هر موج بلندى از نقطه اى آغاز مى شود. نقطه اى که موج را در دل خود نهفته داشته و روزگاران درازى را شکیب ورزیده و شکیب ورزانه آن را تاب آورده است. در حقیقت آن را به جان پروریده, تا بهنگام و درگاه خطر مرگ و چیرگى سکون و سکوت و پیشروى و هجمه آفتها و آلاینده ها به جان خود و سایه گسترى مرگ سیاه, آن را از سینه بیرون افکند, تا مرگ سیاه را به کام خود بکشد و آبشار حیات را به جام دریا فروریزد.
هر پدیده اى, براى دوام و حیات خود, ناگزیر باید از نقطه هایى برخوردار باشد که دمادَم از آنها حیات بتراود.
توجه به نقطه آغاز, رمز حرکت و پویایى
نقطه آغاز را باید به خاطر سپرد. نقطه آغازیک حماسه, یک حرکت شورانگیز, یک آذرخش, یک نشور حیرت افزا.
با به خاطر سپردنِ نقطه آغاز یک حماسه و رستاخیز است که مى توان حماسه ساز شد و رستاخیز آفرید. که هر موجى از دیگر موجها مى گیرد اوج. این سنتى است همیشه جارى و قانونى است جاودانه و نبشته شده بر سینه هستى. امتها و ملتهایى راه تعالى را پیش گرفته که نقطه آغاز زیباییها, خیرها, خوبیها, حماسه ها و حرکتهاى دگرگون آفرین, دانشها و نظریه هاى پربرکت و روشنایى آفرین و بیداریها را به خاطر سپرده و آن به آن از آنها پرتو گرفته و زمینه پیدایش چنین نقطه هایى را در سینه جامعه خود فراهم آورده اند.
مردمان سرزمینى, چه بسا, قرنها, نسل پس از نسل, از رودِ همیشه جارى و همه گاه زلال بهره مند شوند و تشنگى خود و زمین شان را آن به آن, با آن فرونشانند و سفره زندگى خود را با زلال آن بیارایند و جامِ جانِ خود را از آن لبالب سازند; امّا از نقطه آغاز آن بى خبر باشند و ندانند چرا و چگونه این رود, سینه سرزمینِ آنان را شکافت و در دل بُستانها و کشتزارهاى آنان جارى شد.
زندگى در دل دریاى نعمتها, زیباییها, خوبیها, خیرها, برکتها, آگاهى ها, داناییها و دانشها, چه بسا انسان را غافل کند از نقطه هایى که اینها از آن جا سرچشمه گرفته و به جان و جهان روشنایى بخشیده اند.
رمز سعادت, خوشبختى, سپیدروزگارى و زندگى در دلِ چشمه ساران معنى را کسانى به دست آورده اند که غافلانه نزیسته اند و همیشه هوشیارانه به تکاپو برخاسته تا سرچشمه روشناییها را بیابند و به آن چه از روشنایى بهره شان شده بسنده نکنند. زیرا اینان هوشمندانه دریافته اند که آن چه از روشنایى بهره شان شده, بى کران نیست, دیر یا زود, پایان مى پذیرد و مشعلى که بر بام ِزندگى شان افراخته اند, خواهى نخواهى به خاموشى مى گراید, مگر این که راه به سرچشمه آن بجویند, کانون روشنایى, چشمه خورشید.
اگر یکان یکان مردم, به یک سفر معنوى بزرگ روى بیاورند, تا سرچشمه زیباییها, ارزشها و انسانیتها را بیابند و به جست و جو برخیزند تا نقطه هاى آغاز را پیدا کنند, دَرِ گنج معنى به سوى آنان باز خواهدشد و به روشنى درخواهندیافت آن چه زیباست, از آن زیباآفرین است و نقطه آغاز اوست. این آبشار بلند, از عرش او سرچشمه مى گیرد. آن چه از سینه پیامبران فوران مى زده, رشحه اى است از این دریا.
سینه پیامبران نقطه آغاز روشنایى
سینه پیامبران, نقطه آغاز همه حماسه ها و حرکتهاى انسانى است. هر حرکتى که در درازاى تاریخ علیه ستم, نابرابرى, ناعدالتى و براى برپایى عدل و قسط, پدید آمده و پاگرفته ریشه در سینه سیناى پیامبران و اولیاى خداوند دارد.
پیامبران آغازگر بودند و آغازگرى را به انسانها آموزاندند تلاش ورزیدند انسانها به سوى آغازگرى و پى ریزى بنیانهاى نو گام بردارند و از پیروى دیگران, پیروى کورکورانه از احبار و رهبان سرباز زنند و خود با تکیه بر وحى آسمانى و عقل و اندیشه خود, آغازگر باشند, نقطه هر آغازى.
پیامبران, بویژه خاتم آنان, محمد مصطفى(ص), زیباترین, شکوه مندترین و استوارترین حرکت و انقلاب فکرى را پدید آوردند که ریز حرکتِ شور و شعورانگیز آنان ثبت شده و اکنون, مشعلهاى آن فرا راه بشر افروخته است و هر کسى مى تواند آنها را ببیند و از روشنایى آنها پرتو بگیرد و سامانه فکرى و علمى اش را بر آن اساس سامان دهد و نیز اهل فکر, رهبران فکرى, اصلاح گران این الگوهاى باشکوه را فراراه دارند و هر حرکت فکرى و روشنگرانه اى را که بخواهند بنیان نهند, مى توانند از آن الهام بگیرند و همان روش را براى شکوفایى ذهنها و پر و بال دادن به اندیشه ها, پى بگیرند و سینه پاک, زلال, روشن و روشنگر پیامبران را نقطه آغازِ حرکت بنیادین خود قرار بدهند که بى گمان, انقلاب فکرى اگر بر قلّه این سینه هاى روشن بنا گردد, از هر گزندى در امان و همیشه پرتوافشان خواهد بود.
باید دید و دقیق نگریست و همه سویه به بررسى پرداخت که آنان براى این که گُل اندیشه را بشکوفانند و اندیشه انسان را بارور سازند و به پرواز درآورند و آن را از لولیدن در پستیها و لجن زارها برهانند, چه راه هایى را پیش گرفتند و چگونه اندیشه هاى سیاه و لجن گرفته را آن گونه رخشان کردند که هر کس آن هنگامه را دید و یا داستان آن را شنید, شگفت زده شد و گفت: آیا ممکن است اندیشه انسان به این اوج برسد و این سان پرتوافشان شود؟
خداوند, براى این که پیامبران, پیام وحى را بفهمند و درک کنند, ذهن و فکر آنان را سخت صیقل داده و از آنها زنگارزدایى کرده است و گوهر وجود آنان را پس از گذراندن از بوته ها و مرحله هاى دشوار, به پایه اى از رخشانى و شفافیت رساند تا شایستگى یافتند دریافت کننده وحى باشند.
پیامبران, پس از ذوب شدن و گداختن و به درآمدن از مرحله بسیار دشوارِ گدازش و جلاخوردن, خود آینه افروز شدند و باید آینه وجود انسانها را جلا مى دادند و هر زنگارى را از آن مى زدودند و آن گاه نور وحى را به آن مى افشاندند.
پس انسان براى رسیدن به چشمه خورشید وآمادگى یافتن ذهن و فکر او براى قرار گرفتن در برابر پرتوهاى آن, مى بایست راه بسیار دشوار زنگارزدایى را منزل به منزل, بپیماید, تا در هر منزلى, زنگارى از زنگارهاى ذهن او زدوده شود و کم کم براى بار یافتن به آستان وحى شایستگى یابد.
حال زنگار و آلودگى ذهن و فکر چیست, ذهن زنگار گرفته و آلوده, چه ویژگیهایى دارد, چگونه باید بیمارى آن را شناخت, آینه ذهن چرا و چگونه زنگار مى بندد و جام آن در چه شرایطى رسوب مى گیرد؟و…
یا چگونه و با کمک چه عنصرهایى مى توان ذهن را از آلودگیها پاک کرد و زنگارها را از آن زدودو…
بحثها و پرسشهایى هستند که تنها با فهم وحیانى مى توان به آنها پاسخ داد, راه گشود و زوایاى آنها را باز کرد.
آلاینده هاى ذهن بسیار است و از شمار بیرون. هیچ مکتبى, آلاینده ها را به ما نمى شناساند و براى مبارزه با آنها برنامه اى ندارد, جز دین و رسولان الهى.
دین و آیین الهى, بدون شناسایى آلاینده هاى ذهنى و شناساندن و به مبارزه برخاستن با آنها, به هدف خود که همانا ساختن انسان و جامعه الهى است نمى رسد.
تا بتهاى ذهنى شکسته نشوند و ذهن از حالت بتخانه اى به در نیاید از بتهاى کر و کور کننده, بازدارنده انسان از رشد و کمال و فرارفتن به قلّه هاى روشنایى و دانش, خالى نشود, نور خدا در آن برنخواهد دمید. وقتى نور خدا بر ذهنى برندمد و آن را فروزان نکند, تا ابد در تاریکى خواهد ماند و اندیشه هاى روشن در آن خیمه نخواهند افراشت.
پیامبران, در رسالت بزرگى که بر عهده داشتند مى باید بتهاى ذهنى را در هم مى شکستند, تا ذهن انسان سبک بار و براى پرواز آماده گردد. پروازى که فهم و شعور او را بالا مى برد و چشم انداز او را مى گستراند و نگاه و بینش ژرف به او مى بخشد.تا پیام وحى را تیز دریابد و آن رادقیق درک کند و به زیباییها و اوجهاى آن به درستى و روشنى پى ببرد و آن را از دیگر پیامها بازشناسد.
درافتادن و رویارو شدنِ پیامبران, با شرک وچندخدایى, حرکت و تلاشِ بزرگى بود که براى پاک کردن و کدرزدایى ذهنها انجام گرفت; زیرا بدون پاک سازى و دَنس زدایى از ذهنها و درهم شکستن بتهاى ذهنى, ممکن نبود فهم و شعور وَحیانى و اعتقاد به خداى یگانه در آنها راه یابد.
ییا خرافه زدایى از ذهنها, که در همین راستا انجام گرفت. پیامبران گامهاى استوارى براى خرافه زدایى از ذهن بشر برداشتند. تلاش آنان نتیجه داد و ذهنهاى بسیارى از زندان خرافه آزاد شدند و به شاهراه حقیقت راه یافتند و به آموزه هاى وحى گردن نهادند.
و یا تقلیدزدایى از ذهنها که کار بسیار دشوارى بود ودرآوردن ریشه هاى آن از زمینِ سختِ ذهنِ تقلیدزده, توان سوز و توان فرسا. پیامبران, بویژه محمد مصطفى(ص) از آغاز بعثت, با سدّ پولادینى رو به رو بودند, سدّى که رخنه در آن بسیار دشوار مى نمود و هر چه تلاش مى شد, تا رخنه اى در آن پدید آید, کم تر نتیجه مى داد, تا این که با پایدارى, ثابت قدمى و امید به آینده روشن, آنان را صحنه ماندگار کرد و این دژ نفوذناپذیر را در هم فرو کوبیدند و راه را براى روشنایى, که رایَتِ خود را در بلنداى آن برافرازد, گشودند.
پرهیز از تقلید کورکورانه نقطه آغاز حرکت به سوى روشنایى
تقلید, تاریکى زاست, چراغ عقل و اندیشه را خاموش مى کند و انسان را به وادى ظلمت مى کشاند, به بیغوله ها و سراهایى که در تاریکى فرورفته اند و قرنهاست آسمان آنها آفتاب و مهتابى به خود ندیده است. غبار گذر زمان, روزنه هاى روشنایى ده, چشمه هاى حیات بخش, جویبارهاى زمزمه گر, کشتزارهاى شادابى آفرین, مرغان نغمه سرا, همه و همه را پوشانده, در دل زمین دفن کرده و نابود ساخته است.
تقلید عقل و اندیشه را از کار مى اندازد, توان انسان را مى گیرد, زانوان را مى خماند, بازوان را نحیف مى سازد, چشمان را به تاریکى خو مى دهد, به گونه اى که روشنایى را برنمى تابند و از روشنایى سخت آزرده مى شوند.
تقلید, زندان انسان است. حصارها را بالا مى برد, استوار مى سازد و بر باورها و برجهاى آن نگهبانان جهل را مى گمارد, تا آن به آن, سینه سربازان لشکر نور و دانایى را با تیرهاى زهرآگین خود, بشکافند و از هم بَردرند.
در قلمرو فرمانروایى تقلید, گل اندیشه نمى شکفد, چشمه عقل نمى جوشد, همه چیز مى خوشد, نه دانشى پا مى گیرد, نه اندیشه اى سینه مى گشاید و نه نوآورى قد مى افرازد.
تقلید در مرداب باورهاى شرک آلود, بویناک, لجن گرفته, غلط, کدر, غبار گرفته, جان مى گیرد, مى روید و دامن مى گسترد و به سینه ها فرو مى نشیند و ذهنها را به فرمان خود درمى آورد.
نگهبانان اورنگ شرک, بتکده بانان, شب آفرینان, خرافه پراکنان, روز به روز, بر عمق و دامنه مرداب مى افزایند, تا تقلید رشد کند و پیچک وار بر ساقه اندیشه هاى نو, حرکت آفرین و مرداب زدا بپیچد و آن را از حرکت بازدارد و خشک کند.
زیرا هر چه مردابِ شرک, بى فرهنگى, بى دانشى, ناآگاهى, نابخردى و خردگریزى, دامن بگسترد, اورنگ بانان جهل, بى فرهنگى, بى دانشى, فرمانروایانِ سرزمین تاریکى, قدرت مندتر مى شوند و میدانهاى فراخ ترى براى تاخت و تاز مى یابند و بهتر و آسان تر مى توانند با مکیدن ِخونِ در مُرداب گرفتار آمدگان, به زندگى نکبت بار خود ادامه بدهند.
تقلید کورکورانه از آباء و اجداد, احبار و رهبان, فرهنگهاى هویت بر بادده و هویت سوز, جهل افزا, خرافه پراکن و بصیرت زدا,انسان را از فرود آمدنِ به آبشخورهاى گواراى دانش, خرد و روشنایى باز مى دارد, چنان که ناآگاهانه, با آنها به دشمنى برمى خیزد و براى هدم و تلاشى آنها دست به کار مى شود. چه بسیار بوده اند انسانهایى که بر اثر تقلید از پدران و بزرگان خود, احبار و رهبان, به نبرد با روشنایى پرداخته و سرزمین و جامعه خود را در خاموشى فرو برده, هم دیگران را از نور حق محروم ساخته و هم خود را به دریاى ظلمت فروبرده اند. دردى که امروز بشر مى کشد و دردى که دیروز کشیده, از آن روست که در پرتو خرد و اندیشه خود حرکت نکرده که بى گمان اگر در شعاع خرد و اندیشه خود ره مى پویید, عقال تقلید را به دست و پاى خود نمى بست و از رسیدن به رستگارى بازنمى ماند.
تقلید انسان را زمین گیر مى کند و او را از آفاق گشایى, سپیده آفرینى, شب شکنى و چشم دوختن به افقهاى روشن, سینه هاو ذهنهاى نورافشان, کوچیدن به سوى چشمه ساران, آبشارهاى بلند, سرابُستانها, رواقهاى رو به آفتاب و روشنایى بازمى دارد.
تقلید, انسان را به برهوت بى هویتى مى افکند و از یاد و خاطر او مى برد که ریشه اى در خاک داشته و در گاهواره اى رشد و نمو کرده و بالیده که نسیم روح نواز صبح روشن آن را مى جنبانده, پروانه ها پرستارش بوده اند و پرنیان بسترش.
تقلیدگران گرفتار در باتلاق جهل و درمانده در شب, سربازان بى مزد و مواجب فرمانروایان تاریکى و جهل اند و همیشه کامل یراق و آماده براى یورش به روشنایى آفرینان, قهرمانان سپیده گشا, بیدارى آفرین, کاروان سالاران صبح.
تقلیدگران, کورکورانه به روشناییها مى تازند. سخن نو, اندیشه بنیادى و راهگشا, به مذاق شان سخت تلخ مى آید و چنان به بوى لجن تقلید از احبار و رهبان, آباى کژاندیش و ره گم کرده و گرفتار در باتلاق شب, خو گرفته اند که از بوى خوش, روح نواز و سکرآور عطر ناب, بى هوش مى شوند و احساس خفگى و تنگنایى مى کنند.
در ساحَت, میدان و عرصه اى که تقلیدگرى مى آفریند, شب شکنى, سپیده گشایى, بامدادآفرینى و آغازگرى کارى است بسیار دشوار, شکننده و نفس گیر.
بر مردان سحر, سخت ترین آوردگاه, آوردگاهى است که با کورذهنان به رویارویى برمى خیزند. کسانى که چشم سرشان گشوده است و چشم باطن شان بسته, بى بصیرت, بى تمیز بین جریان زلال و جریان کدر و بویناک, چشم شان به دهن بزرگان شان است. آن چه از دهان آنان بیرون مى آید و بر زبان آنان جارى مى شود, بدون درنگ مى پذیرند. هیچ نمى اندیشند که این سخن بر چه پایه اى استوار است, به چه مقدار از تاریکى دور و به روشنایى نزدیک است, با خرد سازوار است, یا خیر, با معیارها و ترازها مى خواند, یا نمى خواند, راه گشاست, یا بن بست آفرین, زلال است, یا کدر, رایَت عزت, شکوه و افتخار را مى افرازد, یا شرنگ سرشکستگى و ذلت را به جان آدمى فرو مى ریزد, در آوردگاه حق و باطل, مایه زینت و شکوه حق مى شود, یا شَین و….
تقلید در ستیز با کرامت و عزت انسانى
پیامبران الهى, با تقلید درافتادند; زیرا که این پدیده شوم, انسان را از باروى کرامت و عزت و جایگاه والایى که در آفرینش دارد, به زیر مى آورد.
پیامبران, اورنگ بانان عزت و کرامت انسان بودند. چون پیام و سخن آنان به انسانهاى عزت از کف داده و جام کرامت شان شکسته درنمى گرفت, ابتدا به تلاش برمى خاستند, زمینه به وجود مى آوردند, آبشخورهاى جدید مى گشودند, تا این گونه انسانها, به جایگاه والاى انسانى خود بار یابند آن گاه, جرعه هاى پیام حق را به کام آنان فرو چکانند.
و این حرکت مهم, بدون به درآمدن از پیله تقلید ممکن نبود. انسانى شایستگى مى یافت که سخن و پیام پیامبران الهى در او بگیرد و جام جان او را لبالب از نور حق سازد که گوهر جان اش را از صدف تقلید به دَر برد و در دریاى عقل و اندیشه راهبَر به آستان وحى, فرود آورد. آستانى که در آن ملال نیست. از غبار کهنگى برى است. زمان در جام آن کهنگى و فسردگى فرو نمى ریزد. در وراى زمان قد افراشته و نور مى افشاند. آستانى که در آن گردباد تقلید عزت شکن و کرامت برباد ده نمى توفد و اندیشه و خرد, بى غبار تقلید, شفاف و روشن زیباییها و جلوه هاى خود را مى نماید و براى انسان آزاد و رها از عقال ذلت تقلید آغوش مى گشاید و نسیم دلگشاى بامدادى خود را بر سینه اى مى وزاند و آن را سرمست مى سازد که دستخوش طوفانهاى بنیان برافکن پیروى از تاریکى آفرینانِ جهل پراکنِ کرامت برباد ده نباشد. یعنى انسان, تا شیطان تقلید را از ساحَتِ وجود خود نراند و او را به ضَجّه و ناله در نیاورد, نمى تواند به اوج عزت برسد و با فرشتگان هم آوا و هم پرواز شود و بال در بال ملائک به آستان وحى بار یابد.
پیامبران, فکر نو دارند, گشاینده در بهشت عزت اند, بهشتى که هر چه بر آن مى بارد از جنس نور است و روشنایى و هر چه از دل آن مى روید, همیشه در رویش است و در حال بالندگى و شکوفایى و بیرون شدن از حصارهاى شکننده و قامت برافراشتن در برابر خورشید.
پیامبران مأموریت داشته اند که سینه ها را برابر الگوى بهشت بسازند که غیر از نور و روشنایى را برنتابند و جامعه اى نیز از دلِ آنها بیرون آورند که دمادِم فکرهاى نو و طرحهاى راه گشا, در آن شعله بکشند.
در جامعه اى که مدارِ فکر و اندیشه و رفتارهاى اجتماعى و سیاسى بر پیروى تعصب آمیز, بچرخد و از تولید فکر و اندیشه ورزى, خیزشها و رستاخیزهاى فکرى در آن خبرى نباشد غبار بى اندیشگى, کهنه گرایى همه چیز را فرو پوشانده باشد, و نیاز روز خود را همیشه در گذشته بجوید و لابه لاى اوراق تاریخ به دنبال ابزارى بگردد که بن بستهاى امروز خود را بگشاید, ممکن نیست فکر نو در آن جامعه شعله بکشد خورشید عزت در آن بشکفد و اگر کسانى باشند که بخواهند حرکت بازسازى فکرى را بیاغازند, مشعلهاى فکر نو را در چهار سوى آن جامعه برافروزند, در برابر تند باد جهل که همه گاه مى توفد و بازدارنده هاى گسترده اى که آن به آن, از دل مُرداب بى فکرى و جهل مدارى سر برمى آورند, از پاى درمى آیند و ره به جایى نمى برند و در آغاز راه, از حرکت باز مى مانند.
اسلام, راه ها و چگونگى مبارزه با تقلید
اسلام, چاره کار را در برابر موج شکننده و پنجه هاى مهیب تقلید, آغازگرى دانسته است. آغازگرى آن به آن.
الگویى که در برابر جامعه تقلید زده, راکد و ایستا مى شناساند, جامعه همیشه نوشونده و در حال حرکت است.
اسلام, رکود را برنمى تابد, به گونه اى زمینه سازى و برنامه ریزى مى کند, پیام مى دهد, به الگودهى مى پردازد, زیباییهاى تاریخى را مى نمایاند. چشمها را به سوى افقهاى روشن مى گشاید و آیه آیه روشنایى را به گوش جانهاى شیفته زمزمه مى کند که انسان مسلمان, براى پیوستن به رود جارى رشد و تعالى انگیخته شود و سراسیمه خود را به آغوش موجى افکند که سینه سیاهى ها را مى شکافد و رو به آستانِ صبح در حرکت است.
شهید مطهرى این ویژگى مهم و بنیادى اسلام را چنین ترسیم مى کند:
(اسلام, دینى است پیشرو و پیش برنده. قرآن کریم, براى این که مسلمانان را متوجه کند که همواره باید در پرتو اسلام, در حال رشد و نمو و تکامل باشند, مَثَلى مى آورد, مى گوید: مَثَل پیروان محمد, مَثَل دانه اى است که در زمین کاشته شود. آن دانه, ابتدا به صورت برگ نازکى از زمین مى دمد, سپس خود را نیرومند مى سازد, سپس روى ساقه خویش مى ایستد آن چنان با سرعت و قوّت این مراحل را طى مى کند که کشاورزان را به شگفت مى آورد.
این, مَثَلى است از جامعه اى که منظور قرآن است, نمودارى است از آن چه آرزوى قرآن است. قرآن اجتماعى را پى ریزى مى کند که دائماً در حالِ رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد.) نظام حقوق زن در اسلام/94
رشد و نمو, حرکت به سوى قله هاى مجد و تعالى, آغازگرى, نوآورى, گشودن ساحَتها و عرصه هاى فکرى جدید, از ویژگیهاى والا و بنیادین جامعه قرآنى است. ذات و گوهر جامعه قرآنى حرکت است, بر حرکت بنا شده است و تار و پود آن با حرکتهاى نو به نو, آغازگریها, در نوردیدن ساحَتهاى جدید, غبارافشانى, خانه تکانى و آبیارى آن به آن دشت ذهن و دل, تنیده شده است.
قرآن, انسان مسلمان و ایمان آورندگان به خود را برمى انگیزد, پاى جاى پاى کسانى که به سوى دره تباهى در حرکت اند, در چشم انداز آنان تنها و تنها ظلمت است که قد افراشته هیچ روزنى رو به سوى روشنایى دیده نمى شود, نگذارند و تنها به راه هاى آسمانى بیندیشند, راه هایى که از آسمان آن به آن نور باران مى شوند.
هر راهى که به روشنایى بینجامد و مرز روشنایى و تاریکى را بنمایاند و راه رشد و تعالى را به روى انسان بگشاید و او را از گرداب خردسوز و جاهلانه تقلید و پیروى کورکورانه از پیشینیان و همروزگاران چشم پرکن که اندیشه و فکرشان بن بست گشا نیست او راه به روشنایى و ساحت دل انگیز و روح افزاى بیدارى نمى گشاید, برهاند, پرهیز دهد و خطرها و آفتهاى آن را, به روشنى بنمایاند, قرآنى است.
قرآن راه هاى آغازگرى را به انسان باورمند نشان داده و به او آموزانده که طلسم تقلید آن گاه درهم مى شکند که از گرداب فلسفه ها, اندیشه ها, دیدگاه ها و تأویلهاى گوناگون به در بیاید و به کوثر زلالى که قرآن براى او آماده کرده فرود بیاید, تا به سرچشمه حیات دست یابد.
رها شدن از چنگالهاى تقلید و پیرویهاى باتلاق آفرین و مرداب زا, تنها در چنگ زدن به قرآن و سنت و به کارگیرى اندیشه در این ساحتهاى روشنایى آفرین, ممکن است.
هر راه دیگرى که انسان براى گریز از مرداب تقلید پیش بگیرد, خود مرداب است, مردابى ژرف و گسترده دامن تر از تقلید.
راه برون رفت از گرداب تقلید, کهنه گرایى, ارتجاع, ایستایى, رکود و زندگى مرداب گون, در به پرواز درآوردن شهباز اندیشه در آسمان قرآن و سنت است.
این ساحَت است که به انسان آغازگرى مى آموزد و نقطه هاى آغاز را مى نمایاند و تقلید بازدارنده را مى شناساند.
ثقلین, جولان دهنده و برافرازنده رایت اندیشه
انسان مسلمان, هرچه به آبشار بلند ثقلین نزدیک تر شود, اندیشه اش بیش تر جولان مى یابد, عرصه هاى کهنه, خفقان آلود و دلگیر را پشت سر مى گذارد و به عرصه هاى نو وارد مى شود.
اگر به زوایاى زندگى نوآوران در ساحت فکر, حرکت آفرینان, اصلاح گران و جامعه سازان, دقت و همه سویه لابه لاى اندیشه هاى آنان کاویده شود, به روشنى این نتیجه به دست خواهد آمد که آنان, بیش تر از کوثر ثقلین بهره مند بوده و راه و رسم خود را با آن آیینه تمام نما, هماهنگ ساخته اند.
هر اندیشه نوى که به جامعه انسانى, روشنایى بخشیده, ریشه در کتاب و سنت دارد. کسانى توانسته اند بر بام نوگرایى و آغازگرى فراروند و اندیشه شان شایستگى یافته نقطه آغاز شود, که دمادَم بر آبشخور کتاب و سنت و سرچشمه هاى وَحیانى فرود آمده اند. براى وحى مداران, آشنایان سرچشمه هاى روشنایى, فرودآمدگان بر لب برکه ثقلین, دیدگاه هاى نابرخورداران و نابهره مندان از این زلال همیشه گوارا, ارزشى ندارند, افق روشنى را نمى گشایند, سپیده را به ارمغان نمى آورند, سعادت و خوشبختى, بهروزى و تکامل روحى و روانى انسان را پایندان نیستند.
اندیشه انسان مسلمان وقتى رو به رشد مى گذارد و پله هاى ترقى و کمال را مى پیماید و راه آغازگرى را پیش مى گیرد و افقهاى روشنى را به روى ذهن و فکر دیگر انسانها مى گشاید که پرتوگیرى دمادم از خورشید ثقلین را سرلوحه حرکت خود قرار بدهد و گوش جان به آهنگ آن بسپارد و از گوش سپردن به هر نغمه و آهنگ ناسازِ با آن بپرهیزد.
انسانِ مسلمان نباید بپندارد با اندیشه هاى بى فروغ بشرى و پیروى از آنها مى تواند جامعه خود را بسازد و در عرصه هاى فکرى نوآور باشد و به طلایه دارى بپردازد. او باید با تکیه به ثقلین و جرعه نوشى همیشه و همه گاه از آن کوثر زلال, خرد خود را شعله ور سازد و این آتشفشان خاموش را با قبسى که از آتش کوى طور ثقلین مى گیرد, بگیراند و شرق و غرب عالم را روشن کند.
تقلیدهاى ناآگاهانه از الگوها و اندیشه هاى چیره بر جامعه علمى
رسمها, عادتها و اندیشه هایى که فضاى جامعه را مى انبازند, راه را بر اندیشه درست و نگاه خردورزانه به پدیده ها, رویدادها و مقوله هاى فکرى, اعتقادى و تاریخى مى بندند و انسان را در فضایى قرار مى دهند که چه بخواهد و چه نخواهد, اندیشه اش رنگ محیط را به خود مى گیرد و این رنگ گرفتن از محیط و اندیشه هاى چیره بر فضاى جامعه, آرام و بى سر و صدا انجام مى گیرد که انسان اندیشه ورز حتى, مى انگارد اندیشه اى که دارد از چشمه ذهن خودش به بیرون تراویده است; اما غافل از این که برناقد و ناظر بیرونى روشن است اندیشه او به رنگ محیط, عادتها و رسمها آلوده است و تقلید, بسان خوره اى به درون آن خلیده است.
اندیشه ورزى که در فضاى فکرى و علمى سنگین و پرهیمنه اى قرار مى گیرد و با نظریه هاى گوناگونى رو به رو مى شود, در گذر زمان, چه بسا اندیشه اش رنگ محیط را بگیرد و نسخه و کپى از اندیشه هاى غالب به محیط و فضاى فکرى باشد که در آن قرار گرفته, اما بپندارد که مستقل مى اندیشد و داراى اندیشه هاى نو و ابتکارى است.
پس تقلید از دیگران و نسخه بردارى از اندیشه هاى چیره بر فضاى فکرى و علمى جامعه خود و جهانى, چه بسا آگاهانه و از روى عمد و با قصد نباشد و ناخودآگاه صورت بگیرد و انسان اندیشه ورز و یا گروه انسانهاى اندیشه ورز و مقتداى مردم یک جامعه را گرفتار تارهاى نامرئى خود بکند و جامعه را از بالندگى, شکوفایى و حرکت باز بدارد و به مرداب تقلید فرو برد.
جامعه اى دچار خسران مى شود و آفت رکود, ایستایى و ارتجاع آن را از درون تباه مى سازد که اهل اندیشه اش و کسانى که انتظار مى رود افقهاى جدیدى به روى مردم و جامعه بگشایند, چشم اندازهاى جدیدى را بیافریند و فضاى نو و شادابى در پرتو اندیشه هاى بالنده و ناب آنان پدید بیاید, خود کور کورانه به تقلید بپردازند و مرعوب بزرگى و نامورى بزرگان اندیشه و فکر شوند و بدون درنگ, تحقیق و کند و کاو و کاویدن زوایاى فکرى آنان و یا دیدگاهى را که عرصه کرده اند, نظریه آنان بپذیرند و با این حرکت, سبب رکود علمى و فرو افتادن جامعه در باتلاق اندیشه نادرست و ناسازگار با معیارها بشوند.
از عامى و جاهل پذیرفته نیست که روى سخن عالم و مرجع تقلید سخنى نگوید و به اصطلاح سر بسپرد و چشم و گوش بسته به تقلید و پیروى از او بپردازد, چه رسد به عالم.
پیروى عامى و جاهل از عالم, کورکورانه و چشم و گوش بسته و بدون دقت و درنگ روى دیدگاه ها و نظریه هاى وى و روى رفتار و کردارى که از او سر مى زند, پذیرفته نیست و چنین کسانى مورد نکوهش و سرزنش اند و اسلام برنمى تابد در جامعه قرآنى که بنا مى کند و شالوده آن را مى ریزد, تقلید کورکورانه و جاهلانه شکل بگیرد و فرهنگ جاهلى زمینه رشد بیابد.
حال چطور و چسان پذیرفته است که عالم, تن به تقلید بدهد و دیدگاه پیشینیان, بزرگان و ناموران را بدون دقت و درنگ و بررسى همه سویه بپذیرد و به خود اجازه ندهد از چهارچوب نظریه و دیدگاه فقیه, متکلم, فیلسوف و مفسر بزرگ و نامورى, پا به بیرون بگذارد و شگفتا که گاه صاحب نظر و اهل پژوهش و آشناى به فن کلام, فلسفه, فقه, اصول, رجال, تفسیر و… به روشنى درمى یابد که عالمى بزرگ و نامور و برخوردار از جایگاه علمى, در مسأله اى راه خطا پیموده و دچار اشتباه شده, با این حال, بر خود روا نمى بیند که در برابر دیدگاه او رایَتِ ناسازگارى افرازد, آن را نقد کند و دیدگاه خود را ارائه بدهد.
این روش و رویه, آفتى است بزرگ و تباهى آفرین و سبب مى گردد چراغ دانش دین خاموش شود و عرصه براى جولان و یکه تازى جهل, بى فکرى و نابخردى و کژاندیشى فراهم آید.
عالم دینى, باید در هر رشته اى که غور و بررسى کرده, زوایاى آن را کاویده, دیدگاه خود را به گونه استقلالى بیان کند و هم دیدگاه دیگران را به بوته نقد بگذارد.
آن چه همیشه مورد نیاز بوده و امروزه شاید بیش از پیش مورد نیاز باشد و بن بست گشا و گره از کار فرو بسته بگشاید, اجتهاد است, در همه دانشهاى مورد نیاز و در همه بحثها و مقوله هاى مورد ابتلا.
اجتهاد تقلیدشکن و تقلیدهاى روا و ناروا
اگر اجتهاد باب شود و شمار بیش ترى با این فن آشنا شوند و براساس معیارهاى دقیق, پس از خودسازى و برکشیدن نفس از لجن زار هواها و هرسهاى, غرضها و کینه ها, جانبداریهاى نابخردانه از این و آن, به اجتهاد بپردازند, و مردم هم با چشم باز از این دیدگاه هاى سره و ناب, که از سینه هاى زلال و ذهنهاى رخشان, شفاف و آیینه گون, تراویده, پیروى کنند, آن هم آگاهانه, همه سونگرانه و با دقت, به گونه اى که براى آنان جزم حاصل شود که دیدگاه درستى را سرلوحه کار خویش قرار داده اند, جامعه دستخوش دگرگونیهاى بزرگى مى شود.
پس تقلیدى را اسلام روا دانسته که آگاهانه انجام بگیرد و با تقلید اهل کتاب و جاهلى فرق بنیادى داشته باشد که آن نوع تقلید, انسان را از ابتکار عمل باز مى دارد و بین او و اندیشه هاى روشِن وَحیانى جدایى مى اندازد و سبب رکود, جمود و واپس گرایى مى شود.
شهید مرتضى مطهرى, سخنى درباره تقلید دارد که بسیار روشنگر است:
(اما تقلید: تقلید بر دو قسم است: ممنوع و مشروع. یک نوع تقلید است که به معناى پیروى کورکورانه از محیط و عادت است که البته ممنوع است و آن, همان است که در آیه قرآن, به این صورت مذمت شده:
(انّا وجدنا آباءنا على امّةٍ و انّا على آثارهم مقتدون.)
این که گفتیم: تقلید بر دو قسم است: ممنوع و مشروع, مقصود از تقلید ممنوع, تنها این تقلید که تقلید کورکورانه از محیط و عادت و آباء و اجداد است, نیست: بلکه مى خواهم بگویم همان تقلید جاهل از عالم و رجوع عامى به فقیه, بر دو قسم است: ممنوع و مشروع.
اخیراً از بعضى مردم که در جست وجوى مرجع تقلید هستند, گاهى این کلمه را مى شنوم که مى گویند: مى گردیم کسى را پیدا کنیم که آن جا (سر بسپاریم) مى خواهم بگویم تقلیدى که در اسلام دستور رسیده (سر سپردن) نیست, چشم باز کردن و چشم باز داشتن است. تقلید اگر شکل سر سپردن پیدا کرد, هزارها مفاسد پیدا مى کند.) ده گفتار/91
علماى دین, بیداران بیدارگر, روشنفکران ریشه دار و با بتّه و نیوشنده از زلال وحى, اگر راه و رسم تقلید درست را بنمایانند و از تقلید زیان آور, بازدارنده, کور و کرکننده مردمان را پرهیز دهند, شکوفایى, بالندگى, علم و معرفت در جاى جاى اقلیم اسلامى خیمه خواهد افراشت و رکود و ایستایى از ساحَتِ ذهنها رخت برخواهد چید.
چرایى بازماندن عالمان شیعه از فضاشکنى و برافراشتن رایت اندیشه بر بام گیتى
این که تقلید و پیروى کورکورانه و بازدارنده, بخشهایى از ساحتهاى علمى را درنوردیده و عالمان شیعه, قرنهاست از قلّه نوردى, شب شکنى و آغازگرى بازمانده اند و نور اندیشه شان فضاى زمان را نمى شکافد و بر شب جهل, سحر نمى بارند و سپیده دانایى را از دل شب بیرون نمى کشند, بدان سبب است که آن به آن, براى فرو نشاندن تشنگى سبوى جان خود, لبالب کردن آن, بر آبشخور ثقلین فرود نمى آیند و کتاب و سنت را با هم در کانون نگاه, توجه, مطالعه, پژوهش خود قرار نمى دهند و با پرتوگیرى از سنت, پرده از رخ کتاب برنمى گیرند و به تفسیر معصومان از آیات کلیدى و راه گشا و جامعه ساز و رستاخیزآفرین قرآن, گوش جان نمى سپارند. اگر صراحى جان خویش را دمادَم از این کوثر زلال لبالب مى ساختند و با مشعل ثقلین, دل تاریکیها را مى شکافتند, اسلام و آموزه ها و معارفِ ناب, زندگى بخش, دگرگون آفرین و بیدارکننده خرد و شعله افروز جان آن, این چنین کهنه, فرسوده, غیرانگیزاننده, رخوت زا, خواب آور و بى قواره و ناهمساز با نیازهاى روز پیروان, عرضه نمى شد و تقلید کور این گونه اختاپوس وار در قلمرو جامعه علمى ما ریشه نمى دواند.
چگونه و چسان از یادها رفت و از خاطره ها زدوده شد جبهه سنگینى که اسلام علیه تقلید و پیروى کورکورانه و چشم و گوش بسته گشود.
چگونه و چسان از یادها رفت و از خاطره ها زدوده شد آن آوردگاه شکوه مند, افتخارآمیز, انگیزاننده و شور و شعورانگیز که جبهه تقلید با همه اقتدارى که داشت درهم کوبیده شد و جبهه وَحیانى و خردورزى, پیروز میدان شد و رایَت دانایى, استقلال فکرى و خردگرایى را افراشت.
اگر این رویداد فکرى بزرگ, به درستى در همه فراز و نشیبهاى تاریخ و در تمامى بُرهه ها نموده مى شد و از دستاورد شگرف آن, همه گاه, سخن به میان مى آمد, جامعه اسلامى دچار رکود نمى شد و از راه یافتن به شاهراه بالندگى باز نمى ماند و امروز افسردگى و عقب ماندگى این چنین خوره جان اش نمى گردید.
اگر این رویداد فکرى و انقلاب بزرگ که انسان ِخوگرفته به تاریکى تقلید را به روشنایى اندیشه کشاند, شیرینى استقلال فکر را به او چشاند, زشتى و پلیدى شرک را به او نمایاند و مشامش را در برابر بویناکى آن برانگیزاند و خردش را بیدار ساخت که همه این پلیدیها که بر سرش آوار گردیده از تقلید و پیروى نابخردانه ناشى شده, از یادها نمى رفت و همیشه سرلوحه کارها و برنامه هاى راهبردى او قرار مى گرفت, امروز جهانِ اسلام رنگ خدایى داشت و خرافه و اندیشه هاى شرک آلود, این سان جامعه اسلامى را به رنگ خزان نمى آلود.
چگونگى جبهه گشایى اندیشه ها و پندارهاى شرک آلود و راه هاى رویارویى با آنها
خرافه و اندیشه ها و پندارهاى شرک آلود, بازدارنده, زمین گیرکننده, تاریکى گستر و ذلت آفرین, آن گاه در مرزهاى فکرى مردمان سرزمینى جبهه مى گشایند و زمینه پیشروى مى یابند که مردم آن سامان, بویژه اهل اندیشه و اندیشه وران اثرگذار, استقلال فکرى خود را از دست بدهند و در برابر اندیشه و نظریه پیشینیان و کسانى که به گونه اى اندیشه و نظریه شان از پذیرش فراگیرى برخوردار شده سر تسلیم فرود آورند و جبهه هاى نو در مرزهاى فکرى نگشایند و نسل نوخاسته را همیشه به گذشته برگردانند, بدون آن که افقهاى جدیدى از آینده به روى آنان بگشایند.
در چنین فضایى که اندیشه هاى جدید, راه گشا و سپیده آفرین, آن به آن پلک نمى گشایند و به نیازهاى فکرى پاسخ داده نمى شود و اندیشه ها و دیدگاه هاى دیرین که شاید در روزگارى گره گشا بوده و بیدارکننده و انگیزاننده, بازگو و بر آنها تأکید مى شود, زمینه براى گسلهاى فکرى فراهم مى گردد; چون نسل جدید دلیلى نمى بیند به گذشته برگردد و پیوند خود را با آن استوار سازد. از این روى بین او, در ساحَت فکر و اندیشه ورزى, با نسل پیشین و نظریه پردازان و نوآوران و اندیشه هایى که در روزگاران پیشین میدان دار بوده اند, گسل پدید مى آید و جدایى خود را بسیار ژرف مى نمایاند.
این گسل و گسست بسیار خطرناک و آفت زاست. این پدیده خطرناک و هویت بر باد ده, که بر اثر کارکرد نادرست و نابخردانه مدعیان اندیشه ورزى و رایت بانان ساحت اندیشه پدیدار مى شود, سبب مى گردد نسل نوخاسته از گذشته جدا شود و از اندیشه هاى ناب, حیات بخش, زندگى ساز و گره گشا که اندیشه هاى جدید با پشتوارگى آنها به این اوج رسیده اند, بى بهره ماند و عقب ماندگى خویش را رقم زند که پیشرفت, اوج گیرى, دست یافتن به قلّه هاى کمال و تعالى با تکیه بر گذشته استوار ممکن است. هیچ امت و ملتى با بریدن از گذشته, جاده مهتاب را نجست و به چشمه خورشید دست نیافت.
جرعه نوشى از جام تجربه ها و دانشهاى پیشینیان و بازگشت به گذشته براى برگیرى ره توشه و بهره مندى از خردهاى بیدار و رَوشن رَوشنان, کارى است سازوار با خرد و بخردانه, اما ماندن در گذشته, به امید بهره مندى از خردهاى ره گشاى پیشین و پرتوگیرى از رَوشنان, به هیچ تلاشى در افق گشایى و سپیده آفرینى و بیرون کشیدن روز از دل شب, نابخردانه است و گم گشتگى در برهوت شب.
خردهاى بیدار, رَوشن رَوشنان, براى کسانى شب را مى شکنند و سپپیده را مى آفرینند که رهنورد راه شیرى باشند, پشت به شب و رو به سپیده.
با تاریک فکرى, حرکت در شب و تکاپوى بى بصیرتانه, نمى توان از گذشته و خردهایى که روشن چراغ آن روزگاران بوده اند, براى روشن نگهداشتن راه آینده بهره برد و قَبسى برگرفت. تنها کسانى مى توانند به این وادى گام بگذارند و بهره مندانه از مرز گذشته بگذرند که در روشنایى خرد حرکت کنند و اندیشه هاى کارامد, آینده ساز و دگرگون آفرین پیشین را بشناسند و توانایى شناسایى سره از ناسره داشته باشند و به پایه اى از استقلال فکرى دست یافته باشند که هیمنه و شکوه پیشینیان و بنیادگذاران جهان با شکوه روزگاران دور, آنان را به زانو درنیاورد و به تماشاى آن آستان سر به آسمان سوده نایستند و روزگار خود را از یاد ببرند.
بسیارى از چنان دانش, بینش, خرد و توانایى فکرى بهره ندارند که بتوانند از دانشها, تجربه ها و خردهاى روشنگر براى امروز و فردا و فرداها قبسى برگیرند و مشعلهایى را در دل شب بیفروزند, از این روى نابخردانه است از این گروه فروماندگانِ در گذشته بخواهیم براى ساختن دنیاى جدید, بر شالوده اندیشه هاى پیشین, به تلاش برخیزند. کسانى مى توانند نسل امروز را از دانشها و تجربه هاى پیشینیان بهره مند سازند که از هرگونه تقلید کور, غیر منطقى, بى مطالعه و تحقیق بپرهیزند و با استقلال فکرى به عرصه بیایند و اندیشه هاى نو را بر شالوده اندیشه هاى دگرگون آفرین و راه گشاى پیشین, بنیاد بگذارند و براى امروز طرحى نو دراندازند.
اینان مى بایست با جاذبه آفرینیهاى آن به آن و مشى نوگرایانه خود در نگاه به گذشته, به نسل نوخاسته بنمایانند که مى شود هم استقلال فکرى داشت, از تقلید پرهیخت و گذشته گرا نبود و هم از رگه هاى ناب اندیشه هاى پیشین, براى بناى دنیاى جدید بهره مند شد و نیز به آنان آموزاند که بدون پرتوگیرى از خردهاى فروزان گذشته, نمى توان راه آینده را گشود.
اگر چنین انقلاب فکرى روى دهد; یعنى طلایه داران فکرى و علمى ما, با توجه به رگه هاى ناب در اندیشه ها, دیدگاه ها و دانشهاى پیشین, نوآورى پیشه کنند, سخن و طرح نو دراندازند و نسل نوخاسته را به سوى چشمه هاى روشن ره نمایند و از کهنه گرایى, تکرار ممِل, رمانده و خسته کننده, دورى گزینند, هم پیشینیان و اندیشه هاى ناب آنان را پاس داشته اند و هم در عرصه هاى نو گام گذاشته و نسل تشنه زلال دانش را به چشمه ساران آن رهنموده اند.
نهراسیدن از کمى رهروان راه نو, رمز پیشرفت
مردان اندیشه, کسانى که عرصه هایى از دانش را درنوردیده و به قلّه هایى بس باشکوه رسیده اند, نمى بایست از کمى رهروان راهى که مى پیمایند و در پیش گرفته اند, به هراس بیفتند که راهِ نو در هر زمانى کم رهرو مى نماد. اما اگر دانشى مردى, مردانه در آن گام بگذارد و مشعل افروزد و مشعل دانش خویش را به این سوى و آن سوى و زوایاى تاریک جامعه بتاباند و ذهنهاى تاریک را در شعاع اندیشه و دانش خویش, قرار بدهد, به زودى پژتاب آن را خواهد دید.
پَژواک اندیشه کسانى که در برابر اندیشه هاى پیشین و جریانهاى فکرى روزگار خود, استقلال فکر دارند و از تقلید مى پرهیزند, شاید در نقطه آغاز, بازتاب کمى داشته باشد, و بُرد آن اندک و ذهنها و فکرهاى شمار کمى از مردمان و اهل فکر را پژتاب آن در بر بگیرد; ولى اگر از ارکان استوار, منطق قوى و راه گشا برخوردار باشد, مى ماند و روز به روز بر دامنه اثرگذارى, موج آفرینى, درخشندگى خود مى افزاید. اما تقلید این گونه نیست, دامن نمى گسترد. ساحت فکرها و ذهنها را درنمى وردد و شعله آن به جانها نمى گیرد و خیلى زود خاموش مى شود; یعنى پیش از آن که جانى را شعله ور سازد و در فکرى دگرگونى بیافریند.
عالم و دانشورى که از مشعل دانش و خرد خود بهره نمى گیرد و همیشه چشم به مشعلهایى دارد که دیگران افروخته اند و دیگران را نیز به پرتوگیرى از آنها فرا مى خواند, در حقیقت نه اندیشه و خرد خود را پاس داشته و نه اندیشه و خرد دیگران را. چون پاس اندیشه و خرد خود به این است که از آنها, آن به آن, بهره بردارى کند و پاس اندیشه و خرد دیگران و دانشوران نامور و دگرگون آفرین به این است کامل تر شود, دایره و زوایاى بیش تر بیابد, رشد کند و راکد نماند و نقد گردد و زیباییها و کمالهاى آن شناسانده و کاستیهاى آن براى برطرف کردن نمایانده شود. اگر بر دستاورد و نتیجه تلاش دانشمندان, کاشفان و مخترعان در دانشهاى گوناگون در طول تاریخ افزوده نمى شد و هر دیدگاه و فرضیه اى گامى به جلو برده نمى شد, امروز بشر در تاریکى جهل مانده بود.
این قاعده در هر دانشى باید جریان داشته باشد, چه دانشهاى طبیعى و مادى و چه دانشهاى معنوى. اگر دانشى از این قاعده برکنار بماند و این قاعده در آن سریان نیابد و جان آن را شاداب نسازد, به مرداب دگر مى شود, هرچند در روزگارى بسیار زلال, چشم نواز و روشنایى بخش دیده و دل بوده است.
دانشور و عالمى که از وارد شدن به آوردگاه نوآورى و نقد آرا و دیدگاه هاى دیگران مى هراسد, این هراس را به بدنه جامعه علمى و به دل فردافرد اصحاب دانش, سریان مى دهد و آنان را از پیشروى, پیشاهنگى باز مى دارد و از آنان گروهى ترسو و غیرجسور و گوشه گیر, رام, مبلّغ و رواج دهنده اندیشه دیگران, هرچند غلط, بازدارنده و رکودآفرین, بار مى آورد و روى دست جامعه مى گذارد.
عمل عالم و مشى علمى و فکرى او, بى گمان در فکر و ذهن شاگردان, پیروان, پیرامونیان, مردمان و بویژه اگر از جایگاه علمى و معنوى بالایى برخوردار باشد, در دیگر عالمان و اصحاب فکر و اندیشه, اثرگذار است. همه سونگرى, دقت, کنجکاوى, نکته بینى, باریک اندیشى, کالبدشکافى و پرهیز او از تقلید و پیروى بى دلیل از اندیشه و دیدگاه دیگران و استقلال فکرى او, جامعه علمى زمان خویش و زمانهاى بعدى را دستخوش دگرگونى مى کند و شاگردان را رشد مى دهد و سطح فکر جامعه را بالا مى برد. در برابر, اگر عالم اثرگذار و صاحب نفوذ, دَمادَم چشمه اندیشه اش نجوشد, جامعه علمى را از قدافرازى و آشیان گزینى در قله قاف اندیشه باز مى دارد و سبب مرگ اندیشه مى شود. به دقت و کنجکاوانه اگر در برهه هایى که اندیشه و دانش در سرزمینهاى اسلامى و ایران شکوفان شده بنگریم و همه سویه آن برهه ها را در بوته بررسى بنهیم, مى بینیم طلایه دار آن دوره ها و برهه ها عالم و یا عالمانى بوده اند که چشمه اندیشه شان دَمادَم مى جوشیده, ذهن شان شاداب و فکرشان بالنده بوده است. و دوره هاى رکود و واپس ماندگى از قافله علم را اگر در این سرزمینها, در کانون دقت و توجه خود قرار دهیم مى بینیم جامعه علمى و عالمان به آفتِ شخصیت زدگى و گذشته گرایى گرفتار بوده اند. عالمى که به اندیشه بزرگان و پیشینیان خو کرده باشد و توانایى آن را نداشته باشد که از دایره نگاه و نظر آنان گامى به برون نهد, ناخواسته بر تاریکى دامن مى زند و بر عمق آن مى افزاید; زیرا این اوست که نمى گذارد مشعل اندیشه ها و دیدگاه و دستاورد فکرى پیشینیان, فزونى یابد و یک مشعل به ده ها مشعل دگر شود.
مشعلى که فرا راه حرکت انسانها, به دست تواناى انسانى اندیشه ورز, افروخته مى شود, اگر از آن براى گیراندن دیگر مشعلها قبسى گرفته شود و این کار ادامه یابد, راه روشن مى ماند و مردمان در روشنایى راه مى پیمایند و اگر ادامه نیابد و همیشه بر گردهمان مشعل بگردند و از همان یک مشعل بخواهند روشنایى بگیرند, روشن است که کم کم نور آن کاستى مى گیرد و از پرتوافشانى باز مى ماند.
آنان که تلاش مى ورزند دلیلهایى را که دیگران براى موضوعى, مسأله اى, پرسمانى و مقوله اى ارائه داده اند, به شرح بازگویند و هیچ به این اندیشه فرو نرفته اند که شاید دلیلهاى ارائه شده علیل و ناتوان باشند و سر تا پا پُر از کاستى, مقلدند و دیدگاه شان چون از تقلید سرچشمه گرفته, پژواک و پژتابى ندارد و خیلى زود در زیر سقف جهانِ اندیشه, خاموش مى شود.
استقلال فکر, زیباییها و جلوه ها
اگر اندیشه اى بخواهد ماندگار شود و روز به روز بر پرتوافشانى اش افزوده شود و اندیشه هاى دیگرى از آن سرچشمه بگیرند, ناگزیر باید از ذهنى بتراود که رایَت استقلال بر بلنداى آن, همه آن, افراشته است.
اندیشه در بوته استقلال فکرى فرد, پخته مى شود, صیقل مى یابد, شفاف و بُرّا مى گردد و اندیشه اى که در ذهن مستقل,آزاد و روشن پرورش نیابد و بستر و زمینه اش مناسب نباشد, توانایى میدان دارى و هماوردى با دیگر اندیشه ها را ندارد و جوهر قد افرازى در عرصه ها و میدانهاى گوناگون را ندارد و خیلى زود از گردونه حرکت اندیشه ها به کنارى پرتاب مى شود.
این گونه است اقلیم و سرزمین, اقلیم و سرزمینى مى ماند و پرتو مى افشاند و در هنگامه هاى سخت, مرزهاى خود را پاس مى دارد و از درون مى جوشد و به ذات و گوهر همیشه رخشان خود بستگى دارد که رایَت استقلال فکرى کانونهاى علمى و اندیشه ورزى آن, به همّت و تلاش اندیشه وران و نظریّه پردازان آن, در جاى جاى آن اقلیم و سرزمین افراشته باشد.
سرزمینى که برج و باروى علم و فانوسهاى دانایى و خردمندى آن فرو ریخته و خاموش شده باشد, بسیار بسیار آسیب پذیر است و در پرتگاه فرو پاشى قرار دارد و با یورشى از سوى دشمن, از صفحه گیتى برچیده مى شود.
این چنین است دین و آیین, حیات آن, بستگى به حیات کانونهاى علمى و فکرى اش دارد و حیات کانونهاى علمى و فکرى به استقلال فکر.
کانونهاى علمى و فکرى که بر شانه دینى مى رویند, تا هنگامى که از چشمه ساران آن لبالب مى شوند و ارتزاق مى کنند, مایه شکوفایى و رونق دین مى شوند, ولى اگر در پرتو استقلال فکرى دین رشد نکنند و به پرتوافشانى نپردازند و به تقلید از کانونهاى علمى بیرون از حوزه دین روى بیاورند و توان آن را هم نداشته باشند با تراز و ترازوى دین و آموزه هاى آن, آن چه را سودمند و سازگار با قانون, آیینها و ارزشهاى دینى مى بینند, بگیرند و آن چه را ناسودمند و ناسازگار با قانونها و آیینهاى دینى, پس بزنند, هم خود از شکوفایى باز مى مانند و هم نمى توانند مایه شکوفایى, پیشرفت و خردمندانه جلوه دادن دین باشند.
جاذبه آفرینى دینها و پیامبران الهى در پرتو استقلال فکر
روشن است که دین و آیینى مى تواند قلمروهاى گسترده اى را زیر پوشش خود قرار بدهد, جاذبه بیافریند, فوج فوج انسانها را به سَرابستانى که پدید آورده وارد سازد و زمینه هاى سعادت و خوشبختى, کمال و تعالى آنان را فراهم آورد که از درون بتواند خود را سرزنده و شاداب نگهدارد و از چشمه ها و آبشارهایى برخوردار باشد که شادابى, خرمى, دل انگیزى, روح نوازى, سرزندگى, پویندگى و بالندگى جامعه و فرد را پایندان باشد و نیازى نباشد که از بیرون این توانایى به آن تعبیه شود. دین باید از استقلال فکرى بهره مند باشد و آن چه را به بشر براى تعالى و اوج گیرى و بَرکَنده شدن از خاک ارزانى مى دارد, چنان زلال, رخشان و نیامیخته با اندیشه هاى بشرى و موجود باشد که بتواند این مهم را انجام دهد و اگر چنین نباشد, بى گمان هیچ دستاوردى در هدایت بشر نخواهد داشت.
عنصرهاى هدایت گر, موج آفرین, اوج دهنده فکر و گستراننده دانش, دانایى و خردورزى باید از درون دین بجوشند و از هیچ چشمه و آبشار بیرونى سرچشمه نگیرند.
دینى که آمیخته اى از اندیشه هاى پراکنده بیرونى باشد و سازه بنایش را دستاوردهاى فکرى بشرى تشکیل بدهد, دین نیست و هیچ پیوندى با وحى ندارد و نمى تواند انسان را به آبشخورهاى زلال سعادت و خوشبختى فرود آورد.
دین تحریف شده, یعنى دینى که اندیشه هاى بشرى به آن راه یافته و آن را از درون دستخوش دگرگونى ساخته و به کژراهه کشانده است.
دین, هر مقدار از سرچشمه وحى دور شود و پیامها و اندیشه هاى وَحیانى از آن زدوده شود و اندیشه هاى بشرى به آن راه یابد, نقش هدایت گرى آن کم تر مى شود و از موج آفرینى, نورافشانى, شکوفان سازى استعدادها, برانگیزاندن خردها و احساسها و عمق بخشیدن به شعورها و بینشها, باز مى ماند.
دین, اگر استقلال خود را در نگاه به خدا, رسالتها, هستى, مقوله ها, پدیده ها و جستارهاى تاریخى از دست بدهد, افول خواهد کرد و نقش هدایت گرى و انسان سازى خود را از دست خواهد داد.
دین, با استقلال فکر و نوآورى در عرصه هاى عقیدتى و فکرى و آفرینش زمین و آسمان و شناساندن آفریدگار جهانیان و نمایاندن جایگاه انسان در هستى, فرجام دنیا, روز واپسین و زدودن پندارها و خرافه ها و نگاه ها و تفسیرهاى خرافه آلود از پدیده ها و آفریده ها و آفریدگار جهان, در بین مردمان, امتها و ملتها, جایگاه ویژه اى را براى خود بنیان مى نهد.
دین, اگر استقلال فکر نمى داشت و آن چه را عرضه مى کرد نو و جدید و جداى از افکار جارى در زمان نمى بود, براى بشر جاذبه اى نداشت و کششى در روح و روان بشر براى به گردش درآمدن به گرد خود پدید نمى آورد.
پیامبران, استقلال فکر داشتند و مقلد و پیرو این و آن نبودند. هیچ کس نتوانست در درازاى تاریخ, سندى به دست بیاورد که بیان گر پیروى پیامبرى از پیامبران الهى از این و آن و یا آن چه را براى بشر به ارمغان آورده, برگرفته از اندیشه ها و دستاوردهاى بشرى باشد. بسیارى, در برهه هاى گوناگون, چه در آغاز و چه در طول تاریخ اسلام, به تلاش برخاستند که بنمایانند پیامبر گرامى اسلام آن چه را براى بشر به ارمغان آورده, از دیگران گرفته است; اما زود تیرشان به سنگ خورد و نقشه شان نقش بر آب شد. زیرا این سخن سست بنیاد را فطرتهاى بیدار نپذیرفتند. انسانهاى جویاى کمال و خواستار و خواهان سخن و پیام نو, شتابان به سوى نور محمدى و پیام آسمانى و وَحیانى او به حرکت درآمدند و این روش و رستاخیز, در هر برهه اى شگفتى آفرید. اگر سخن رسول خدا و آن چه را آن بزرگوار براى بشر به ارمغان آورد, جدید نبود و برگرفته از کتابهاى آسمانى پیشین و یا احبار و رهبان و کاهنان بود, این رستاخیز بزرگ چگونه پدید آمد. آیا انسانهاى بیدار فطرت و زلال, به سوى امر کهنه و از گردونه زندگى برکنار مانده و پندارهاى موهوم و نااستوار و خرافه آلود, این گونه شتابان سرازیر شدند و براى دفاع از آن, بى باکانه به کام آتش دشمن رفتند و با طاغوتها درآویختند.
هرچه را بتوان دستکارى کرد و مردم را به نام آب به سراب کشاند و به جاى چشمه سار و آبشخور گوارا به لجن زار فرود آورد, فطرت بیدار را نمى توان. فطرت بیدار و غبار نگرفته, به سوى نور, زیبایى, شکوه, مجد و حیات به حرکت درمى آید.
فطرتهاى بیدار اشتباه نمى کنند, راه از بى راه, کهنه از نو, زیبا از زشت, پیام آسمانى, روحانى, َوحیانى را از سخن زمینى, غیر روحانى و غیر وَحیانى, باز مى شناسند و جمال مرد حق را در آیینه خود مى بینند.
فطرت زلال, سخن زلال را به روشنى درمى یابد. این که سخن و پیام آسمانى رسول گرامى اسلام در فطرتهاى رخشان و آیینه وش پژتاب یافت و درگرفت, دلیل روشنى است بر زلالى آن و اثرنپذیرى از اندیشه ها و سخنان فرودین, کهنه و آلوده به پندارها و وهمها.
اگر قرآن از تورات و انجیل اثر پذیرفته بود, جانها را شعله ور نمى ساخت و زن و مرد, پیر و جوان را آن گونه آسیمه سر به جست وجوى روشنایى برنمى انگیزاند.
تورات و انجیل در دسترس مردم بود, چرا پیش از فرود آمدن آیه هاى قرآنى بر ژرفاى سینه نازنین محمد(ص) موجى نینگیختند و شور و نشورى نیافریدند و مردمان علاقه مند, مشتاق و تشنه معارف ناب را به سوى خود نکشاندند.
اگر سخن رسول خدا کهنه بود و برگرفته از اندیشه کاهنان, رهبان و احبار, چرا مردم آن گونه مشتاقانه و سر از پا نشناخته به گرد پیامبر حلقه زدند, با این که مى دانستند آن حضرت امّى است و علماى یهود و نصارا, اهل اطلاع و غیر امّى.
اینها روشن مى کند که پیامبر اسلام نوآور بوده و استقلال فکر داشته و آیه هاى شریفى که بر سینه اش باریده, از جنس نور بوده که آن سان روشنایى آفریده اند.
قرآن در قله استقلال فکر
قرآن, به هر ساحَتى که وارد مى شود, هر مقوله اى را که بازگو مى کند, از هر عقیده و باورى که سخن به میان مى آورد, از هر حقیقتى که پرده برمى دارد, هر رویداد تاریخى را که گزارش مى دهد, هر داستان و حکایتى را که مى پردازد, هر راهى را که براى رسیدن به چشمه خورشید مى نمایاند, هر ولیّ و مرد طریقى را که مى شناساند, هر جبهه اى که از نور مى گشاید و… سخن و پرداخت و ترسیم گرى نو دارد و لبالب از حقیقت, روشنایى و درست و دقیق, برابر واقع, بى هیچ آمیختگى با آن چه بر سر زبانها بوده و یا در عهدین آمده است.
استقلال و اثرنپذیرى در آیه آیه قرآن پرتوافکن است, از سبک و اسلوب آنها گرفته تا درونمایه آنها.
قرآن, هم سبک و اسلوب نو در بیان پیامها, آموزه ها, کارنامه توحیدیان, رسولان, اولیاء و نکته هاى راه گشا و آموزنده تاریخى دارد و هم درونمایه پیامها, سخنان و آن چه را از نکته هاى کلى و جزئى تربیتى, اخلاقى, اجتماعى و سرگذشت امتها و قومها و مردان موحد و پیامبران و شناساندن چهره آنان بیان مى کند, ناسانى بنیادین با آن چه به گوش مردم آن روزگار خورده بود و از احبار و رهبان و علماى یهود و نصارا شنیده و یا در تورات و اناجیل خوانده بودند, دارد.
قرآن, در روزگارى بنیان استقلال فکر و پرهیز از تقلید کورکورانه و غیر منطقى را پى ریخت که مردمان, راهى براى زندگى, به چرخش درآوردن امور خود و مسائل فکرى و عقیدتى, به جز تقلید نمى شناختند و سیاه بختى و تیره روزى آنان هم از همین مُرداب فکرى نشأت مى گرفت.
این بنیاد و بناى بلند و با شکوه, باید از هر گزندى در امان بماند, تا انسان مسلمان گرفتارِ تارهاى نامرئى اندیشه هاى غیرقرآنى نشود و به دام تقلید نیفتد و استقلال فکرى خود را از دست ندهد.
انسان مسلمان, هرگاه از کوثر زلال قرآن جام جان خود را لبالب نسازد و از آن جدا بیفتد, بى گمان ناگزیر خواهد شد به گندابها روى بیاورد و با عقیده و اندیشه هایى دمساز شود که تیره و تارند و از عطر دلاویز اندیشه هاى ناب بى بهره اند.
چرا این همه تأکید روى پرهیز از تقلید
چرا روى پرهیز از تقلید تأکید مى ورزیم و چرا این همه بها به استقلال فکر مى دهیم و آن را محور و مدار فکر قرار مى دهیم و مى گوییم: تا این استوانه نباشد و اندیشه بر مدار آن به گردش نیاید, چشم به راه طلوع دانش و نوآورى نباید بود؟
زیرا تقلید و نداشتن استقلال فکر, انگیزه و شور شعور را از بین مى برد و نگاه تیز و شکافنده را از انسان مى گیرد و پرده ضخیمى جلوى دیدگان مى آویزد که انسان نتواند نقطه هاى آغاز, که از آن جا دگرگونیهاى بزرگ دامن گسترانده, ببیند. تا انسان به نقطه آغاز برنگردد, آغازگران را نشناسد و با روش آنان آشنا نشود, نمى تواند آغازگر باشد و وقتى جامعه اى از آغازگرى بازماند و راه هاى جدید را نگشود, در حصارى تنگ گرفتار مى آید.
از این روى, بر عالمان, آگاهان, روشن اندیشان و تمام کسانى که براى امت اسلامى و پیروان راستین اهل بیت(ع) دل مى سوزانند و در تلاش و تکاپویند که سربلندى, اوج گیرى, عزت و شکوه آنان را در عرصه هاى گوناگون علمى و فکرى ببینند و در هر دانشى از سرامدان, پیشاهنگان و میدان داران باشند, باید تمام توش و توان علمى, فکرى و مدیریتى خود را به کار بندند, تا دَمادَم انسان مسلمان را به سرچشمه هاى ناب تفکر, که اسلام سخت به آن بها مى دهد و از موحدان و پیروان خود مى خواهد که بر این مدار به حرکت درآیند و آنى از این مدار خارج نشوند, هدایت کنند و نگذارند بابِ تفکر بسته شود که اگر این پدیده روى دهد, باب تقلید کورکورانه گشوده مى شود.
با بررسى احوال گرفتاران در باتلاق تقلید و بازماندگان از قافله نوآورى و رستاخیزآفرینى, مى بینیم اینان کسانى اند که تفکر را رها کرده و از بنیان نهادن جامعه براساس تفکر سر باز زده و کم کم به دام تقلید گرفتار آمده اند.
هرکجا و در بین هر امت و ملتى که تفکر میدان دار نباشد, تقلید, زمام امور را به دست مى گیرد. تاریخ ملتها و امتهاى گرفتار آمده در گرداب تقلید و افول امت اسلامى پس از آن درخشش و رستاخیزآفرینى و میدان دارى شگفت در عرصه هاى علمى و فکرى, باید درس عبرتى باشد براى کانونها, حوزه ها و محافل علمى اسلامى, بویژه شیعى که رایَت اجتهاد, نوآورى, آغازگرى و جنبش و جهاد علمى را برافرازند و همیشه و همه گاه در هرجا و جایگاهى که قرار دارند, با اندیشه پر توان خویش نقطه آغاز باشند.
بایستگى علت یابى خیزشهاى علمى و افول آن در درازاى تاریخ شیعه
علماى شیعه در بسیارى از برهه ها, نوآور بوده اند و پیشاهنگ در عرصه علم و اثرگذار در حوزه هاى گوناگون اسلامى و حتى در سرزمینهاى دور و بین ملتهاى غیر اسلامى.
باید علت یابى کرد و دست به یک بررسى کالبدشکافانه و همه سویه زد و سببها و انگیزه هاى آن درخشش را به دست آورد و به دقت به مطالعه پرداخت و رویدادهاى گوناگون را به بوته بررسى نهاد و احوال شخصیه افراد اثرگذار را نیز, تا دریافت چرا و چگونه علماى شیعه در برهه هایى از نوآورى باز مى مانند و به پیروى و اثرپذیرى از آنان, جامعه شیعى دچار رکود مى شود. به گمان ما اگر این علت یابى درست انجام شود, چشمه هاى روشنى از حقیقت فرا راه امت اسلامى چشم خواهد گشود و دگرگونیهاى ژرفى در حوزه هاى علمیه و کانونهاى علمى روى خواهد داد.
هر یک از علماى روشن اندیش, روشنفکران, اهل قلم و بیان, بایستى به اندازه توان علمى و فکرى خود, وارد این میدان بشود و با بررسیها, باریک اندیشیها و نگاه هاى دقیق, به رمز قضیه پى ببرد و دستاورد تلاش مجاهده آمیز خود را در اختیار جست وجوگران بگذارد, تا شاید حقیقت طلوع کند و پرتوهاى زرین خود را روى یال زمان بیفشاند.
هر بررسى, اگر براى عبرت گیرى و درس آموزى انجام بگیرد و با نمایاندن و آشکار ساختن علتها, سببها و انگیزه هاى خیزشهاى علمى در برهه ها و زمانهایى و علتهاى افول در برهه هایى, هدف این باشد که علتهاى خیزش, حرکت و شادابى علمى در آن دوره ها به دست بیاید, تا امروز نیز به کار بسته شود و یا علتهاى افول شناخته شود, تا از آنها پرهیز شود, دستاوردهاى بسیار رخشانى بهره امت اسلامى خواهد شد و عالمان, فرهیختگان, دانشوران امت اسلامى, با بالا رفتن از این نردبان, که دستاورد پژوهش گسترده اهل فکر است, قادر خواهند بود راه آینده را بگشایند. براى انجام این مهم, پى ریزى تاریخ فکر, بسیار مى تواند کارساز باشد. در این دانش, نیز هر اندیشه اى مرحله به مرحله, برهه به برهه, سینه به سینه, در کانون توجه قرار مى گیرد و چگونگى شکل گیرى, پختگى, دامن گسترى, اوج گیرى و اثرگذارى آن بررسى مى شود.
در این کندکاوها و بررسیها, نقطه آغاز نظریه روشن و شناخته مى شود و به دست مى آید که این نظریه از کجا و مغز چه کسى تراویده و چه زمینه ها, بسترها و شرایطى در این تراوش اثرگذار بوده اند.
و یا این که موضوع, مقوله و نظریه اى چرا سالها و قرنها در بایگانى تاریخ و لایه هاى زیرین اثرى مى ماند و یکباره در برهه اى مجال طرح مى یابد, اوج مى گیرد و سبب دگرگونیهایى در ساحَتِ فکر مى شود. و یا این که چرا یک نظریه فلسفى, کلامى, فقهى و اجتماعى, در منطقه اى دامن مى گسترد, اوج مى گیرد و ذهنهایى آمادگى پذیرش آن را مى یابند و آن را مى پذیرند و در منطقه و سرزمین دیگر این گونه نیست و زمینه رشد و پذیرش نمى یابد و ناگزیر اثر هم نمى گذارد.
و یا این که چرا اندیشه اى در زادگاه خودش, نمى بالد, نمى شکفد, اوج نمى گیرد, دامن نمى گسترد, ذهنها و دلها را در پرتو خود نمى گیرد; اما در سرزمینى دیگر سخت مورد توجه قرار مى گیرد و مردمان آن سرزمین تشنه چنین بارانى بوده اند که بر جان شان ببارد.
و یا این که چرا مردمان, عالمان, خردورزان و اهل فکر, یکسان از اندیشه اى اثر نمى پذیرند, از آن استقبال نمى کنند و یا آن اندیشه یکسان به جان شان نمى گیرد, در شمارى دگرگونى مى آفریند, در دلها و ذهنهاى آنان شعله مى افروزد و در شمارى هیچ اثر نمى گذارد و چه بسا اثر عکس مى گذارد.
و یا این که چرا اندیشه اى پذیرش عام و فراگیر مى یابد و توده ها را دستخوش دگرگونى قرار مى دهد و از مرز ذهن و فکر خواص و گروه اهل فکر و نظر و نظریه پردازى مى گذرد و اندیشه و نظریه اى با این که مفید مى تواند باشد و از کارسازى و نقش آفرینى بالایى برخوردار, اما از لایه ذهن خواص و اهل نظر, بیرون نمى تراود.
و یا این که چرا فرقه, گروه, آیین و مذهبى, در سرزمینى, زمینه رشد مى یابد, ریشه مى دواند و تار و پود آن را به هم مى تَند و در سرزمینهاى دیگر, با این که وارد مى شود و شخصیتهاى بانفوذى هم به رواج آن همت مى گمارند و یا حکومت با تمام توان به آن پر و بال مى دهد, اما جاى پایى باز نمى کند, طلوع نکرده, غروب مى کند.
و در تاریخ فکر, جا دارد که بررسى شود چرا پاره اى از ذهنها خرافه پذیرند و خرافه در آنها زودتر و بهتر از سخن ناب و خردمندانه و منطقى مى گیرد, اما پاره اى از ذهنها, با خرافه ناسازگارند و میانه اى ندارند و هر سخنى را تا برهانى نباشد و پشتوانه استوارى نداشته باشد, نمى پذیرند.
و یا این که چرا, شمارى از کسان, تقلید پذیرند و به پیروى از دیگران بیش تر میل دارند, تا خردورزى و به کار بستن خرد و اندیشه خود.
ییا این که چرا کسانى نمى توانند استقلال فکر داشته باشند و مى هراسند به آن چه که رسیده اند, بدون تکیه دادن به اندیشه این و آن, پاى فشارند و اندیشه اى را که در کارگاه ذهن خود ساخته, پرداخته, پخته و صیقل داده اند, اعلام کنند و زیباییهاى آن را بنمایانند.
و یا این که چرا و چگونه غرب در بین ملتها و مردمانى جا باز کرد و ذهن و فکر آنان را درنوردید و علیه هویت, فرهنگ, ادبها و سنتهاى خودشان برانگیخت و به رو در رویى با میراث گرانبهایى که داشتند, واداشت و از آنان ملت و امتى پیرو و دنباله رو ساخت و اما در بین ملتها و مردمانى نتوانست پیشروى کند و از آنان سر باز بگیرد و هویت و فرهنگ آن مردمان را دستخوش دگرگونى قرار دهد.
در تاریخ فکر, اگر درست و همه سویه این تاریخ شکل بگیرد, هر نظریه و فکرى که به بوته بررسى نهاده مى شود, باید از این زاویه, که به نظر ما مهم ترین زاویه است, به آن نگاه شود که به چه اندازه از بارقه وحى روشنایى گرفته است و با معیارها و ترازهاى شرع همخوانى و سازگارى دارد.
چه بسا اندیشه و نظریه اى سالها و قرنها, زاد بر زاد, در بین اهل فلسفه, یا کلام, یا تفسیر, یا فقه و یا اصول گردیده و چرخیده و از این ذهن به آن ذهن و از این کتاب به آن کتاب راه یافته و ذهنها و دفترهاى بسیارى را درنوردیده و دانایان, عالمان و متفکران قوم به شرح آن پرداخته و آن را صیقل داده و به گمان و پندار خود زوایاى آن را با قوه فاهمه خود فهم کرده و به عنوان اندیشه و برداشتى از آموزه ها و معارف اسلامى با آن برخورد کرده اند, در حالى که بعدها روشن شده که هیچ سازگارى با قرآن و سنت نداشته است.
در تاریخ فکر, هر اندیشه اى به درستى ریشه یابى مى شود که زلال است و ناب و منعى براى بهره مندى از آن وجود ندارد و به بارورى فکر توحیدى و اندیشه زلال قرآنى آسیب نمى رساند و ذهنها را علیل و ناتوان نمى سازد و جلوى دیدها و نگاه ها را نمى گیرد.
انقلاب مبارکى که باید از حوزه ها روى دهد
این انقلاب بزرگ فکرى, باید در حوزه هاى علمیه روى دهد, در هر دانشى از دانشها. و طالب علمان از آغاز, با بررسى و نقد اندیشه ها روبه رو شوند و سر و کار بیابند, نه پذیرش بدون چون و چرا و چون نظریه از ذهن بزرگى از بزرگان فلسفه, کلام, تفسیر, فقه, اصول و… تراویده, باید پذیرفت و به آن گردن نهاد و دلیلهایى که وى بر نظریه خود اقامه کرده, بدون درنگ و دقت همه سویه, بازگو و تکرار کرد.
در این انقلاب فکرى, اگر به درستى نور آن, بر همه زوایاى جامعه بتابد, اندیشه هیچ بزرگى به خاطر بزرگى و جایگاه علمى و معنوى که در ذهنها و قلبها و در جامعه دارد, از شعاع نقد و نگاه هاى دقیق و رخشان سره از ناسره شناسان برکنار نمى ماند و اندیشه هیچ گمنامى و غیر نامورى, به خاطر گمنامى و غیر نامورى, از کتاب اندیشه زدوده و کنار زده نمى شود و به آن, کسى حقیرانه نمى نگرد. هر اندیشه اى, با معیار دلیل و نزدیکى آن به سرچشمه وحى, سنجیده مى شود, تا با معیار شخصیت که شخصیت صاحب نظر در این میدان نمى تواند کارایى داشته باشد.
در چنین فضایى, شوق فراگیرى, علم اندوزى و اندیشه ورزى در جانها جوانه مى زند و فوج فوج علاقه مندان به سوى سرچشمه هاى دانش به حرکت درمى آیند و هر فردى تلاش مى ورزد از دیگرى پیشى بگیرد و گوى سبقت را برباید.
این فضا را باید علماى شیعه, که در بین شیعیان زلال اندیش و روشن ضمیر, از جایگاه والایى برخوردارند محبوب دلها هستند و به خاطر خلوص و باور عمیقى که به خدا و معاد و عشق بى کرانى که به پیامبر اعظم و اهل بیت دارند, مى توانند در ذهنها و دلها دگرگونى پدید بیاورند, بسازند و از هر گزندى در امانش بدارند. امروز علماى شیعه, از هر زمانى بهتر مى توانند در ناب شدنِ اندیشه ها و زدودن تقلید کور از ساحت جامعه و کانونهاى علمى و دماندن روح استقلال فکرى به کالبد جامعه علمى و به یکایک اهل فکر, نقش بیافرینند و کارایى داشته باشند.
آنان نباید نگرانِ غوغاسالارى جموداندیشان, کوتاه فکران و واپس ماندگان فکرى باشند که انقلاب اسلامى, به رهبرى آن داهى بزرگ, راه را هموار کرده و کژاندیشان را به بیغوله هاشان رانده است و اگر دیده مى شود که گه گاه, به میدان مى آیند و هماورد مى طلبند, از قدرت و نفوذ آنان نشأت نمى گیرد, بلکه از به میدان نیامدنِ عالمان روشن اندیش, دقیق نگر, بینادل و آشناى به دقیقه هاى فکرى است که جامعه علمى گرفتار این ابرهاى تیره و بادهاى مسموم مى شود.
اگر ناب اندیشان, در پرتو قرآن و سنت و پرتوگیرى آن به آن از سخنان و سیره پیامبر عظیم الشأن و ائمه اطهار, در آوردگاه اندیشه حضور یابند و رایَتِ اندیشه هاى ناب و سرچشمه گرفته از وحى و آبشار بلند قرآن و سنت را برافرازند, واپس گرایان, مرتجعان, عقب ماندگان عقلى و فکرى, به هیچ روى نمى توانند, با نَفَسهاى مسموم خود فضاى پاک اندیشه هاى زلال قرآنى را بیالایند و پرچم چرک آلود اسلامِ خوارجى را برافرازند و عرصه را بر اهل اندیشه تنگ کنند.
با طلوع انقلاب اسلامى, پیروزى اسلام ناب, به رهبرى عالم روشن اندیش, خردورز و عقل گرا, ارتجاع, دامن برچید و تاریک اندیشان عرصه را ترک گفتند; امّا پس از چند صباحى, وقتى عرصه هایى را از مردان دانش و داراى اندیشه هاى پرتوافشان, توانا, دگرگون آفرین و پرجاذبه خالى دیدند, وارد شدند; امّا نه همه جا با لباس و هیأت کهنه و ارتجاعى, که با هیأت و شکل و شمایل روشنفکرانه, به ترویج اسلام اموى پرداختند, رجعت به جاهلیت.
ارتجاع, تنها و تنها با حضور عالمان روشن در عرصه هاى فکرى, زمین گیر مى شود.
عالمان, دانشوران, هر چه ناب تر بیندیشند و بیش تر از زلال قرآن و سنت بنیوشند, در مهار ارتجاع و جلوگیرى از پیشروى اندیشه هاى بسته کارامدترند.
سیره و سخن امامان(ع) در رویارویى با ارتجاع و اندیشه هاى واپس گرا, اگر به درستى شناخته و به کار بسته بشود, جلوه خاص و باشکوه به جبهه ضدارتجاع مى بخشد و براى نسل نوخاسته نیز جاذبه آفرین خواهد بود.
امامان(ع) در دوره هاى گوناگون, در هر دوره اى به گونه اى, با تاریک فکران و کژاندیشان و طرفداران اسلام اموى و خوارجى, روبه رو بوده اند و گونه و روش این رودرروییها, براى امروز ما, بسیار راه گشاست که حوزه ها باید براى شناخت این سیره هاى دگرگون آفرین, برنامه ریزى کنند.
درخشش و اوجگیرى فکر در پرتو مکتب اهل بیت
با رویکردِ آگاهانه, خردورزانه و از سر شور و شعور, دقیق و همه سویه به مکتب اهل بیت, مى توان به معرفت کامل رسید و راه به حقیقت گشود و به فهم وَحیانى و تعقل وَحیانى دست یافت.
مکتب اهل بیت, سرچشمه زلال و همیشه جوشان شناختِ کلام وحى است. بدون فرود آمدن به این سرچشمه و بهره مندى از آن, نمى توان کلام وحى را شناخت و جام وجود خود را از زلال آن لبالب ساخت, زندگى را, سرتاسر, با نور وحى,روشن نگهداشت و سیاهیها و تاریکیها را از ساحَتِ آن راند و نهضت وَحیانى را براى رویارویى با جهل, فقر, ستم و بى عدالتى پى ریخت.
فهمى که از این سرچشمه به روى چشمه ذهنِ انسان چشم مى گشاید, زیباترین, باشکوه ترین و برترین فهمهاست.انسانِ جست و جوگر و پى جوى معرفت راستین را به پایه اى مى رساند که در وادى معرفتهاى بشرى درنگ نورزد; زیرا دَم به دَم به سرابُستان وجود او نسیمى از کوى معرفت ناب راستین مى وزد که آرام و قرار را از او مى برد.
معرفتهاى بشرى, براى جست و جوگر معرفت روشن, زلال و راستین, بى لغزش, بى افول و همیشه تابان, جاودان و دگرگونى ناپذیر, آن به آن رنگ مى بازند, از جلوه گرى مى افتند, رو به افول مى روند, زیبایى و رخشانى خود را از دست مى دهند, ناکارامدى شان آشکار مى شود, رخساره شان چروکیده و پیر مى شود.
معرفتهایى که اهل بیت مى پراکنند و بذر آن را به زمین ذهنها و دلها مى افشانند, انسان را از درون مى انگیزانند, روح او را توفانى مى کنند و به جان اش شعله مى افروزند و عقل او را بارور مى سازند و افقهایى را به روى او مى گشایند و چشم اندازهایى را به او مى نمایانند و چنان به او اوج مى دهند و روح او را بالا مى برند که معرفتهاى بشرى را اندک و بسیار کم مى بیند و با بُرد کوتاه.در این مکتب, عقل پر و بال مى گشاید, آزاد مى شود, به پرواز درمى آید, از این وادى به آن وادى, از این کوهسار به آن کوهسار, از این سَرابُستان به آن سَرابُستان.
فضاى دل انگیز و روح نوازى که این مکتب پدید مى آورد, چنان آسمان اش آبى روشن و صاف و رخشان است که عشق به پرواز و اوج گیرى به جان عقل شعله مى افروزد و آرام و قرار را از آن مى گیرد.
این مکتب, انسان را به عمق عقل مى برد و تمام تواناییهاى عقل انسانى را آشکار مى سازد و به حرکت وامى دارد.
توانایى عقل و لایه هاى پنهانى آن و قدرت شگفتى که در مشعل افروزى, تاریکى زدایى و جهل پراکنى و دانش گسترى و در به خدمت گرفتن طبیعت و کشف راز و رمز هستى دارد و اوجى که مى تواند در فهم کلام وحى بگیرد, تنها با کمک این مکتب و نغمه هاى دل انگیز آن, بروز مى یابد و آشکار مى شود. هیچ آهنگ و نغمه اى, به جز نغمه آسمانى و آهنگ رحمانى وحى, نمى تواند در عقل شور بینگیزد, آن را واله و شیدا سازد, تا نقاب از چهره برگیرد و زیباییهاى خود را بنمایاند.
عقل زیباست, بسیار رخشان, چشم نواز, حیات آفرین, زندگى ساز و داراى تواناییهاى بسیار و شگفت انگیز; امّا در پرده و به دور از تیررس نگاه ها و در نهانگاهى که هیچ کس و هیچ نیرویى نمى تواند به آن دست یابد و این گنجینه سر به مهر را بگشاید, مگر وحى.
این که حضرت على بن ابیطالب(ع) مى فرماید:
(یثیروا لهم دفائن العقول)
[خداوند, پیامبران را فرستاد] تا تواناییهاى ناپیداى عقل انسان را آشکار سازند و به کار بیندازند.
ییک حقیقت انکارناپذیر است که تنها و تنها وحى باید بر دشت, زمین و زمینه عقل ببارد, تا زنده شود و ذخائر خود را بیرون بریزد و آشکار سازد.
مکتب اهل بیت, ادامه وحى است, کلام وحى را به ذهنها و فکرها مى تاباند, نور وحى را به جانها مى افشاند, زلال وحى را به جام جانها فرو مى ریزد, با چراغ وحى ظلام شب را مى شکند و انسان را به اوج سپیده مى رساند.
استقلال فکرى حوزه هاى علمیّه, در پرتوگیرى از مکتب اهل بیت
حال بایددقیق و همه سویه درنگریست آیا حوزه هاى ما, مدرسه مکتب اهل بیت اند؟ شکوه و زیباییها و سپیده گشاییهاى این مکتب به طالب علمان آموزانده مى شود.
آیا حوزه هاى علمیه شیعه, طالب علمان را در فقه, اصول, تفسیر, کلام, فلسفه و… آن به آن به این آبشخور فرود مى آورند و از این فرات گوارا, جام جان شان را لبالب مى سازند؟
آیا درهاى این سَرا بُستان را به روى علاقه مندان, مشتاقان و شیدایان هواى تازه و به تنگ آمدگان از قیل و قالهاى مدرسه گشوده اند و به خستگان و از پا افتادگان راه هاى سخت گذر و درّه هاى پیچاپیچ دیدگاه ها, قولها و سخنان بن بست آفرین و ملال آور و قرار گرفته بر آب گندهاى سست, گفته اند که از این راه به مقصد نمى رسند و ملال, خستگى و افسردگى, همیشه گریبان گیرشان خواهد بود و روى شادابى علمى, جولان فکر, استقلال رأى را نخواهند دید.
شادابى علمى وقتى پدید مى آید که انسان از آن چه مى آموزد, لذت ببرد, با روح و روان او سازگارى داشته باشد و با فطرت اش همخوانى. روشن است اگر آن چه به او مى آموزانند, به خاطر دشوارى, دیرهضمى, ناسازگارى با روح و روان و ناهمخوانى با نیازهاى فکرى, لذت و شادابى به جان اش فرو نریزد, ذهن و فکرش را به جولان درنمى آورد و شادابى علمى را در ساحَت اندیشه اش پدید نمى آورد.
این که راه ها در برابر ما ناگشوده مى نماد و شبهه ها بسیار سنگین و میدانها بسیار تنگ و خفقان آور, از آن روست که عقل و فکرمان را در فراخنا و به سوى افقهاى روشن و چشم اندازهاى بس زیبا و دلرباى این مکتب به جولان درنیاورده ایم. اگر چنین مى کردیم و توسَن فکرمان را در میدانهایى که این مکتب به ما نشان داده بود, به حرکت در مى آوردیم و آن به آن بر شتاب آن مى افزودیم, راه هاى روشن زندگى, ساختهاى گسترده فکرى و عقیدتى, یکى پس از دیگرى به روى مان چشم مى گشودند و دشواریها را آسان مى نمودند و گره ها را باز مى کردند و ما اکنون گرفتار بندهاى نامرئى نبودیم. بندهاى نامرئى که به دور عقل و فکرمان تنیده شده اند. با عقلهاى به بند کشیده شده چسان مى توانیم ظلمت را بشکافیم و به سپیده دست یابیم, به قله هاى بلند روشن, آن جا که هر بامدادان خورشید دانش در ستیغ آنها مى شکفد.
عقل, خیلى زود در ظلمت فرو مى رود و از کارایى باز مى ماند و راه برون رفت را نمى یابد, اگر آن به آن زنگارزدایى نشود و آفتاب وحى به آن نتابد.
حوزه هاى علمیه باید از این آبشار برکنار نمانند که بر کنار ماندن از آن همان و در برهوت و بیابانهاى سوزان گرفتار آمدن همان.
به هر مقدارى که از این مکتب به دور مانیم, به همان مقدار به برهوت و بیابانهاى بى پایان و سوزان فرو مى رویم و به جاى راهیابى به بهشت توحید, به آغوش دوزخ شرک فرو مى افتیم. چه بسیار مسلمانانى که بر ریسمان سست و تار و پود گسیخته اندیشه هاى بشرى آویختند, تا به پندار خود به قله هاى سر به آسمان سوده فراز روند که به ته دره هاى هول انگیز فرو افتادند و خوراک کفتارها شدند.
تاریخ پرفراز و نشیب اسلام, براى حوزه هاى علمیه باید عبرت انگیز باشد و به تلاش برخیزند و سبوى ذهن جوان, شاداب و رسوب نگرفته طالب علمان را به اندیشه هاى وهم آلود, کدر, نابخردانه و عوامانه بشرى, از اندیشه هاى ناب, رخشان, خردمندانه, زندگى ساز, دگرگون کننده و شادابى آفرین مکتب اهل بیت لبالب سازند.
حوزه هاى علمیه نباید به عشقهاى صورى, علاقه هاى غیر کارامد که جان را رخشان و دگرگون نمى سازد, تشنگى آن را فرو نمى نشاند, ذهن را روشن نمى کند فکر را به جولان وانمى دارد و برنمى انگیزد و عقل را آزاد نمى سازد و بالهاى آن را به پرواز نمى گشاید, تواناییهاى آن را نمى نمایاند و طلسم شب را نمى شکند, دلخوش کنند. بلکه باید به تکاپو برخیزند تا عشق حقیقى به اهل بیت را به جانها فرو ریزند و عقلها و فکرها را در آسمان خردِ نابِ آنان به پرواز درآورند و سبوهاى تشنه را از چشمه چشمان زلال آنان سیرآب سازند, تا حقیقت, نگاه به نگاه شان اندازد و بر یال ذهن شان هر بامدادان نور افشاند.
آیا مى شود علاقه مند به اهل بیت بود; اما از جویبار کلام شان, به جان ننیوشید و از عقل و فهم وَحیانى آنان بى بهره و زلال قرآن را از جام وجود آنان به کام جان فرو نریخت؟
رایَت اهل بیت, با عشق افراشته مى شود; اما عشقى که از چشمه معرفت سرچشمه بگیرد و با عقل درآمیخته باشد.
در این مکتب, عشق, ساز جدایى از عقل نمى زند, بلکه نغمه اى که مى نوازد, همنوا و هماهنگ با عقل است. با این دو بال مى توان در آسمان آن به پرواز درآمد و به رشحه اى از شناخت دست یافت و قطره اى از اقیانوس را چشید و روزنه به دریاى نور گشود.
اگر حوزه هاى علمیه, از این مکتب شناخت دقیق و همه سویه داشتند و از سطح گذشته و به ژرفاى آن دست یافته بودند, امروز, طلایه دار دانش و گنجور آن بودند و بر تارک دانش جهان مى درخشیدند و هیچ کس و هیچ جریان و گروهى, همتا و هماورد آنها نبود و نمى توانست در آوردگاهى که آنها حضور دارند, حضور یابد و هماورد بطلبد.
بى برگى, بى رمقى و زمین گیرى ما در ساحَت اندیشه و دانش و گرفتارآمدگى ما در باتلاق تقلید کورکورانه, و نداشتن استقلال رأى و فکر, از آن روست که از مجالها بهره نبردیم و به این فکر نیفتادیم که چه پیش آمد و چه شد و چه عاملهایى سبب گردید که ما از این کانون روشنایى برکنار ماندیم و گرفتار تاریکیها و سیاهیها شدیم.
اگر این علتها و سببها و بازدارنده ها شناسایى مى شد و گریبان ذهن و فکر خود را از آنها مى رهاندیم و تمام توش وتوان خود را به کار مى بستیم تا به چشمه خورشید, که بر تارک این مکتب مى درخشد, دست یابیم, دست ارتجاع, واپس گرایى و تقلید, به بلنداى فکر ما نمى رسید. این که ارتجاع و واپس گرایى و جهل این چنین جولان مى دهد و گرد و غبار مى انگیزد, از کوتاهى ماست. سستى ورزیدیم, مجالها را از دست دادیم که این چنین گرفتار آمدیم.
هر جا روشنایى دیده مى شود و انسان والایى که قامت افراشته و اقیانوسى که عمود ایستاده, به برکت پرتوگیرى است که از این مکتب انجام گرفته است و شعاعى است که از این مکتب بر زوایاى وجود آنان تابیده است. این نقطه آغاز است. هر حرکت روشنگرانه, بیدارگرانه, نو, اصلاحى, خردورزانه, باید از این نقطه آغاز بشود, تا دامن بگسترد, گستره اندیشه ها و ذهنها را در بر بگیرد.
حوزه هاى علمیه باید به نقطه آغاز برگردند, تا نقطه آغاز شوند و آغازگر.
هر جریانى که بخواهد نو باشد و اندیشه هاى نو و راه گشا از آن پرتو بگیرد, ناگزیر باید به این نقطه برگردد, نقطه اى که آغاز براى همه آغازهاست; زیرا وحى پس از فرود آمدن به این کانون, پرتوافشان مى شود و خردها و دلها را در هاله خود مى گیرد و ساحت سینه ها را درمى نوردد و رایت خود را بر بام آن برمى افرازد.
نسیم دلاویز وحى, هر بامدادان از این کوى, به کوى جانهاى شیفته مى وزد و یال آنها را مى نوازد و خنکاى حیات بخش رحمانى را به زوایاى آن مى ریزد.
ابر باران زاى وحى, پس از برخاستن از سینه دریا, در هیچ کجا آرام و قرار نمى گیرد, جز بر بلنداى این سینه که با بارش دَم به دم بر آن, دریایى اش مى کند, زلال و با شکوه, با آغوش گشوده و پذیرنده براى هر کشتى که به آن پناه ببرد و یا بخواهد در ساحل آن پهلو بگیرد.
خورشید وحى, براى این که در عرصه گیتى بماند و همیشه از بام تا شام کران تا به کران آن را روشن بدارد و غرق در نور کند و انسانها را در هر حال از پرتوهاى خود بهره مند سازد, ظلمتها را بشکند, از زوایاى وجود انسانها, تاریکى را بتاراند, باید کانونى را روشن مى داشت و آن را جنس نور مى ساخت و جانها را بر گرد آن به پرواز درمى آورد. این آخرین بارقه اى بود که از آسمان به زمین مى جهید و تا دامنه قیامت, سینه اى نبود که تاب فرود آمدن آن را بیاورد و درهم نشکند و از هم فرو نپاشد, پس مى باید از دریاى نور, سینه محمد(ص) پرتوهایى به سینه اهل بیت او, افشانده مى شد, ذخیره مى گردید و دمادَم به سینه علاقه مندان و شیدایان کوى او مى تراوید و با این مشعلهاى همیشه گردان و چرخان و پرتوافشان, با تاریکیها و جهلها, به ستیز برخاسته مى شد.
دین محمد(ص) دین آخرین است. این دین, باید تا آخر دنیا, تا واپسین آناتِ آن, زلال و رخشان بماند و کاروان انسانیت را به سوى حق و کانون حقیقت رهنمون باشد, زیباییها را به آن بنمایاند و از زشتیها و پلیدیها پرهیزش دهد, راستى را در وجود تک تک انسانها نهادینه سازد و ناراستى را از وجود یکایک آنان, بپیراید و این, که یک انقلاب روحى, فکرى, عقیدتى, سیاسى و اجتماعى است, در همه روزگاران, از آن چه از سرچشمه الهى به سینه پیامبر(ص) فرو ریخته و از آن سینه به کتاب, برنمى آید مگر این که آن به آن, جرعه جرعه از آن برگرفته و به کامهاى تشنه فرو ریخته شود و این جرعه جرعه نوشاندن به تشنگان و نیوشاندن آیه آیه آن به ذهنها و فکرها و همه جست وجوگران حقیقت ناب, براساس رهنمودها, تأکیدها و سفارشهاى پیامبر(ص) بر عهده اهل بیت اوست; زیرا جام جان شان از نور قرآن و آگاهیهاى قرآنى و دانشهاى آسمانى آن, لبالب است و این کتاب جز براى آنان راز نمى گشاید و گنجینه هاى خود را بیرون نمى ریزد.
حال که چنین است و بدون طلایه دارى اهل بیت, نمى توان به شاهراه حقیقت راه یافت و با آن چه این راه را پوشیده مى دارد به ستیز برخاست و بازدارنده ها را, یکى پس از دیگرى, از سر راه برداشت, چرا حوزه ها, عالمان, روشنفکران, اهل دانش و بینشهاى روشن, برنامه راهبردى براى پیوند استوار, عالمانه, حکیمانه و خردورزانه با این سرچشمه حکمت نمى ریزند و چاره اى نمى اندیشند که چسان و چگونه مى توان از این رود نور و همیشه روشن و پر فروغ بهره برد و در پرتو آن از تاریکیها رهایى یافت.
اگر امروز به درستى اندیشیده و دقت شود که چرا دیر زمانى است اندیشه ها زنگار گرفته و سیاهیها و ظلمتها را نمى شکافند و از سپیده آفرینى باز مانده اند و نور, شور و شیدایى به سینه ها نمى ریزند, دریافته خواهد شد از آن روست که مرغ اندیشه اندیشه وران مسلمان در فضاهاى دیگرى به پرواز درآمده است, در فضاهایى که سازوار حال آن نبوده و با گوهرش همخوانى و هماهنگى نداشته, از این روى بال و پرش سوخته و عطشان به زمین فرو افتاده است.
امروز جا دارد که از گذشته عبرت گرفته شود و این نکته به طور دقیق مورد توجه قرار بگیرد که فکر روشنایى نمى یابد, به سوى افقهاى روشن به حرکت درنمى آید, اوج نمى گیرد, بال و پر نمى گستراند, مگر این که از اهل بیت روشنایى بگیرد و این که چگونه باید از آن روشنایى بگیرد, در سخنان و سیره معصومان بازتاب یافته است. بر اهل فکر و اندیشه, حوزه هاى علمیه, روشنفکران و روشن اندیشان مسلمان و سخن و سیره شناسان است که راه هاى پرتوگیرى از کلام وحى و کلام معصوم را در هر پدیده, مقوله و دانشى بنمایانند و بیاموزانند که چگونه مى توان با شاقول قرار دادن سیره, سخنان و تفسیر ناب آنان از قرآن و حکمت محمدى, فکر را از هرگونه کژى, ناراستى و پوچى رهاند و فکر و عقیده درستى داشت, صاف و روشن.
مجله حوزه, حرکت در روشنایى, پرهیز از تقلید و برافراشتن رایت استقلال فکر
مجله حوزه, با این باور, شالوده اش ریخته شد. از آغاز حرکت در این اندیشه بوده و این دغدغه را داشته است که نقطه آغاز روشنایى را به خاطر بسپارد و همیشه و همه گاه به آن نقطه چشم بدوزد و از آن پرتو بگیرد و خط و مشى خود را با آن تراز کند. و این درس حکیمانه را به جان بنیوشد که بدون به خاطر سپردن و پرتوگیرى از نقطه آغاز روشنایى که پیامبران مشعل آن را فرا راه بشر افروخته اند, نمى توان از تاریکیها رهایى یافت.
فروزان ترین و پایدارترین مشعل را خاتم آنان, یعنى محمد مصطفى(ص) افروخته و بشر را به پرتوگیرى از آن, فراخوانده است.
بنایى که آن بزرگوار بنیادش را ریخته از نور است و تاریکى به آن راه ندارد. هیچ ذهن تاریکى گرفته را به آن راه نیست. هر ذهن و فکرى که مى خواهد به آن آستان راه یابد, باید در رود نور, شستشو داده شود و پس از آن که هیچ سیاهى و تاریکى در زوایاى آن نماند, مى تواند به آن آستان بار یابد و به اندازه گنجایى خود از آن پرتو بگیرد.
باید به جست وجو برخاست که چه چیزهایى فضاى ذهن انسان را مى آلایند و این جام بلورین و رخشان را از تاریکى مى انبارند و همه روزنه هاى رو به خورشید آن را مى بندند و نمى گذارند, روشنایى به درون آن بتابد و زوایاى پیدا و نهان آن را روشن کند.
این جست وجو اگر در پرتو کلام وحى انجام بگیرد, بى گمان چشمه خورشید به روى جست وجوگر مشتاق و تشنه, چشم خواهد گشود.
این تکاپو و پى جویى اگر در غیر ساحت کلام, پیام و نبشته وحى انجام بگیرد, به ثمر نمى نشیند و جست وجوگر را به روشنایى رهنمون نمى شود. زیرا که هیچ کلام, پیام و نبشته اى به انسان نمى آموزد که چگونه فکر و ذهن را از هجوم سیاهیها و تاریکیها برکنار بدار و جام آن را در جویبار نور بشور, تا شایستگى یابد براى فکر ناب.
تنها وحى است که انسان را به این انقلاب فکرى وامى دارد و از او مى خواهد براى بار یافتن به آستان حقیقت, باید ذهن خود را از هر گزند, آفت و آسیبى در امان بدارد و نگذارد اندیشه هاى تاریک, آسمان آن را بپوشانند.
وحى, با ذهن انسان سر و کار دارد, کانون اندیشه و خردورزى; از این روى از انسان مى خواهد ذهن خود را فروزان بدارد, تا تاریکى مجال نیابد در آن راه یابد و چتر خود را بگستراند. و این که باید براى راه یافتن به آستان نور و آماده ساختن ذهن براى پرتوگیرى از آفتاب وحى, دمادَم و آن به آن با تاریکیهاى ذهنى به ستیز برخیزد و به کمک کلام وحى و کسانى که جان شان از روشنایى وحى, روشنى گرفته, آنها را بزداید.
این که ذهن بتواند از لایه هاى ضخیم تاریکى بگذرد و به ساحت روشنایى و آستان سپیده راه یابد, باید به یک حرکت گسترده اى در جهت نیرومندى خود دست بزند.
رکن این حرکت و آن چه به این حرکت اوج مى دهد پرهیز از تقلید است. یعنى تا از تقلید پرهیز نشود و از دامن گسترى آن در ذهن جلوگیرى نگردد, روشنایى, ذهن را در هاله خود نمى گیرد.
مجله حوزه, به سهم خود به تلاش برخاست این مشعل را به یارى فکرى اهل فکر, روشن اندیشان و کسانى که اندیشه شان در روشنایى شکل گرفته و غبارى از اندیشه هاى سست و نابخردانه بر آنها فرو ننشسته و چهره آن, صافى و روشنایى خود را بر اثر همجوارى با اندیشه هاى خرافى, واپس گرا, کهنه و بوى ناگرفته, از دست نداده, برافروزد.
رسالت خود مى دانست و مى داند که با آن چه حوزه ها را از روشن اندیشى و حرکت بر مدار سخنان روشنگر معصومان, باز مى دارد و آنها را به سراب تقلید کور مى کشاند, به رویارویى برخیزد.
البته ادعا نمى کند که رایَت این رویارویى با تاریکى و دستها و ذهنهاى تاریکى افشان و تاریکى زا را به تنهایى برافراشته که نه ممکن است و نه در توان گروه اندک شمار گرداننده این نشریه, بلکه تمام توان خود را به کار بسته تا زمینه آن را فراهم سازد و این صف آرایى را ترتیب دهد و گامهایى براى نمایاندن رویارویى روشن اندیشان با جهل پراکنان, واپس گرایان و کسانى که با اندیشه هاى سست و نابخردانه و برداشتهاى غیرمنطقى و غیر برهانى از دین, دین را ناکارامد مى شناسانند, بردارد و یا به این رویارویى دامن بزند.
به باور این جریان فکرى, که مجله حوزه, یکى از تبلورهاى آن است, در این رویارویى سخت و پر کشمکش است که رستاخیز و نشور اندیشه هاى ناب آغاز مى شود و مرگ و نابودى اندیشه هاى کدر و زنگار گرفته, رقم مى خورد.
بى گمان تا این رویارویى سخت در آوردگاه اندیشه روى ندهد, هر اندیشه و نظریه اى جایگاه خود را پیدا نمى کند و این که از چه مایه هاى علمى و کاربردى برخوردار است, روشن نمى شود.
در آوردگاه اندیشه هاست که اندیشه هاى پرتوان, کارامد, روشن, منطقى, استدلالى, از اندیشه هاى ناتوان, ناکارامد, تاریک, غیرمنطقى و نابرخوردار از استدلال و استناد قوى, باز شناخته مى شوند.
جامعه اى که از میدانها و آوردگاه هاى بزرگ فکرى نابرخوردار است و اندیشه وران و نظریه پردازانى ندارد که اندیشه هاى خود را طرح و اندیشه هاى دیگران را به بوته نقد بگذارند, یا به نقد یکدیگر بپردازند و رویارویى دقیق, علمى, استدلالى و منطقى انجام بگیرد, ذهنها به کار نمى افتد و رکود علمى دامن مى گسترد. اما در رویارویى اندیشه ها, ذهنها به حرکت درمى آیند, به غربال اندیشه ها مى پردازند و در این غربال گرى, نیرو مى یابند و کم کم به مرحله اى مى رسند که اندیشه هاى سره را از ناسره باز مى شناسند و به بهره ورى از اندیشه هاى سره روى مى آورند, اندیشه هایى که با عقل و منطق و زلال وحى, سازگارى دارند. در چنین فضایى که ذهنها درکارند, غربال گرند, جست وجو مى کنند و با اندیشه ها و نقد علمى آنها از سوى صاحب نظران رو به رویند, تقلید کورکورانه جایى ندارد, یا دست کم, کار بر کسانى که بنا دارند مردم را به تقلید کورکورانه از بافته هاى ذهنى خود بکشانند, دشوار مى شود.
مجله حوزه بر آن بوده که با ذهن روشن به مقوله هاى گوناگون و بحث انگیز و راه گشا بپرداز,د زیرا بر این باور است که ذهن روشن به زوایاى هر مقوله, جُستار و بحثى که بتابد به آن جان مى دهد, زیباییهاى آن را مى نمایاند و نقش کاربردى آن را براى زمان حال روشن مى سازد و کمبودها و بخشهاى ناکارامد آن را هم براى اهل فکر باز مى گوید.
از این روى, از ذهنهاى روشن, براى فضاسازى و نمایاندن نقطه آغاز هر حرکت, حماسه و اندیشه ناب, بهره هاى فراوان برده است; زیرا به این باور بوده که هرچه صاحبان ذهنهاى روشن بیش تر مطرح شوند و تفسیرها, برداشتها, دیدگاه ها و نگاه هاى ویژه آنها به آموزه ها و معارف دینى, بازتاب داده شود, فضاى فکرى جامعه روشن تر مى شود. صاحبان ذهنهاى روشن و اندیشه هاى زلال, که مجله حوزه به تکاپو برخاسته از زاویه نگاه آنان معارف دینى را بیاموزد و بازتاب دهد, عالم به حقیقت علم بوده اند, نورى که خداوند در دل هرکس که اراده هدایتش را داشته باشد قرار مى دهد:
(لیس العلم بالتعلّم, انّما هو نور یَقَعُ فى قلب من یرید الله تبارک و تعالى أن یهدیه…)
علم به آموختن نیست, لیک آن نورى است که خداوند در دل هرکس که اراده هدایت او را داشته باشد, قرار مى دهد.
مجله حوزه در روشنایى این کلام امام صادق(ع) حرکت خود را آغاز کرد و در آن درنگ ورزید و براى چگونگى پیمودن راه, به این اصل بلند پایبند شد که از علمى بهره بگیرید که:
(عالم در پرتو آن, به گونه اى آشکار, به دریافت حقایق و واقعیتها و هدایت به سوى راستیها و درستیها, نائل آید.)
ییعنى از حقیقت علم بهره بگیرد, همان که امام صادق(ع) از آن به (نور) تعبیر فرموده است. در این که (نور) چیست و چه ویژگیهایى دارد, نوشت:
(این علم… داراى دو ویژگى است:
الف. در نور هیچ نقطه ابهامى وجود ندارد. همین گونه, علم وقتى حقیقى خواهد بود که نه تنها شک و تردید در آن راه نیافته, بلکه به سر حدّ یقین رسیده باشد.
ب. ویژگى دیگر نور, روشنگرى است. همین گونه علم حقیقى مى باید روشنگر حقایق از غیر آنها باشد و ظلمتهاى فکرى را که سبب گمراهى و هلاکت انسان مى شود از بین برده و شک و تردید, که پایه هاى اعتقادى را سست مى گرداند, از دارنده علم بزداید و در پرتو آن, ثبات عقیده را به او ببخشد و نیز طریق هدایت را فراراه او روشن ساخته و او را به سوى حق و حقیقتها سوق دهد و به رشد و کمال انسانى که سرانجام آن نجات و رستگارى است برساند. از این روى, مى بینیم که در روایات, وصف هدایت براى علم به گونه اى مسلم گرفته شده است که آن را در سایه علم میسر دانسته و بى بهره از علم, دور از طریق هدایت معرفى شده است.
بحق, علم با این دو ویژگى, نورى است که خداوند به عالمان شایسته عنایت مى کند, تا بدین وسیله راه درست و طریق کمال را بیابند و جامعه را از جهل و ضلالت برکنار دارند.)
مجله حوزه, شماره 7/58 ـ 59
مجله حوزه براى این که حرکت فکرى خود را در روشنایى سامان بدهد و از فرو افتادن در دانشهاى غیر راه گشا, بازدارنده و حجاب حقیقت در امان بماند, به جست وجو برخاست تا از کسانى بهره بگیرد که با عبودیت خدا و گردن نهادن به حاکمیت خدا در درون و برون و عمل به آن و دعا, به حقیقت علم دست یافته اند. یعنى پرتوگیرى از جویندگان دانشى که برابر رهنمود امام صادق(ع) به جست وجو برخاسته اند که شبستان ذهن شان را به چراغ دانش بیفروزند.
(… فان اردت العلم فاطلب اولاً فى نفسک حقیقة العبودیة واطلب العلم باستعماله واستفهِم الله یفهمک…)
پس اگر خواهان دانش هستى, ابتدا, حقیقت بندگى را در جان خود طلب نما و دانش را از راه به کارگیرى آن کسب نما و از خداوند درک و فهم درخواست کن, او تو را دانا خواهد گرداند.
عالمى که به این مرحله برسد و این رهنمود بلند و دگرگون کننده را آویزه گوشش کند و به گوش جان بنیوشد و براى رسیدن به حقیقت علم, به آبشخور حقیقت بندگى فرود آید و از زلال آن با پرهیزگارى, اخلاص و آراسته شدن به محاسن و مکارم اخلاق, بهره مند شود, به قوه استنباط دست مى یابد, نیرویى که او را توانا مى سازد که فروع را از دل اصول بیرون بکشد و راه به حقیقت بگشاید.
حقیقت علم براى عالم و جوینده دانشى چهره مى گشاید که حقیقت بندگى, دمادم, در جان اش شعله بکشد که این وعده خداوند است به تقواپیشگان, اخلاص ورزان و آراستگان به مکارم اخلاق:
خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً) انفال,17
اى گروندگان, اگر به راه تقوا بروید, خدا شما را از علم و الهام, نیرویى دهد که با آن, حق و باطل, درستى و نادرستى را از هم باز شناسید.
رسول اکرم(ص) درباره نقش اخلاص و چشمه هایى که این عمل در درون انسان مى گشاید مى فرماید:
(من اخلص لله اربعین یوماً, فَجَّر الله ینابیعَ الحکمة من قلبه على لسانه.) عدة الداعى/218
کسى که چهل روز خود را براى خدا خالص کند, خداوند چشمه هاى حکمت را از قلب اش بر زبان وى جارى مى گرداند.
و امام على(ع) جویندگان دانش را به ارزشهاى اخلاقى توجه مى دهد که با آراسته شدن به آنها, قلب دگرگون مى شود و چشمه علم در آن چشم مى گشاید:
(لیس العلم فى السماء فینزل الیکم ولا فى تخوم الارض فیخرج لکم ولکنّ العلم مجبول فى قلوبکم, تأدبوا بآداب الروحانیین یظهر لکم.)
الحقایق الفیض/429
دانش در آسمان نیست, تا به سوى شما فرود آید و در درون زمین پنهان نگشته, تا براى شما خارج گردد, بلکه در قلبهاى تان نهفته است, به آداب روحانیان تربیت یابید, تا براى شما آشکار گردد.
آن چه در ذیل این روایت, از زبان مجله آمده است, نکته آموز و راه گشاست:
(مراد از ادب در این روایت, آراسته شدن به محاسن و مکارم اخلاقى است. چنانکه مرحوم طریحى مى نویسد:
کان على(ع) یؤدّب اصحابه اى یعلّمهم العلم و محاسن الاخلاق
و نیز مراد از (روحانیین) ملائکة الله مى باشند.
بنابراین, منظور امام این است که به خلق و ادب ملائکه الهى آراسته شوید. ملائک بر این صفات آفریده شده اند:
1. از طغیان شهوات و پیروى هوى و هوسها مبرّا هستند.
2. عملى از آنها صورت نمى پذیرد, مگر آن که خداوند به آن امر کرده باشد.
3. فقط تسلیم ذات مقدس پروردگار و مطیع محض او بوده و خالصانه بر طریق عبودیت او.
بدین سان, طالب علم حقیقى مى بایست این صفات را در نفس خویش جایگزین کند, تا نور الهى بر قلب اش بتابد و آیینه تجلى علم خدا گردد. در این هنگام, علم وى, به صورت موهبتى الهى درآمده و در زمره عالمان ربانى درمى آید.)
مجله حوزه, شماره7/64
روشن است حرکتى که بر پایه کتاب و سنت شکل بگیرد و از تمام توان و گنجایى خود بهره بگیرد که با فهم و تعقل وحیانى درون خود روشن بدارد و از آغاز شکل گیرى, برنامه راهبردى اش این باشد که خردورزانه, همه سونگرانه و روشن اندیشانه, با اندیشه ها, و نظریه ها رو به رو شود و به غربال آنها بپردازد. همیشه و همه گاه, رو به سوى روشنایى خواهد داشت و تاریکى ساحت آن را درخواهد نوردید و از شکوه, زیبایى و نورانیت آن نخواهد کاست.
گروه فکرى که همیشه و در همه حال اندیشه خود را تا با کلام وحى محک نزند و تراز نکند, به نشر آن نمى پردازد و دغدغه درستى, روشنى و مایه ورى سخن خود را دارد و این که مباد آن چه را عرضه مى کند, بازتاب مى دهد و در دسترس همگان قرار مى دهد, با کلام وحى, کتاب و سنت و حکمت محمدى(ص) ناسازگار باشد, و همه تکاپو و تلاشش این است که آن چه را عرضه مى کند, همخوانى با کلام خدا و معصومان داشته باشد, بى گمان, اندیشه اش رنگ جاهلى نخواهد گرفت.
خیزش فکرى و جریان فرهنگى که بر لب برکه زلال حقیقت علم خیمه افرازد و آن به آن از خُنُکاى آن جان اش را شاداب سازد, هیچ گاه نمى پژمرد, نمى فسرد و از گردونه اندیشه هاى ناب برکنار نمى ماند.
کسانى که راه معرفت را بى طلایه دار نپیمایند و در همه آن از عالمان ربانى, آنان که از ضمیر و ذهن روشن برخوردارند و به خاطر اوج گیرى در آسمان بندگى خداوند و لبالب شدن جام جان شان از تقوا, خلوص در عمل و آراستگى به محاسن و مکارم اخلاق, به سرچشمه نور و آستان با شکوه حقیقت علم بار یافته اند, بهره برند, در باتلاق دانشهاى بى نور, گمراه کننده و باتلاق تقلیدهاى بازدارنده, جهل آفرین و خمودى زا گرفتار نمى آیند.
مجله حوزه, در همه آنات, تلاش کرده در جاده مهتاب بماند و زیر بارش نور به راه خود ادامه بدهد و از اندیشه هاى تاریکى آفرین و دانشهاى حقیقت پوش و گمراه کننده دورى گزیند و جام تشنه وجود خود را از چشمه همیشه جوشان وحى لبالب سازد.
از خداوند بزرگ خواستار است که هیچ گاه از این تلاش سترگ باز نماند و آنى غفلت, تار و پود حرکت اش از هم درندرد و همیشه شکوه مندانه در راهى که در پیش گرفته به پیش برود و با پرتوگیرى از فهمها و تعقلهاى وَحیانى, در هر ساحَتى که گام مى گذارد و سمند اندیشه اش را جولان مى دهد, نقطه آغاز باشد و آغازگر.