چیستى الگو:
در زبانهاى اروپایى, الگو Pattern, مدل Modleو فرم form براى چگونگى ساختن چیزهایى مثل لباس یا خانه و نیز روشهاى رفتارى گفته مى شود که نمایان گر هنجارها و قاعده هاى حاکم بر رفتار در یک فرهنگ خاص هستند. قواعدى که به رفتار مردم نظم مى بخشند.
الگوها را مى توان به الگوهاى کارکردى, مثل آداب, رسوم, رفتار و بناى خانه و نیز به الگوهاى منطقى, مثل دانشها, روشها, ارزشها, دینها و هنرها تقسیم کرد.
از ترکیب الگوهاى کارکردى یا منطقى است که الگوهاى فرهنگى به وجود مى آید. این الگوها به رفتار انسان ثبات, معنى و جهت مى بخشند و هر گروه و ملتى را از گروه و ملت دیگر جدا مى سازند.
الگوها, داراى مرتبه هاى گوناگون هستند. نخستین مرتبه الگوها, الگوهاى فردى اند. پس از آن به ترتیب الگوهاى رفتارى, قومى, ملى و دینى قرار دارند و بالاترین مرتبه آن, الگوهاى جهانى است.
کار اصلى جامعه شناس, انسان شناسى و دین شناسى و الگوسازى و قاعده مند کردن رفتار مردم جامعه است. الگوسازى از مطالعه در میدان تحقیق و ویژگیهاى یک فرهنگ شکل مى گیرد. در الگو براى ارائه راه حل عینى, سه مرحله را پشت سر مى گذارد: مسأله, برخورد و راه حل.
اسوه یا الگوى فردى
ما براى بازسازى انسان یا جامعه و تبدیل آن به انسان ایده آل و جامعه فاضله, به الگو نیاز داریم. چون الگوى انسانى و اجتماعى, انسان و جامعه را تعریف پذیر مى کند. مشاهده الگوهاست که معیارها را در اختیار ما قرار داده و پیوستگى تاریخى فرهنگى ما را امکان پذیر مى کند. در غیر این صورت, انسان, کورمال, کورمال پیش خواهد رفت و از چگونگیهاى روزمره زندگى, اثر خواهد پذیرفت.
انسان با الگوپذیرى خود, از حالت ناتوانى, تهى شدگى از معنى, ناهنجارى, و انزوا رها مى شود و موفقیت خود را در شرایط زمانى که در آن زندگى مى کند, مى فهمد. یک الگوى انسانى, نه تنها روشهاى برآوردن ساده نیازمندیها از معیشت فردى و اجتماعى تا بهداشت و درمان, بلکه چگونگى به حقیقت پیوستن عینى و ملموس استعدادهاى نهفته را مى تواند نشان دهد. بنابراین الگو ابعاد نظر و عمل انسان را تعریف و جرح و تعدیل مى کند.
ویژگى اسوه هاى قرآنى:
در زبان قرآن, الگو, همان اسوه (مثال, مقتدى, نمونه و سرمشق) است و به حسنه و سیئه تقسیم مى شود. ملاکِ اسوه حسنه علم و حق گرایى است.
علم:
(یا ابت انّى قد جاءنى من العلم مالم یأتک فأتبّعنى اهدک صراطاً سویّا)1
اى پدر, از دانش مرا آن رسیده است که تو را نرسیده , پس پى من آى, تا تو را راهى راست نمایم.
حق گرایى:
(…فمن یهدى الى الحق أحقّ ان یتَّبع اَمَّن لایهدى.)2
آیا کسى که رهنمون به سوى راستى شود به پیروى سزاوارتر, یا آن که خود راه مى نَبَرَد.
این اسوه داراى ویژگیهاى زیر است:
1. توحیدگرایى و امید به خدا و روز جزا:
در قرآن از زبان ابراهیم نقل شده است:
(انّى وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین)3
من از روى اخلاص, پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گرداندم که آسمانها و زمین را پدید آورده است.
(لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر…)4
قطعاً براى شما در پیروى از آنان سرمشقى نیکوست یعنى براى کسى که به خدا و روز بازپسین امید مى بندد.
2. برخوردارى از علم.5
3. حق گرایى:
قرآن در خصوص ابراهیم به عنوان یک اسوه مى گوید:
(ان ابراهیم کان امة قانتا لله حنیفا و لم یک من المشرکین).6
به راستى ابراهیم, پیشوایى مطیع خدا و حق گرا بود و از مشرکان نبود و نعمتهاى او را شکرگزار بود, خدا او را برگزید.
4 شکرگزارى:
(شاکراً لانعمه اجتبیه و هدیه الى صراط مستقیم).7
سپاس گزار نواختهاى او بود. برگزیدش و به راهى راست رهنمون گردیدش.
5. حلم:
(ان ابراهیم لحلیم اوّاه منیب ) 8
به راستى ابراهیم بردبار, نرم دل و بازگشت کننده به سوى خدا بود.
6. بیان شجاعانه:
باز قرآن درباره ابراهیم مى فرماید:
(اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون).9
آن گاه که به پدر و مردم خویش گفت: چیست این تندیس ها که شما بر آن مانده اید.
7. پرسشگرى:
(أئفکاً الهة دو الله تریدون فما ظنّکم برب العالمین).10
آیا خدایانى دروغین را از فرودست خداى مى خواهید, پس به پروردگار جهانیان چه گمان مى برید.
8. براءت از شرک و کفر:
(قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا بر اؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا بالله وحده إلا قول ابراهیم لأبیه لأستغفرن لک و ما أملک لک من الله من شىء ربنا علیک توکلنا و إلیک أنبنا و إلیک المصیر)11
قطعا براى شما در پیروى از ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست. هنگامى که به قوم شان گفتند: ما از شما و آن چه به جاى خدا بندگى شان مى کنید, برى هستیم و میان ما و شما مادام که به خداى یگانه ایمان نیاورده اید, همواره دشمنى و کینه بر قرار خواهد بود.
ابراهیم به عنوان یک اسوه قرآنى, براءت را ابتدا لفظى, بعد عملى و قهر آمیز دنبال کرد و در نهایت به یک هجرت تاریخى دست زد. جدال ابراهیم, جدال احسن بود و گفتار وى نرم و همراه با استدلال, به منظور برانگیزاندن عقل و وجدان بود.
از نظر قرآن یک الگوى انسانى, خود در بوته آزمایشهاى گوناگون قرار گرفته و پایه هاى کمال را پشت سر گذاشته است.
ابراهیم پس از احراز پیامبر در مدار کاوشهاى اجتماعى و کیهانى به امامت مردم دست یافت. او باقیام, مهاجرت, ذبح فرزند در عمل نشان داد که شایسته این مقام است. آخرین اسوه و انسان برتر قرآن پیامبر اکرم(ص) است. چون او از خُلق عظیم برخوردار بود, حضرت على(ع) نیز به همین دلیل در نهج البلاغه از همه مسلمانان مى خواهد تا از پیامبر الگوگیرى کنند, یعنى به (او تأسى) جویند.
(و لقد کان فى رسول الله صلى الله علیه و آله, کاف لک فى الأسوة و دلیل لک على ذم الدنیا و عیبها و کثرة مخازیها و مساویها, اذا قبضت عنه اطرافها و وطّئت لغیره اکنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها).12
براى تو بسنده است رسول خدا(ص) را مقتدا گردانى, و راهنماى شناخت بدى و عیبهاى دنیا و خوارمایگى و زشتیهاى فراوانش بدانى که چگونه دنیا از هر سو بر او در نوردیده شد و براى دیگرى گستریده, از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد.
در عین حال امام على(ع) از موسى, داود و عیسى نیز به عنوان الگوهاى دیگر سخن به میان آورده است که وجه اشتراک همه آنان این بود که از دنیا روى گردان بودند و دل مشغولى آنان دنیاى شان نبود.
(و ان شئت ثنیت بموسى کلیم الله, صلى الله علیه و سلم, اذ یقول: (رب انى لما انزلت الى من خیر فقیر). و الله ما سأله الاخبزاً یأکله لأنه کان یأکل بقلة الارض و لقد کانت خضرة البقل ترى من شفیف صفاق بطنه لهزا له و تشذّب لحمه.و ان شئت ثلثت بداود, صلى الله علیه و سلم, صاحب المزامیر و قارئ اهل الجنة فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده و یقول لجلسائه ایکم یکفینى بیعها, ویإکل قرص الشعیر من ثمنها.
و ان شئت قلت فى عیسى بن مریم علیه السلام, فلقد کان یتوسد الحجر و یلبس الخشن و یأکل الجشب و کان إدامه الجوع و سراجه باللیل القمر و ظلاله فى الشتاء مشارق الارض و مغاربها و فاکهته و ریحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تکن له زوجة تفتنه و لا ولد یحزنه و لا مال یلفته و لا طمع یذله. دابته رجلاه و خادمه یداه.)
اگر خواهى دومین را موسى(ع) مَثَل آرم که گفت: (پروردگارا من به چیزى که برایم فرستى نیازمندم) به خدا که از او نخواست جز نانى که آن را بخورد که موسى(ع) از سبزى زمین مى خورد, چنانکه به خاطر لاغرى تن و تکیدگى گوشت بدن, رنگ آن سبزى از پوست تُنک شکم او نمایان بود. و اگر خواهى سومین را داود(ع) را گویم, خداوند مزامیر ـ و زبورـ و خواننده بهشتیان, که به دست خود از برگ خرما زنبیلها مى بافت و مجلسیان خویش را مى گفت: کدام یک از شما در فروختن آن, مرا یارى مى کند؟ و از بهاى آن زنبیل گرده اى نان جوین مى خورد.و اگر خواهى از عیسى بن مریم(ع) گویم, که سنگ را بالین مى کرد و جامه درشت به تن داشت و خوراک ناگوار مى خورد. نانخورش او گرسنگى بود و چراغ اش در شب ماه و در زمستان مشرق و مغرب زمین او را سایبان بود و جاى پناه و میوه و ریحان او آن چه زمین براى چهارپایان رویاند از گیاه, زنى نداشت تا او را فریفته خود سازد, فرزندى نداشت تا غم وى را خورد , و نه مالى که او را مشغول کند و نه طمعى که او به خوارى در اندازد. مرکب او دو پایش بود و خدمتگزار وى دستهایش.
بعد امام تأکید مى کند:
(فتأس بنبیک الاطیب الاطهر, صلى الله علیه و آله , فانّ فیه اسوة لمن تأسى و عزاءً لمن تعزّى و احبّ العباد الى الله المتأسى بنبیه و المقتص لاثره قضم الدنیا قضما و لم یعرها طرفاً . اهضم اهل الدنیا کشحاً و اخمصهم من الدنیا بطناً. عُرضَت علیه الدنیا فأبى ان یقبلها و علم انّ الله سبحانه ابغض شیئاً فأبغضه و حقر شیئاً فحقره و صغّر شیئاً فصغّره. و لو لم یکن فینا الاّ حُبّنا ما ابغض الله و رسوله و تعظیمنا ما صغّر الله و رسوله لکفى به شقاقاً و محادهً عن امرالله و لقد کان, صلى الله علیه و آله و سلم, یأکل على الارض و یجلس جلسة العبد یخصف بیده نعله و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار العارى و یردف خلفه و یکون الستر على باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول یا فلانة لإحدى أزواجه ـ غیبیه عنّى فإنى اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا و زخارفها).13
پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن که در رفتار او خصلتى است آن را که زدودن اندوه خواهد و مایه شکیبایى است براى کسى که شکیبایى مى طلبد و دوست داشتنى ترین بندگان خدا کسى است که رفتار پیامبر را سرمشق خود کند و به دنبال او رود. ازدنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان که گوشه چشم بدان افکند. تهیگاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه خالى تر. دنیا را بدو نشان دادند, آن را نپذیرفت و چون دانست خدا چیزى را دشمن مى دارد, آن را دشمن داشت و ترک آن گفت و چیزى را که خدا خوار دانست آن را خوار انگاشت و چیزى را که کوچک شمرده, آن را کوچک داشت و اگر در ما نبود جز دوستى آن چه خدا و رسول , آن را دشمن مى دارد و بزرگ دیدن آن چه خدا و رسول آن را خرد مى شمارد, براى نشان دادن مخالفت ما با خدا کافى بود و سرپیچى ما را از فرمانهاى او آشکار مى نمود. او, که درود خدا بر وى باد, روى زمین مى نشست و به دست, پاى افزار خویش را پینه مى بست, و جامه خود را وصله مى نمود و بر خر بى پالان سوار مى شد و دیگرى را بر ترک خود سوار مى فرمود. پرده اى بر در خانه او آویخته بود که تصویرهایى داشت, یکى از زنان خویش را گفت: (این پرده را از من پنهان کن, که هرگاه بدان مى نگرم, دنیا و زیورهاى آن را به یاد مى آورم.
کنار گذاشتن ویژگیهاى انسانى پیامبران و معصومان و اسطوره پندارى حیات و حرکت آنان سبب شده است تا آنان نقش الگویى خود را از دست بدهند.
ضرورت سیره شناسى:
سیره عبارت است از متد و روشى که هر کس در زندگى براى گره گشایى و به دست آوردن سعادت و پیمودن راه کمال, دنبال مى کند. در مَثَل روش یکى زور و خشونت است, دیگرى شجاعت و سومى احتیاط. یکى از فکر و مشورت دیگران استفاده مى کند و دیگرى مستبد به رأى است. یکى شتابزده و دیگرى دوراندیش و سومى فرصت سوز. یکى از راه دعا مى کوشد مشکل خود را حل کند, یکى از راه عمل و دیگرى از هر دو. یکى حل مسائل خود را از علم مى خواهد, دیگرى از ایمان و سومى از پول و چهارمى از دادگسترى و یا از رژیم سیاسى و پنجمى از همه.
سیره پیامبر به معنى سبک و متد او در زندگى است. پیامبر از سر فرودآوردن افراد در برابرش, از آن نوع که براى پادشاهان انجام مى گرفت, سخت پرهیز داشت و پرهیز مى داد. اجازه نمى داد جلو پایش کسى بلند شود. در مجالس, با یاران حلقه وار مى نشستند تا بالا و پایین مجلس روشن نشود. پشت سر اصحاب راه مى رفت. مردى از بیابان آمد و در هنگام گفت و گو با آن حضرت زبانش به لکنت افتاد, پیامبر به جاى این که برابر معمول جبّاران از این مرعوبیت استفاده کند, خود را شکست, او را در آغوش گرفت و فرمود:
(هون علیک فانى ابن أمراة کانت تأکل القد)14
سخت نگیر, من پسر زنى هستم که گوشت خشکیده در برابر آفتاب را مى خورد.
اهمیت سنن النبى(ص) و سیره پیامبر به لحاظ مطالعات دینى, در الگوشناسى آن نهفته است. بحث از انسان کامل در عرفان و بحث از ولایت در فقه و کلام و عرفان نیز همان بحث از اسوه و الگوست, چنانکه صراط مستقیم, راه انسان نمونه است.
شناخت پیامبر اکرم(ص) به عنوان الگو سبب اهتمام مسلمانان به سیره نویسى شده است. بحثهاى منابع سیره, بحثهاى ریز شده اى است که رفتار پیامبر را به مثابه یک اسوه در گوشه و کنار زندگى فردى و اجتماعى آن حضرت نشان مى دهد.
در این منابع از روشهاى معاشرتى, پاکیزگى و زینت, آداب سفر, آداب لباس, آداب خواب و فراش, آداب ازدواج و رفتار با همسر و اولاد, آداب خوردن و نوشیدن و خلوت و آداب مداوا, مسواک کردن, وضو گرفتن و برخورد با فقیران و مسکینان, و نحوه حضور در گورستانها و کنار بیماران و کنار مردگان, همه بخشهاى مختلفى از زندگى یک اسوه را در اختیار انسان مسلمان قرار مى دهد. سیره نویسان حتى هر یک از بابهاى یاد شده را براى ارائه کارکرد دقیق یک الگوى برتر, ریزتر کرده اند. از باب نمونه چگونگى خضاب بستن, سرمه کشیدن, استعمال عطر, لباس, کفش, دم پایى , عمامه, ردا, ازار, مهر و انگشتر, شمشیر, زره و مغفر ایشان را در بحث لباس و پوشاک پیامبر آورده اند, 15 تا انسان مسلمان نیز به پیامبر تمسک کرده و برنامه زندگى خود را آن چنان ترمیم کند.
ما از راه سیره و حدیث و به تعبیر جامع تر از راه سنت است که با آداب و رفتار پیامبر در همه ابعاد شخصیت او آشنا مى شویم. چون از نظر قرآن, آداب پیامبران و به دنبال آنان, صاحبان خرد و بصیرت است که مى تواند الگو قرار گیرد:
(لقد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه)16
ادب به عنوان هیأت نیکوى یک فعل شرعى که منشأ اخلاقى و دینى دارد و در روح رسوخ مى کند و در خارج, از انسان صادر مى شود و ادب الهى همان عبودیت است. قرآن خود مشتمل بر حکایاتى است که مراتب ادب الهى را که در اعمال پیامبران ظهور یافته نشان مى دهد.17
رویکرد به فطرت, پرهیز از پلیدى و انجام کارهاى نیک, همه جهات تأدیب الهى دارد. آداب الهى انسان, در همه تاریخ وحدت رویه داشته است و امتحان و ابتلا همه در جهت تأدیب نفسهاى آماده است.
در ادبیات اسلامى, کتابهاى الادب و المروه زیاد نوشته شده است. در این منابع , روش هاى جوانمردى و فتوت شرح داده شده است.
جوانمردان, تازه کاران را ابن و افراد باسابقه را اب و جد مى خواندند و عیاران پیشواى خود را اخى مى خواندند و به جاى خرقه که شعار صوفیان بود, سراویل (شلوار) را شعار قرار دادند و هر یک کمربسته پیرى بودند. آنها لباس فتوت مى پوشیدند و آبِ نمک آلود مى نوشیدند و به ورزشهاى بدنى اهمیت مى دادند و از رنج دیدگان و واماندگان حمایت مى کردند و شبها در جایگاه اخى که آن را لنگر مى خواندند, زاویه مى نشستند و اینها همه از تلقى گروه هاى مختلف اسلامى از بحث اسوه حکایت دارد.
ضرورت انتقال از الگوهاى فردى به اجتماعى:
براى روشن شدن بایستگى وجود الگوهاى اجتماعى تمهید چند مقدمه لازم است:
1. هر فردى از راه احساس ویژه اى, به وجود سپهر دین پى مى برد که با دیگر احساسهاى او در هم آمیخته نمى شود. این احساس است که او را به جامعه پیوند مى زند و اگر ما این پیوستگى را به درستى شناخته باشیم, مى توانیم پیوستگى میان الگوهاى انسانى و اجتماعى را تبیین کنیم.
2. مدل آفرینش, مبنى بر خدمت به غیر و لذت بردن از آن است. همبستگى از احساس مثبت, یا منفى مشترک شبکه هاى اجتماعى به وجود مى آید. این شبکه ها از اعتماد و تعهد آغاز شده و پس از احساس همبستگى و بستگیها و پیوندهاى شبکه اى به ارزشهاى مشترک مى رسند و جامعه ساخته مى شود.
3. جامعه مهم است; اما بازدهى آن از خود آن مهم تر است. یک جامعه لازم است به مدل خدمت به غیر دست پیدا کند. اگر در جامعه اى تعهد و اعتماد نباشد, نمى توان به تعادل و تعامل دست یافت, چنانکه ارزشهاى مشترک, شبکه , روابط و احساسها را تولید مى کند و به جامعه همبستگى, تعهد و اعتماد مى دهد.
4 . باورها, ارزشها و رفتارهاى دینى در عرصه هاى مختلف زندگى بشر متجلى مى گردد, اما معلوم نیست که همه آنها اصیل و پویا باشند , بلکه ممکن است در گذر زمان بهبود یافته و یا از ارزشهاى چیره بر گروه هاى غالب و حاکم پیروى کرده و به ناسازگارى کشیده شوند, تا جایى که دیندارى توده ها همانند دیندارى قدرتهاى مالى, منشأ دنیوى و اقتصادى پیدا کند و با دیندارى کسانى که بر اساس معرفت راستین به دین روى آورده اند, ناسازگارى داشته باشد.
5. رفتارها و عرف هاى الگومند, عقلانى و مشترک فرهنگ ساز هستند. این رفتارها به ارث نرسیده اند, بلکه از الگوهاى فردى و اجتماعى آموخته شده اند.
6. اگر یک جامعه بخواهد اثرپذیر از الگوهاى دینى خود باشد, باید اقتصاد, سیاست , خانواده, تعلیم و تربیت آن نیز رنگ دینى داشته باشد. مسجد, مدرسه, دولت و ملت همه باید بر اساس الگوهاى دینى پایه گذارى شوند.
7. بحث از مدینه نبوى یا فاضله دیروز و جامعه مدنى یا انسانى امروز, بحث از جامعه نمونه است. جامعه جاهلى به فرموده امام على(ع) جامعه اى بود که :
(و الناس فى فتن انجذم فیها. حبل الدین و تزعزعت, سوارى الیقین و اختلف النجر و تشتّت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل. عصى الرحمن و نصرالشیطان و خذل الایمان).18
مردم در آن به بلایا گرفتار بودند, رشته دین سست و نا استوار بود و پایه ایمان ناپایدار, پندار با حقیقت در آمیخته و همه کارها در هم ریخته بود و برون شوى کار دشوار, د ر آمَدَ نگاهش ناپایدار, چراغ هدایت بى نور, دیده حقیقت بین کور, همگى به خدا نافرمان, فرمانبر و یاور شیطان, از ایمان روگردان.
و نیز على(ع) مردم سرزمینى را که پیامبر(ص) در میان شان برانگیخته شد, این گونه وصف مى فرماید:
(فى خیر دار و شرِّ جیران. نومهم سهود و کحلهم دموع. بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرّم).19
در خانه من کردگار, با ساکنانى تبه کار و بدکردار, خوابشان شب بیدارى, سرمه دیدشان اشک جارى, در سرزمینى عالم آن دم از گفت بسته و جاهل به عزت در صدر نشسته.
در قرآن, جامعه نمونه, جامعه اى است که از دو نعمت امنیت و رفاه برخوردار است و در نقطه مقابل, جامعه بد, جامعه اى است که دچار گرسنگى و بیم باشد:
(و ضرب الله مثلا قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان).20
خداوند مثَلى زده است; شهرى را که آسوده و آرام بود. روزى اش به فراخى از هر جا مى رسید.
(الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف).
آن که در گرسنگى بخورانیدشان و از بیم ایمن شان داشت.
قرآن, از مدینه هاى مصر, سبا, نوح و لوط سخن گفته که همه آنها مدینه هاى شیطانى بودند, چون اولى به دلیل استبداد, دومى به دلیل بى تفاوتى عمومى, سومى به دلیل بى خبرى و چهارمى به دلیل فساد اخلاقى انحطاط یافته و به هلاکت رسیده اند.
در مدینه النبى, نیروها بر اساس رسالتى که دارند و براى ضرورتها و حل دشوار ها, از راه بازگشایى راه ها به سوى دانایى در اجتماع به وجود مى آیند, نه به سبب تحمیل ضرورتهایى که حاصل ناآگاهى جامعه و مدیریت آن هستند. به همین دلیل, در مدینه نمونه اسلام, نه استبداد مى تواند وجود داشته باشد, نه بیکارى و گرسنگى و نه عموم آحاد جامعه مى توانند بى تفاوت باشند و در عین حال خود را مسلمان و جامعه خود را اسلامى بدانند و نه جامعه مى تواند در جهل و بى خبرى غوطه ور باشد و نه فساد اخلاقى و مالى مى تواند در این جامعه موضوعیت داشته باشد. بر این اساس, در مدینه نمونه اسلام, نظام اقتصادى, فقیر را در پناه غنى قرار مى دهد و نظام حقوقى و سیاسى و علمى و هنرى براى حفظ تعادل جامعه و سهل سازى تعاون انسانها در نظر گرفته شده است, حکمت, هنر و آزادى خانه زاد این مدینه است.
شناخت و اجتهاد ما از مدینه نبوى, باید در حدى باشد که همه ناسازگاریها و فاصله هاى عصر حاضر با آن دوران را پر کند و در ضمن تأمین رشد و توسعه, راه حل منطقى خود را براى از میان برداشتن بحران هویت, مشروعیت, مشارکت و توسعه را, ارائه دهد.
8. نشانه هاى تبلور دین در جامعه نمونه را در چگونگى زندگى کارگزاران, برخورد با ارباب رجوع, چگونگى توزیع ثروت, امنیت و رفاه عمومى, عزت و اقتدار ملى, آبادانى, جایگاه علم و نخبگان علمى, سیماى عمومى جامعه, نظم, قانون گرایى, وجدان کارى, استحکام نظام خانواده و کاهش طلاق و بیکارى, احراز جایگاه پدران و مادران, تجلى هنر و زیبایى شناسى و مشارکت مردم در مدیریت, سیاست و اقتصاد جامعه مى توان دنبال کرد.
تبلور نشانه هاى یاد شده در زمانى اتفاق مى افتد که همه عوامل اثرگذار از حاکمیت و مردم و عوامل بین المللى نقش خود را ایفا کنند, یعنى از یک طرف حکومت و دولت, وزارت خانه ها, رسانه ها, سازمانها و نهادهاى دولتى کارآمد باشند و از طرف دیگر حوزه هاى علمیه و سازمان روحانیت و نهادهاى دینى مستقل مثل مساجد و سازمانهاى غیر دولتى و روشنفکران دینى و دانشگاهى و توده مردم به وظیفه خود عمل کنند.
نقش دانشوران حوزوى در الگوسازى
از گذشته علما از تولید کنندگان زبده پدیده هاى فرهنگى در جامعه ایران بوده اند. آنان با برخوردارى از بن مایه هاى دین, حکمت, دانش و هنر توانایى بازآفرینى فرهنگ و پدیده هاى فرهنگى را داشته اند و از عناصر اصلى غنى سازى فرهنگ بومى ایران و از حافظان اصلى میراثهاى کهن, حتى فرهنگ پیش از اسلام 21 شمرده مى شوند.
پیوند علما با میراث فرهنگى از یک سو و بى اعتنایى که نسبت به امور اعتبارى, اعم از جاه, مقام, پست و مدرک نشان مى داده اند, از دیگر سو, موجب مى شد تا به خوبى از عهده نقل و انتقالهاى مفید اثرگذار فرهنگى به اعماق جامعه برآیند و خود به مثابه یک اسوه, و الگو عمل کنند. چون آنان بودند که علوم شرعى را از منابع آن برگرفته و در قانونهاى شرع بر اساس بنیادى که رسول اکرم(ص) نهاده بود, تغییراتى مى دادند و در نظام فکرى آنها تقلید جایگاهى نداشت, حق را بر پا مى داشتند و روش اندیشه و زندگى و عمل فردى و اجتماعى خود را عرضه مى کردند و همین امر قدرت مدیریت و رهبرى آنان را بالا مى برد.
باید دید علما با برخوردارى از این پیشینه مثبت و غنى, چه رسالتى را در شرایط کنونى در حفظ میراث نبوى, ادامه برنامه ها و هدفهاى نبى گرامى اسلام در حوزه الگو سازى فردى و اجتماعى مى توانند به عهده گیرند.
ما رسالت علمى علما را در رویکردهاى زیر مى توانیم خلاصه کنیم:
الف. روشنگرى و بیان منطقى و جامع باورهاى دینى.
ب. بیان روشن و دقیق پیوند دین و عناصر دیگر فرهنگ ساز جامعه بر حسب نیازهاى زمان و مکان.
ج. دستیابى به تخصصهاى مورد نیاز براى شناخت و پرداخت الگوها از جمله بهره گیرى از عرفان و سیر و سلوک براى بازسازى انسانها و حرکت دادن آنها در مسیر الگوهاى انسانى و آشنایى با ابعاد گوناگون حکمت علمى, بویژه حکمت سیاست مدن براى بیان چگونگى و چیستى مدینه مطلوب
د. شناخت عرف و فرهنگ جامعه. چون با شناخت عرف و فرهنگ جامعه و برخوردارى از دانشهاى دینى , اسباب عقلانى شدن فهم مذهبى افراد جامعه فراهم مى شود, تخصص علما در اندیشه هاى علمى و دینى از یک سو و آشنایى شان با چگونگى زیرساختها و برنامه هاى مدینة النبى به عنوان یک الگو از سوى دیگر, زمینه عقلانى شدن فهم مذهبى را در افراد جامعه به وجود مى آورد.
هـ. سرعت و شتاب بخشیدن به داد و ستد بین شبکه هاى گوناگون فرهنگ جامعه.
و. یکسان سازى هنجارها. چون بسیارى از هنجارهاى مورد پشتیبانى قدرت سیاسى, با دستاورد پژوهش پژوهشگران و داده هاى علمى و قطعى ناسازگار است. و این امر, بى اعتمادى به نظام جارى را فراهم مى سازد و شکاف ارزشى و دوگانه گرایى اخلاقى را بر جامعه تحمیل مى کند, تا جایى که رفته رفته, آثار غلبه فرهنگ واقعى بر فرهنگ رسمى, نمود مى یابد . این در حالى است که مطالعه دقیق صدر اسلام نشانگر این نکته است که فرهنگ رسمى مدینه, همان فرهنگ واقعى بوده و فرهنگ دورویى و چاپلوسى و نفاق در آن راه نداشته و تأثیر باور مؤمنان بر کنش آنان, مورد تأیید مخالفان نیز بوده است.
ز. ارائه راه هایى براى شناخت سرمایه هاى معنوى و مادى, ژرفابخشى به جهان بینى از راه کند و کاو در قرآن و آموزه هاى معصومان, بیان و روشنگرى وحیانى و عقلانى دین, ترویج مفاهیم, معارف و کارکردهاى سنت نبوى در مدینة النبى و گسترش آن در حوزه هاى کاربردى زیر:
خانواده
فرهنگ
هنر
تعلیم و تربیت
اقتصاد و معیشت
سیاست و حکومت
کار, حرفه و فن
قانون و حقوق
ارتباطات و رسانه ها
بهداشت و تندرستى
اوقات فراغت
محیط زیست و طبیعت
مسائل فراملى
باید دید حوزه چه نقشى را در الگوسازى اجتماعى به عهده گرفته است؟ آیا حوزویان در حد مورد نیاز به بیان و روشنگرى زوایاى گوناگون مدینة النبى و سنن النبى پرداخته اند؟ آیا همه زوایاى شخصیتى پیامبر و همه پیوندها و بستگیهاى موجود در مدینة النبى و نمونه جامعه شایسته براى ما شناخته شده است؟ قدرت دولت و جایگاه مردم در این جامعه چگونه است؟ چگونه مى توان با بهره گیرى از الگوى مدینه, شکافهاى اقتصادى و فرهنگى جامعه را پر کرد, یا نقش شهروندان را در سرنوشت خود تعیین کرد؟ آیا اسلام با دمکراسى و حقوق فردى سازگارى دارد؟ آیا اندیشه امت به عنوان یک آرمان شهر روحانى که با گفتمان نبوى آغاز شد, با فرهنگ خاص خود تحقق پذیر است؟ آیا جامعه مدنى در بافت یک جامعه اسلامى معنایى دارد؟
آسیب شناسى الگوپردازى حوزه هاى علمى
تردیدى نیست که بیش ترین تلاش و تکاپوى علماى شیعه در سده هاى گذشته در راه روشنگرى مقوله هاى کلامى و بیرون کشیدن احکام از دل سنت و سیره بوده است. در بحثهاى کلامى, دفاع از عصمت, اعجاز, علم پیامبر, کتابت, خواندن و … صورت گرفته است. ولى علماى پیشین کم تر از سیره پیامبر سخن به میان آورده و یا کتابى را به این مقوله ها ویژه کرده اند. کهن ترین منابع سیره نبوى از آن محمد بن اسحاق (85 ـ 150هـ) است که عصر امام باقر و امام صادق را درک کرده و بدون واسطه از آنان نقل حدیث کرده است.22
از اخبارى که ابن اسحاق در مناقب و فضایل اهل بیت, علیهم السلام , نقل کرده و در منابع مختلف آمده است, استفاده مى شود که او, چنان که در رجا ل کشى ذکر شده, 23 دوستدار اهل بیت بوده است. و از آخرین منابع مربوط به سنن النبى مى توان به کتاب علامه سیدمحمد حسین طباطبایى اشاره کرده, که به همین نام چاپ شده است24.
از جست و جو در منابعى چون الذریعه شیخ آقا بزرگ تهرانى, به دست مى آید که حوزه در ارائه الگوى انسان نمونه بر اساس درک و نگاه ویژه به زوایاى شخصیتى پیامبر(ص) دست بالا, به این مقدار بسنده کرده است که به تاریخ حیات پیامبر و تبار و اعقاب آن بزرگوار بپردازد و از ازدواج, غزوات و قصص و حکایات ایشان سخن به میان آورد, یا سنت پیامبر را تبویب و طبقه بندى کند و از آنها در مباحث حکمى, طبى, فقهى, اخلاقى, تفسیر و غیره بهره ببرد و از راه پژوهش و آموزش و تبلیغ, آنها را به جامعه انتقال دهد. ولى حوزه هاى علمیه کم تر روشهاى استنباطى خود را در حوزه تاریخ و سیره عملى, به کار گرفته است; یعنى بسیار کم درکنار صحت اسنادى این کنشها, گفتارها و روشهاى استنادى و تطبیقى و تحلیلى را در سیره شناسى والگوسازى به کار بسته است. راهکارى که بر اساس آن مى توان به اصول جدیدى در فرایند تحقیق دست یافت و به ضرورت پژوهشهاى تکمیلى در این حوزه پى برد.
با این رویکرد مطالعاتى است که پى خواهیم برد چرا بسیارى از رفتارهاى پیامبر عادتها را مى شکند و شگفتى مى آفریند و چرا در نقطه مقابل ایشان, رفتارهاى ما به عادت تبدیل شده است; تا جایى که روحانیان, بیش تر با عنوان طرفداران عرف و سنت شناخته مى شوند و کم تر از حد توقع جامعه پویاى کنونى ایران, با آمادگى کامل در پیشانى زمانه خود قرار مى گیرند و به وظیفه هاى اکتشافى و ابداعى خود عمل مى کنند. این در حالى است که آنها این توانایى را داشته اند که رفتار جمعى را ضابطه مند کرده و سنت آموختن و اخلاق را با یک نظام کار آمد زنده نگهدارند.
درنگ در این واقعیتها نشان خواهد داد که احتیاط گرایى و حیات تقلیدى و روز آمد نبودن بخشى از دریافت حوزه هاى علمیه از الگو, بویژه در شرایط کنونى, سبب از هم گسیختگى فرهنگى و ناکارآمدى آن شده است. حوزه در صورتى که نقش الگویى خود را فراموش کند, بیماریهاى روحى زیادى را مى تواند بر آحاد جامعه تحمیل کند. در این حالت مردم از طریق نهاد روحانیت, مدام به سمت تبعیت از فضاى استاتیک رانده شده و مجبور خواهند بود ابعاد دینامیک خود و زمان را از یاد ببرند. آنها به ابداع و حرکت و شکوفایى و خلاقیت و نوشوندگى مدام نیاز دارند, فطرت در این شرایط است که مى تواند درخشش داشته باشد و ابعاد خود را نشان دهد.
پس کنار گذاشتن استنباط از سیره و سنت و تاریخ صدر اسلام, به فراخور نیاز زمان, و کنار کشیدن علما از الگو شدن, پیامدهاى ویرانگرى را مى تواند به دنبال داشته باشد. رویکرد نظرى حوزه ها به الگو و غفلت از زوایاى عملى آن, کم کم, فاصله عمل و نظر را در حوزه ها افزایش داده و تولید اندیشه را کاهش خواهد داد. توجه به بیوت, فرزندان, اطرافیان, بهره کشى از مردم و در خدمت گرفتن احساسات دینى, انتظار مرجعیت, تسخیر عوام و ژستهاى عوام فریبانه و… نیز به تعبیر شهید مطهرى در افول جایگاه علما اثر داشته است.25 چون در دایره عمل و پراتیک است که تئوریها شکل پیدا مى کند و وزان عالم و آدم به دست مى آید و انسان از مطلق گراییها و پندارگریها فاصله مى گیرد.
این روند سبب خواهد شد تا وحدت معرفتى جامعه اسلامى از میان برود و عرفان وحکمت و کلام و فقه و علوم تجربى و ادبى و ریاضى, مستقل از یکدیگر حرکت کنند و الگوهاى گوناگونى ارائه شود. انسان کامل تجزیه شده و اسوه در قالبهاى کوچک تر از ابعاد واقعى خود قرار خواهد گرفت و تمامیت خود را از دست خواهد داد.
جریان انقلاب اسلامى, شرایط متفاوتى را براى حوزه ها در تلقى از الگو فراهم ساخت. با این اشکالى که اگر تا دیروز این اخلاق بود که قواعد عمل سیاسى را در الگوسازى روشن مى کرد و علما از مروجان آن شمرده مى شدند, پس از انقلاب, سیاست سیر اخلاق را رقم زد. این پدیده نشان دهنده آن است که ارز شهاى علمى از عرصه غایب شده و اندیشه هاى اعتبارى موقعیت یافته اند. هدف علما در انقلاب حذف فاصله میان خود و مردم از یک سو و میان ذهنیت و عینیت از سوى دیگر بود, ولى حضور فعال آنان در عرصه هاى مادى جامعه, آنها را دچار تعارض شدید کرد و موضع علما از حالت نقد و خرده گیرى به حالت دفاع و انفعال تبدیل شد. این پدیده ها سبب شد تا بخشى از بدنه حوزه کوشش کنند به سنتهاى پیشین برگردند و برداشتهاى متفاوت از الگو در هر دو حوزه فردى و اجتماعى داشته باشند.
مشکل عمده دیگر حوزه ها ارائه جامعه نمونه است, آن هم در عمل, نه در نظر. شاید ریشه, دست کم بخشى از اشکالها, در ناکارآمدى دانشهاى رایج حوزه هاى علمیه در ترسیم عملى جامعه فاضله باشد. چون این الگو پیش از اجراى عینى, در حکمت عملى مورد کند و کاو قرار مى گیرد. این در حالى است که پس از فارابى, حکما کم تر به این مسأله پرداخته اند.او خود نیز تحت تأثیر مدینه فاضله افلاطونى است. حکمت عملى در عصر ابن مسکویه رازى, بحث اخلاقى در پیوند نزدیک با تأمل فلسفى در بنیاد شهر قرار داشت, ولى از عصر خواجه نصیرالدین طوسى و پس از او در دوره جلال الدین دوانى, در تهذیب اخلاق خلاصه شد. آن هم محدود شد به رفتار عملى در حیات درونى فرد. این اخلاق گسیخته از منظومه سیاست مدینه شد و به مطلق گرایى و اندیشه هاى انتزاعى گرفتار گردید و اندیشه سیاسى را در دام خود گرفتار کرد و تأمل در مدینه به فراموشى سپرده شد.
منشأ دیگر وضعیت کنونى را مى توان از جمله در تفاوتهاى اساسى مقتضیات حاضر و گذشته دانست. در صدر اسلام, فرهنگ جامعه ساده تر بود و کارها تا این اندازه پیچیده نشده بود و یک فرد همزمان چندین کار را مى توانست به عهده بگیرد, ولى با پیچیده شدن تمدن اسلامى, تخصصهاى شغلى بیش ترى رخ نمود و گرایشهاى گوناگونى خودنمایى کرد و علم به شاخه هاى بى شمارى تقسیم گردید و علم و دین و سیاست و هنر و حکمت به گونه اى از یکدیگر جدا شدند و حتى گاهى میان آنها استقلال یااستیلا و کشمکش آگاهانه به وجود آمد. این برخورد در بعضى مراحل و اوضاع و احوال خلاقانه اتفاق افتاد و گاهى نیز ویرانگر بوده است.