعت همه طلاب باید در کلاس اخلاق شرکت کنند و هفتهاى دو ساعت دو کلاس عقائد و هفتهاى دو ساعت در کلاس احکام و هفتهاى دو ساعت در کلاس قرآن. شرکت در این کلاسها و اعتقاد به آنها در حد سایر درسهاى حوزوى، عملى اجبارى است و در تمام ساعات کار مدرسه بدون تخلف و تعلل باید در مدرسه حضور داشته باشند و یکسره مشغول کار باشند. به آنان تفهیم مىکرد که گول تعریفهایى را که قبلاً از مدرسه شنیده و بر اساس آنها به آن علاقهمند شدهاند، نخورند; زیرا آواز دهل شنیدن از دور خوش است. او همه اینها را به مراجعه کنندگان تفهیم مىکرد که: اولاً، اگر تصورات نادرستى از طلبگى و حوزه علمیه دارند و بر اساس آنها به درس حوزوى روى آوردهاند، واقع بینى پیدا کنند و علاقه کاذب آنان از بین برود. و ثانیاً، در صورتى که تصوراتشان از طلبگى و حوزه علمیه واقعبینانه است و علاقه آنان به کار طلبگى علاقهاى راسخ و راستین، بر آنان اتمام حجت کند تا بتواند از موضع قدرت آنان را نظمپذیر کند. و ثالثاً: آنان را براى انجام کارى گسترده و سنگینى آماده کند و جدیت و عزم لازم را از همان اول در آنان برانگیزد و زمینه توفیق آنان را فراهم آورد. باغستانى: یکى از دلایل اخلاقى بودن و تربیت معنوى داشتن شاگردان مدرسه این است که: خود استاد در درسهاى اخلاق )صبح( به این موضوع خیلى توجه مىداد و مدام و پیاپى و به انحاء مختلف، تکرار مىکرد. و حتى در درسهاى ادبیات هم به اندک مناسبتى استاد )چه حاج آقا و چه استادهاى دیگر( مطالب اخلاقى و تربیتى مطرح مىکردند. لذا ما هر روز یک درس اخلاق رسمى داشتیم و درسهاى اخلاقى حاشیهاى. تقریباً فضاى مدرسه یک فضاى اخلاقى و معنوى همیشگى بود. در مسائل اخلاقى استاد به موضوعهاى کوچک هم تذکر مىداد، مثلاً اگر دیر به کلاس آمدید، آهسته قدم بردارید آهسته در را باز و بسته کنید، سلام نکنید و... زیرا حق شاگرد و استاد را ضایع مىکنید و این کار حرام است; زیرا تضییع حقوق است. تمام این مسائل در رفتار استاد نیز کاملاً مشهود بود. 24. حکیمباشى: در مورد معیشت شاگردان، بر اساس آنچه که دیدیم و از استاد هم شنیدیم، ایشان معتقد نبود که کسى که اینجا مىآید احساس کند که تأمین است و از لحاظ هزینههاى تحصیل هم اداره مىشود، زیرا در این صورت، ممکن است داعیهها و انگیزهها غیر از آنچیزى شود که باید باشد. لذا برنامه شهریه دادن در مدرسه نبود. ولى استاد به شکل دیگرى دغدغه معیشت افراد را داشت. به این نحو که از افراد خبر مىگرفت و مطلع بود و اگر مىدید که طلبهاى درسخوان است، ولى مشکل معیشتى او به گونهاى است که ممکن است تحصیلاش را دچار مشکل کند و متوقف شود، تلاش مىکرد که رفع کند. بىتفاوت نبود. به طور معمول، طلبهاى که در مدرسه درس مىخواند ایشان درصدد بود که ببیند شهریه مىگیرد یا نه. اگر نمىگیرد چرا نمىگیرد. اگر درمىیافت خودش اقدام نکرده است، درصدد برمىآمد که فردى را واسطه کند تا نام او را در لیست شهریه بنویسند. 25. قال رسول اللّه)ص(: »یا اباذر إنَّ جبرئیل اتانى بخزائن الدنیا على بَغلَةً شهباءَ فقال لى: یا محمد هذه خزائن الدنیا و لایَنقُصُک من حظّک عند ربّک. فقلت: حبیبى جبرئیل لاحاجَةَ لى فیها اذا شَبِعتُ شَکَرتُ ربى و اذا جُعتُ سألتُهُ. « امالى شیخ طوسى/153، دارالثقافه، قم. اى ابوذر! جبرئیل گنجهاى جهان را بر استرى سیاه و سفید پیش من آورد و گفت: اى محمد اینها گنجهاى دنیاست و تصرف در آنها از نصیب تو در نزد خداوند نمىکاهد. گفتم: دوست من جبرئیل، مرا به آنها نیازى نیست. هرگاه سیر شدم خداوند را سپاس مىگویم و هرگاه گرسنه شدم از او سؤال مىکنم. 26. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى/141، مؤسسه اعلمى، بیروت. 27. فاضلىنژاد: استاد در صبر بر بلاء و شکر بر نعماء و تفویض الأمر الى اللّه و توکل بر خداى تعالى، که اساس آن سه و کمالات ایمانى فراوان دیگرى را تشکیل مىدهد، الگویى به تمام معنى کامل بود و سیما، رفتار، گفتار و اخلاقاش همواره این کمالات را به طلاب تزریق مىکرد و در فرصتهایى که براى تعلیم دادن و موعظه کردن و تربیت کردن به دست مىآورد، تکیه کلاماش همینها بود و در این زمینهها، مباحث مبسوط و متنوعى را مطرح مىکرد و همّش این بود که طلاب را اهل توکل و تفویض و تسلیم و صبر و رضا و خوف و رجاء و شکر و ثناء بار آورد. 28. حکیمباشى: یکى از عوامل موفقیت این مدرسه، مدیریت علمى قوى و محکم استاد و مدیر کوشا و معتقدِ مدرسه بود. ایشان قبل از تأسیس مدرسه از اساتید مطرح و بنام حوزه تا سطح مکاسب و کفایه بوده است; لذا هم در انتخاب استاد و هم در نظارت بر اساتید دقیق بود. مواظب بود که درسها در حد مطلوب گفته شود. علاوه بر اینکه اگر گاهى استادى غیبت داشت، ایشان نمىگذاشتند درس تعطیل شود، خود استاد درس را ادامه مىداد. دیگر اینکه چون دروس مدرسه تا لمعه بود، از لمعه سه باب را به خاطر پیچیدگى که داشت، خود استاد تدریس مىکرد: باب وقت و قبله و باب حیض و باب میراث. انصافاً آن چنان مطالب را بیان مىکرد که براى شاگرد ابهامى نمىماند. من یادم هست بعد از درس ارث ایشان، تمام تقسیمات ارث، که صدها تقسیم دارد چنان در ذهنم جاى گرفته بود که تا مدتها به راحتى مىتوانستم بیان کنم. در انتخاب استاد با اینکه دقت داشت، دنبال اساتید بنام هم نبود. استادى را دعوت مىکرد که بتواند از عهده درس برآید و دیگر اینکه زهد و بىرغبتى به مظاهر دنیا، یعنى زى حوزوى داشته باشد، تا شاگردان با تأسى از استاد تربیت پیدا کنند. در مَثَل درسهاى مطرح در سطح حوزه براى درس لمعه وجود داشت، ولى لمعه در مدرسه تدریس مىشد و این البته باعث مىشد اساتیدى هم در این درس پرورش یابند. مسعودى: ایشان مرجع علمى شاگردان بود. هرجا در هر کتابى شاگرد به معضلى برمىخورد به ایشان مراجعه مىکرد و حل مىشد. این ارتباط علمى میان شاگرد و مدیر مدرسه، همیشه برقرار بود. 29. فاضلىنژاد: استاد معتقد بود که در همه سطوح تحصیلى همواره براى طلاب سؤالاتى پیش مىآید که باید پاسخ آنها داده شود و در مدرسهاى که جمعى طلبه تحصیل مىکنند، اگر کسى یا کسانى باشند که به سؤالهاى علمى آنان پاسخ دهد زمینه رشد آنان کامل خواهد شد، ولى در صورتى که چنین کسى یا کسانى نباشند و سؤالهاى آنان بىپاسخ بماند، رشد علمى آنان ناقص مىگردد و او خود معمولاً جزء اولین کسانى بود که وارد مدرسه مىشد و جزء آخرین کسانى بود که از مدرسه بیرون مىرفت و تمام وقت در اختیار طلاب بود و یکى از مؤثرترین کارهاى وى پاسخگویى به سؤالهاى طلاب بود، ولى براى پاسخگویى به آنان شرایطى داشت: 1. سؤالها یا مربوط به رشتههاى علمى اى باشد که طلبه در تعلیم و تعلم خود با آنها مواجه مىشود و یا مربوط به امور عقلى و شرعى و عرفى محل ابتلاى خود او باشد و از پاسخگویى به سؤالهایى که خارج از این محدوده بود همواره طفره مىرفت، تا ذهن طلاب را از تشتت و پراکندگى به دور کند و آنان را براى آموختن آنچه به آن موظفاند محض نماید. 2. این که طلاب متن درسى خود را با دقت مطالعه کنند و صدر و ذیل بخشى را که درس گرفتهاند، با یکدیگر مقایسه کنند و یا اگر محلى که از آن سوال دارند دنباله درس یا درسهاى گذشته است، آن را به درس و یا درسهاى گذشته ارجاع دهند و یا اگر فهم آن بر به کار گرفتن برخى از معلومات گذشته توقف دارد، آن معلومات را از بایگانى ذهن خود بیرون کشیده و در پرتو آن مورد را واضح کنند و یا اگر فهم آن بر فکر کردن توقف دارد، در مورد آن به قدر کافى فکر کنند و یا اگر فهم آن بر توجه به سخنان استاد توقف دارد، سخنان او را به یاد آورند و یا به خلاصهاى که از سخنان او یادداشت کردهاند مراجعه کرده و در آن تامل کنند و تا جد و جهد لازم را به اشکال مختلف به خرج ندادهاند، نه به حواشى مراجعه کنند و نه به شروح و نه از کسى بپرسند. 3. به هیچ وجه در پى فهم امورى که مربوط به رتبههاى بالاتر علمى است و در شرایط فعلى مستعد فهم آن نیستند، نباشند و از آنها نپرسند. 30. فاضلىنژاد: استاد معتقد بود که اگر مشکلات سیاسى و اقتصادى و خانوادگى و اجتماعى و تحصیلى و اخلاقى و سایر مشکلات طلاب به لحاظ فکرى حل نشود، روشهاى تعلیم و تربیت رایج کُند و چه بسا، ناکارآمد خواهد شد و چنانچه این مشکلات حل شوند، روشهاى رایج کارآیى خود را با بالاترین ظرفیت نشان خواهند داد و چون روانشناسى مذهبى را، با همه عمق و وسعت و دقتش، به خوبى مىدانست، همواره خویشتن را در معرض مشاوره طلاب قرار مىداد و در حل مشکلات آنان بسیار موفق بود. استاد معتقد بود که براى طلاب همواره مشکلاتى پیش مىآید که ذهن و دل و وقت آنان را به خود مشغول مىکند و تا آنها حل نشود و فراغت فکر و فراغت وقت پیدا نکنند، نمىتوانند در باب تعلیم و تربیت موفق گردند. پارهاى از این مشکلات را گاهى پدر و مادر طالب علم برایش پیش مىآورند و گاهى همسر وى و گاهى دوستان وى و گاهى هم اتاقیهاى وى و گاهى اساتید وى و پارهاى دیگر از آنها را هیچکسى پدید نمىآورد; زیرا یا بیمارى است و یا فقر اقتصادى و یا مسکن و یا نداشتن همسر و... حل هریک از مشکلات یاد شده، اقدامهاى ویژه خود را مىطلبید و از همین روى، همواره خود را در معرض دریافت این سنخ از مشکلات طلاب و حل آنها قرار مىداد. او، پارهاى از مشکلات طلاب را، همواره، یا از روى اشارات و کنایهها و تعریضهاى طلاب به دست مىآورد و یا از ناحیه گزارشهاى دیگران به آنها مىرسید و یا از طریق تخلیه اطلاعاتى طلابى که احساس مىکرد گرفتارى دارند آنها را مىفهمید و یا از طریق طلاب گرفتارى که بىهیچ پرده پوشىاى گرفتارى خود را مستقیم به ایشان گزارش مىکردند و پس از فهم نوع مشکل به حل آنها اقدام مىنمود. مسعودى: ایشان شاگردان را رها نمىکرد. به خانوادهها توجه داشت، ثروتمند هستند، یا متوسط، تحصیل جدید دارند یا نه و... اگر شاگردى از جانب خانواده مورد فشار بود و یا مشکلى داشت، از جانب ایشان به خوبى حمایت مىشد. خلاصه شاگرد را از جهات خانوادگى و شخصى هم مورد توجه قرار مىداد. مثلاً چون من به خاطر طلبه شدن با خانواده قهر بودم، به من اتاق داد که دو ماه آنجا بودم. 31. قال رسول اللّه)ص(: »خمس خصال لایجتمعن الاّ فى قلب مؤمن حقّاً حتى توجب له الجنّة: النور فى القلب و الفقه فى الاسلام و الورع فى الدین و المودة بین الناس و حسن السمت× فى الوجه.« بحارالانوار، ج170/74، مؤسسة الفاء، بیروت. قال الصادق)ع(: »لایجمع اللّه لمنافق و لافاسق حسن السمت و الفقه و حسن الخلق ابدا. « بحارالانوار، ج 15/2. 32. فاضلىنژاد: استاد همواره در تصمیمگیریهاى عمومى با اساتید مدرسه و طلاب خوش فکر و مستعد و عاقل مشورت مىکرد و از این رهگذر از یک طرف آنان را با فوت و فن کار آشنا مىساخت و از طرف دیگر حمایت و پشتیبانى همه جانبه آنان را از برنامهها برمىانگیخت و از سوى دیگر به علم و عقل و شخصیت آنان بها مىداد و این یکى از شاخههاى مدیریت آن بزرگوار بود که افزون بر اداره تحسین برانگیز مدرسه، سهم بسزایى در تربیت مدیران خوب، شایسته و کاردان داشت. 33. فاضلىنژاد: یکى از شاخههاى مدیریت استاد بزرگوار در مدرسه، که سهم بسزایى در تربیت اخلاقى طلاب داشت، این بود که: اساتید مدرسه همواره گردهماییهاى ماهانهاى با ایشان داشتند که در این گردهماییها، نقاط ضعف و نقاط قوت برنامهها و کارها را بررسى مىکردند و به منظور تقویت نقاط قوت و تبدیل نقاط ضعف به نقاط قوت، راهکارهاى خود را ارائه مىدادند و این راهکارها در معرض نقد و تصحیح و رد و تأیید قرار مىگرفتند و پس از پختگى کامل به اجرا در مىآمدند. 34. فاضلىنژاد: استاد به شاگردانش توصیه مىکرد که در ایام تعطیل با کتابها و درسها و نوشتههاى خود سر و کار داشته باشند و از تدریس و تدرّس و مباحثه و مذاکره آنها غفلت نورزند و کارها و مطالعات و تکمیلى خود را در این ایام انجام دهند. افزون بر این در هر زمینهاى که به پژوهش و تحقیق نیاز دارند ایام تعطیل را به آنها اختصاص دهند ولى در عین حال تأکید مىکرد که اگر کسانى احساس خستگى مىکنند در تابستان کار عملى را رها کنند و به استراحت بپردازند، تا سال تحصیلى جدید را با نشاط و آمادگى لازم شروع کنند و اگر کسانى نسبت به خانه و خانواده و پدر و مادر خود وظایف خاصى دارند به آنها بپردازند و به کسانى که بدون تفریحات سالم و سفرهاى نشاطانگیز سیاحتى و زیارتى نمىتوانند کار علمى موفقى داشته باشند و یا اگر مىتوانند سال تحصیلى جدید را با خستگى و بىنشاطى آغاز خواهند کرد، توصیه مىکرد که به اندازه کافى از تفریحات و سفرهاى مذکور استفاده کرده و کارهاى علمى خود را محدود نمایند و بر اساس این سفارشها بود که همواره بخش بزرگى از طلاب و اساتید مدرسه، چه به صورت همیشگى و دایمى و چه به صورت شناور، در مدرسه حضور داشتند و زیر نظر شخص ایشان و به صورت برنامهریزى شده به تحصیل علم مىپرداختند. در تابستانها، بسیارى از اساتید مدرسه به سفر مىرفتند و یا به شهر و روستاى خود باز مىگشتند. در این هنگام، استاد، از اساتید سابق مدرسه که از قم به مشهد مىآمدند، دعوت مىکرد، تا براى طلاب مدرسه تدریس داشته باشند. 35. فاضلىنژاد: استاد مردى، براستى، نوگرا بود و از پیروى کورکورانه سنتهاى دست و پاگیر و ناکارآمد گذشته در تعلیم و تربیت طلاب پرهیز مىکرد و از همین روى، هم بیشتر کتابهاى درسى گذشته را کنار گذاشت و کتابهاى دیگرى را که معاصرین نوشته بودند و یا از تلخیص کتابهاى درسى گذشته پدید آورده بودند، جایگزین آنها کرد و هم در روشهاى تعلیم و تربیت دگرگونیهاى اساسىاى پدید آورد که بسیارى از آنها از ابتکارات ایشان و پارهاى از آنها از ابتکارات فضلا و شاگردان مدرسه بود. 36. فاضلىنژاد: یکى از روشهاى استاد در رشتههاى زبان عربى این بود که بعد از طى کردن رتبههاى علمى مختلف به صورت متعارف همه طلاب را موظف مىکرد یک بار دیگر درسهایى را که خواندهاند، بازخوانى کنند و در این بازخوانى آنان را به دو گروه تقسیم مىکرد: یک گروه از آنان فضلاى کلاس بودند که در بازخوانى درسها نیازى به استاد نداشتند. گروه دیگر از آنان، شاگردان ضعیف کلاس بودند که در بازخوانى درسها با تفاوت درجات به استاد احتیاج داشتند. گروه اول را موظف مىکرد مطالعات دقیق و عمیق و گستردهاى را در بازخوانى درسها انجام دهند و هر بخشى را در چندین کتاب درسى و کمک درسى ببینند و آنها را با یکدیگر مقایسه کنند و نقاط ضعف و قوتها را، چه به لحاظ جامعیت بحث و چه به لحاظ بیان کردن آن به دست آورند و جامعترین و روانترین آنها را بازشناسى کنند و اگر لازم باشد پیشنهاد بهترى ارائه دهند و پس از آن نتایج تحقیقات خود را با گروه دوم در میان بگذارند و در مقام استادى دلسوز ضعفهاى علمى آنان را برطرف سازند. گروه دوم را موظف مىکرد که هر بحثى را در چندین کتاب مطالعه کرده و آنها را با هم مقایسه کنند و تا آنجا که ممکن است به فهم برسند و هرجا به فهم نرسیدند و یا به اشکال و یا شبههاى برخوردند، در کلاس دومى که با افراد نیرومند کلاس برگذار مىکنند از آنان درس بگیرند. آنان به این منظور طبعاً به گروههاى چند نفرهاى تقسیم مىشدند و هر گروهى به فرد نیرومندى سپرده مىشد. بازخوانى مذکور به روشى که گفته شد، موجب مىشد مطالب بسیارى را در این رشتهها بفهمند که در دوره اول استعداد فهم آنها را نداشتند و مطالب بسیارى را که به طور نسبى فهمیده بودند، ولى در ابعاد و جوانب آنها ابهامها، پرسشها و شبهههایى داشتند، برطرف شود. 37. فاضلىنژاد: یکى از روشهاى استاد این بود که از طلاب فاضل مىخواست براى طلاب ضعیف کلاس تجزیه و ترکیب و کلاس لغت برگذار کنند و در لابهلاى آن کلیات قواعد صرف و نحو را بر جزئیات آن تطبیق کرده و زبان عربى آنها را کاربردى سازند. 38. فاضلىنژاد: استاد بر اساس تجربه تدریس سالهاى طولانى دریافته بود که چون کتابهایى که در حوزه علمیه متن درس بوده و یا متن قرار مىگیرند، هیچ یک به منظور تدریس نوشته نشده در برخى از موارد، فهم عبارات آنها به مقدمهاى احتیاج دارد که در کتاب نیامده و در برخى از موارد، اگر عبارات یک بخش از کتاب، پس و پیش شود، محتوا و مضمون آن روانتر و قابل فهمتر مىگردد و در برخى از موارد، اگر تنظیر و یا تشبیهى به کار گرفته شود، محتوا را مىتوان به صورتى روشن و روان درک کرد و در برخى از موارد، یک شاهد مثال مطلب را به خوبى روشن مىکند و... ایشان در مقام تدریس به روشنى این نکتهها را بیان مىکرد. و به آنچه به حسب مورد باید عمل شود تا تفهّم مطلب بر خود وى و تفهیم آن بر طلاب آسان گردد عمل مىکرد. به مناسبتهاى مختلف، چه به صورت خصوصى و چه به صورت عمومى، این نکتهها را به طلاب و بویژه اساتید گوشزد مىکرد و از اساتید مىخواست که این نکتهها را در هنگام تدریس مورد توجه قرار دهند. 39. حکیمباشى: براى مراحل تحصیلى حوزه تا اول خارج سه یا چهار زمینه لازم است: 1. تسلط بر متن خوانى 2. فهم مطلب 3. قدرت بیان مطلب 4. حفظ مطلب در روش آموزش باید اهمیت هر کدام دانسته شود. در بعضى مدارس، مثلاً سهم اصلى را به حفظ مطلب مىدهند و بعضى به فهم مطلب و... اما در مدرسه استاد، سهم هرکدام از این زمینهها درست حفظ مىشد. استاد اصرار داشت به یک مرحله از درس که شاگرد رسید، مرحله پایینتر را تدریس کند براى همین منظور بود که در تدریس هم قدرت متنخوانى هم قدرت فهم مطلب و هم قدرت بیان مطلب تجربه و تمرین مىشود. دیگر برنامه براى بیان مطلب همین که در نماز جماعتها مسأله یا حدیثى را، هرکسى باید بیان مىکرد. براى فهم مطلب هم خیلى دقت به کار مىرفت. در مَثَل در مدرسه اینگونه نبود که اگر استادى در یک درس هرچند هم که خیلى خبره و مسلط باشد، شاگردان همه به درس او بروند و 30 یا 40 شاگرد به درس او بروند. هیچگاه چنین نبود که درسى از 15 شاگرد بیشتر باشد. و از برنامه درسى مدرسه این بود که استاد از درس روز گذشته مىپرسید. بالاخره هر دو - سه روز یک بار نوبت افراد مىرسید که جواب بدهند. پرسیدن استاد از شاگرد، به گونهاى بود که استاد به دست مىآورد شاگرد درس را درست فهمیده یا نه؟ لذا شاگرد را وادار به خواندن مىکرد که چه بسا 10 دقیقه تا یک ربع طول مىکشید. بارها بود که در درسهاى مختلف، استاد از دو یا سه نفر مىپرسید و وقت تمام مىشد. لذا مىگفت درس باشد براى فردا. اگر احراز مىکرد که درس قبلى ساده بوده، از دو - سه نفر مىپرسید و معلوم بود که درس فهمیده شده است، درس جدیدى ارائه مىداد. الزامى نبود که حتماً در یک روز، یا در یک هفته و ماه چه مقدار درس باید جلو برود و چه مقدار از واحد درسى گذرانده شود. پیچیدگى و سادگى عبارات و مطالب کتاب، تعیین کننده بود که چه مقدار از آن خوانده شود و دیگر فهم مطالب از سوى شاگردان. و تا یک کتاب تمام نمىشد، اجازه خواندن کتاب بعدى داده نمىشد. البته استثنا هم داشت. مثلاً ما دو سه نفر بودیم که استاد اجازه داد، پارهاى از کتابهاى لمعه را، مثل قصاص و... در یک تابستان مباحثه کنیم و پیش برویم. درس اصلى براى افراد پراستعداد، دو تا بود، و براى افراد ضعیف یکى. طلبهاى که سه درس بگیرد، به ندرت پیدا مىشد و درس جنبى هم به تناسب افراد شناور بود. البته درس اصلى نسبت به توان شاگردان، ممکن بود کم یا زیاد شود. 40. امام على)ع( در نامه خود به عثمان بن حنیف مىنویسد: »ولو شِئتُ لاهتدیتُ الطریق الى مُصَفّى هذا العسل و لُباب هذا القمح و نسائج هذا القَزّ ولکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقُودَنى جشعى الى تخیّر الاطعمِه« اگر خواستمى، دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم. لیکن، هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید و حرص مرا به گُزیدن خوراکها نخواهد کشید. 41. فاضلىنژاد: یکى از اثرگذارترین راههاى تربیت اخلاقى طلاب این بود که شمارى از اساتید مدرسه، با الگوگیرى از برنامه عصرهاى تابستان استاد )که طلاب را جمع مىکرد و جملات یکى از دعاها را از نظر تجزیه و ترکیب با آنان در میان مىگذاشت و در پایان، مضمون دعا را به شیوهاى شرح مىداد که جلسه تجزیه و ترکیب را به جلسه گریه و حال تبدیل مىکرد( با تنى چند از طلاب مىنشستند و آنان را موعظه مىکردند و سایر طلاب که سابقه چنین نشستهایى را داشتند و از آن بهره بسیار برده بودند به سرعت به آنان مىپیوستند و جلسه موعظه رفته رفته به جلسه حال و گریه و شست و شوى دل تبدیل مىشد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 327 |